بازگشت

فرضيه انتقام و پايان تاريخ بدون تشکيل دولت


يکي از فرضيه هاي قابل تصور درباره «مهدويت»، خونخواهي و گرفتن انتقام از دشمنان خدا، رسول خداصلي الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام و تمامي مظلومان به دست مهدي موعودعليه السلام و پايان بخشيدن به دولت هاي جائر و نامشروع است. در اين فرض پس از جنگ و انتقام از آنان، زمين آکنده از عدل و داد مي شود و دولت هاي ظالم و ستمگر از بين مي روند. کافران، منافقان، ستمگران و صاحبان زر و زور و تزوير (گروه باطل)، کشته مي شوند و جهان پس از يک جنگ و کشتار هولناک، روي آرامش و آسايش را به خود مي بينند. پس از نابودي جبهه باطل، وظيفه مهدي موعود به پايان مي رسد و بدون اينکه دولتي تشکيل دهد، جهان به آسايش، امنيت، رفاه، دين داري و... مي رسد.

چنان که در بعضي از روايات آمده است: «...شأن او، جز کشتن و نابودي دشمنان نيست. در اجراي امر الهي، سرزنش هيچ ملامت کننده اي او را تحت تأثير قرار نمي دهد» [1] و نيز در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده است: «...خداوند، محمدصلي الله عليه وآله را براي خلايق رحمت فرستاد و حضرت قائم عليه السلام را عذاب و نقمت مي فرستد» [2] .

بر اساس اين روايات و احاديث مختلف، ذهنيت رايج بعضي از مسلمانان آن است که امام مهدي(عج) با چهره اي خشن ظهور مي کند و با تکيه بر شمشير و قتل و کشتار مخالفان، به وظيفه و مسؤوليت خود عمل مي نمايد (يا موفق به تشکيل حکومت و کسب قدرت مي شود). اين ذهنيت ريشه در رواياتي دارد که در اين خصوص موجود است. به موجب پاره اي از اين روايات آن حضرت به هنگام ظهور، چنان با خشونت و درشتي با مردم رفتار مي کند که اکثر آنان آرزو مي کنند که کاش هرگز او را نبينند و عده زيادي از آنان نيز، در نسب او به ترديد مي افتند و او را از آل محمدصلي الله عليه وآله نمي دانند!

برخي در مورد قتل و کشتار در دوران ظهور، افراط مي کنند و از امام زمان عليه السلام و يارانش، چهره اي خشن ارائه مي دهند! آنان نيز به روايتي استدلال مي کنند که در آنها به کشته شدن دو سوم مردم و يا بيشتر مردم و اينکه از کشته ها پشته ساخته مي شود و جوي خون جاري مي گردد و...اشاره دارند. [3] از طرفي اين انگاره نيز مطرح شده است که از کارهاي حتمي امام موعودعليه السلام، جنگي تمام عيار با همه انسان نماهاي خون آشام است. در آغاز آن انقلاب بزرگ، جنگ در رأس همه کارها قرار دارد...مطالعه تاريخ بشري و بررسي غمنامه سرگذشت انسان، به خوبي اين واقعيت را آشکار مي سازد که موانع راه رشد و تکامل انسان ها، جز با قدرت و خونريزي از سر راه برداشته نمي شود و تعاليم اخلاقي و اصول تربيتي...در طبقه سلطه طلب دنيادار و استثمارگر هيچ تأثيري ندارد. از اين رو مسأله جنگ و کاربرد نيرو به عنوان يک ضرورت براي دست يابي به هدف هاي انساني مطرح مي گردد [4] .

اين فرض در صورتي است که ما قيام و ظهور مهدي(عج) را منحصر در مورد خونخواهي و انتقام از دشمنان خدا بدانيم؛ چون پس از قتل و انتقام از آنها، مسؤوليت آن حضرت پايان مي يابد و هدف ايشان (نابودي جبهه کفر) محقق مي شود.

همچنين فرض عدم تشکيل دولت، در صورتي مطرح مي شود که وظيفه مهدي(عج)، تنها نابودي ظلم و ستم و از بين بردن استثمارگران و جبهه باطل باشد. پس از اينکه تمامي دولت هاي نامشروع و فاسدان از بين رفتند و غيريتي در ميان نبود (از نظر سياسي) و جوامع از لوث وجود اهريمنان و بد کرداران پاک شدند، ديگر نيازي به دولت نيست. آن حضرت بر سراسر جهان مسلط مي شود و با نابودي دولت هاي جائر و باطل و ريشه کن شدن اساس ظلم و جنايت، به اهداف خود دست مي يابد و عدل و داد را در جهان مستقر مي سازد. از آنجايي که ديگر دولت مخالفي وجود ندارد، پس او نيز دولتي تشکيل نمي دهد؛ چنان که در بحث هاي سياسي آمده است: «امر سياسي بستگي به تنوع و تکثّر دارد...تنوع و تکثّر، ناشي از وجود دولت هاي بسيار و قلمروهاي فرمانفرمايي جداگانه بسيار است که بالقوه تهديدي براي همديگر هستند. دولت فقط زماني موجوديت سياسي پيدا مي کند که اين امر صادق باشد. اگر زماني دولتي جهان شمول به وجود آيد، ديگر اين دولت موجوديتي سياسي نخواهد داشت؛ چون ديگر «غيري» نخواهد بود که در برابر آن اين دولت بتواند خود را تعريف کند». [5] اين فرض در نکاتي چند قابل پژوهش و بررسي است.


پاورقي

[1] «وليس شأنه الا القتل لا يستبقي احداً ولا تأخُذُهُ في اللَّه لومة لائم...»: محمد بن ابراهيم نعماني، الغيبة، ص 255، ح 13؛ محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 52، ص 231، ح 96.

[2] «انّ اللَّه بَعَثَ محمداًصلي الله عليه وآله رحمة ويبعث القائمُ نقمة»: محمد بن يعقوب کليني، کافي، ج 8، ص 33، ح 306؛ احمد بن محمد برقي، المحاسن، (قم: دار الکتب الاسلاميه، 1371)، ج 2، ص 340، ح 126.

[3] بخشي از اين روايات در کتاب «شميم رحمت» و فصلنامه انتظار شماره 6، بررسي و نقد شده است.

[4] ر. ک: محمد حکيمي، عصر زندگي، (قم: بوستان کتاب، 1380)، ص 59.

[5] اندرو گمبل، پيشين، ص 14 - 13.