بازگشت

نقد و بررسي


نظريه «طبقاتي دولت» مارکس، دچار اشکالاتي است که حل نشدني مي نمايد:

1. مارکس توجّه بنياني به دولت ندارد و اصولاً در اين زمينه نظريه پردازي نمي کند؛ بلکه عمده توجّه او به اقتصاد سياسي و نظام سرمايه داري است. وظايف و نقش هايي که دولت در طيّ مبارزه طبقاتي ايفا مي کند، حائز اهميت اساسي است؛ نه خود دولت.

مارکس از بيم آنکه او را متفکّري يوتوپيايي و يا بورژوا قلمداد کنند؛ هرگز نظريه هنجاري مثبتي درباره قدرت عمومي به دست نداد.

2. هيچ گاه اين نظر که دولت - در همه جا - به سود طبقه حاکمه عمل مي کند و يا حتي عرصه مبارزه طبقاتي است، اثبات نمي شود.

3. مارکس خود اذعان مي داشت که مسأله مديريت و اداره کردن امور، بايد به جاي خود بماند و بنابراين به شکلي از اشکال، دولت در جامعه بي طبقه هم ضروري خواهد بود. [1] .

4. از سخنان مارکسيست ها برمي آيد که چرخ زمان و جامعه به عقب برنمي گردد و در تاريخ بشر هيچ نوع تحول قهقرايي و ارتجاعي به وجود نيامده و نخواهد آمد.

اکنون اين سؤال پيش مي آيد: اگر نظام کمونيستي (جامعه بدون طبقه و دولت)، نظام عالي و برتر است و لذا هنگامي که حلقه تاريخ زندگي بشر به چنين نظامي رسيد، به حکم برتر پديدار خواهد ماند. پس چرا کمون نخست - که به حکم اين سخن نظام کامل و بدون طبقه دولت بود - به نظام بردگي مبدّل شد و بستر نظام اعلا را رها کرده، به نظام پست گراييد؟!

اگر نظام کمون و اشتراکيت نظام عالي نبود، چرا آخرين حلقه تاريخ، حلقه کمونيستي فرض شده و بقاي بشر در آن دايمي و پايدار تصوّر مي شود؟!

از طرفي ترسيم وضعيت کمون نهايي (تأسيس مالکيت هاي اجتماعي و عمومي)، بازگشت به طرز مالکيت و روابط توليدي چند هزار سال پيش و يک حرکت ارتجاعي و قهقهرايي نيست؟ [2] .

5. مهم ترين انگاره فراموش شده در ديدگاه مارکس، نيازهاي واقعي و فطري انسان ها است که در جامعه آرماني وي ارضا نخواهد شد. مشکلات و کاستي هاي مردم و جوامع، تنها مشکلات مادّي، اقتصادي و بي عدالتي نيست؛ بلکه انسان ها از کمبود اخلاق، فهم، انديشه و همدلي رنج مي برند که در آرمان شهر کمونيستي نشاني از آنها به چشم نمي خورد.


پاورقي

[1] اندرو گمبل، پيشين، ص 94.

[2] ر.ک: جعفر سبحاني، پيشين، ص 182.