بازگشت

جامعه موعود


مهم ترين انگاره براي مارکس، رسيدن به آرمان شهر کمونيستي و از بين رفتن تضادها، استثمارها و کمبودها است. مارکس آينده را از آن سازمان جامع کمونيستي اي مي داند که بر زندگي انسان ها حاکم مي شود و در آن تمامي هستي هاي طبيعي، در حالت برابري و همکاري متقابل به کمال مي رسند. اين کمال، تقسيم کار را از ميان مي برد و فراواني برجامعه حاکم مي گردد. از خود بيگانگي از ميان مي رود؛ چون افراد آزاد به صورتي خلّاق در فعاليت هاي جامعه و جماعت مشارکت مي ورزند. وحدت انسان با طبيعت بار ديگر اعاده مي گردد. انسان با هم نوعان و با خودش نيز بيگانه مي شود. انسان در آن حالت به عنوان موجودي کامل و نوعي، خود را در فراورده کارش باز مي يابد. فرايند توليد، در تمامي جوانب و سطوح زندگي آفريده مي شود:

«به جاي ثروت و فقر اقتصاد سياسي (سرمايه داري)، انسان غني و نياز اين انسان مطرح مي شود. انسان غني در آن واحد، انساني است نيازمند به کلّيت زندگي و فعاليت انساني؛ انساني که تحقّق خود او به عنوان ضرورت دروني، به عنوان نياز در کليت خودش، وجود دارد». [1] .

ناپديدي دولت، به منزله پيدايش هرج و مرج نخواهد بود. به جاي دولت، مي بايستي جامعه نويني استقرار يابد؛ اجتماعي بي سابقه که به وسيله شرکت آزادانه مردم متحد شود. اين آرمان (کمون) به صراحت در ديدگاه هاي مارکس و انگلس مطرح شده است. جامعه کموني پس از خلاص شدن از دولت، مي بايست سازمان يافتن خود به خودي اقتصاد را بر مبناي مشارکت هاي آزادانه امکان پذير سازد و مطابق با پايان يافتن دولت، از خود بيگانگي اقتصادي نيز بايد پايان گيرد. همراه با از بين رفتن رژيم سرمايه داري و کار تقسيم شده، اختلاف بخيلانه اي ميان کار فکري و کار جسمي نيز پايان خواهد يافت. کار خود به يک نياز حياتي و يک لذّت مبدّل خواهد شد.

در دستنوشته هاي اقتصادي - فلسفي پاريس آمده است:

«کمونيسم به منزله بر گذشتن مثبت از مالکيت خصوصي يا از خود بيگانگي انساني و در نتيجه به عنوان تصرف واقعي جوهر انساني توسط انساني و براي انساني است. کمونيسم، بازگشت کامل انسان به خويشتن خويش، به عنوان يک هستي اجتماعي (انساني) است؛ بازگشتي آگاهانه که در چارچوب تمامي امکانات و ثروت هاي روزگاران قبلي انجام مي پذيرد... حل اصل کشمکش ميان انسان و طبيعت و انسان با انسان است. حل راستين کشمکش ميان هستي و جوهر، بين عينيت بخشيدن و تصديق خويشتن، بين آزادي و ضرورت، بين فرد و نوع است. کمونيسم معّماي حل شده تاريخ است. راه حل آن نيز همين است».!! [2] .

به طور خلاصه جامعه مزبور، جهاني غير سياسي و خالي از کشمکش است؛ زيرا فراواني مادي و نبود طبقات، وجود چنان جهاني را امکان پذير ساخته است. جامعه به کلّي نو خواهد شد.


پاورقي

[1] ويليام تي بلوم، پيشين، ص 824؛ به نقل از: دستنوشته هاي اقتصادي - فلسفي پاريس در کاکر، ص 77.

[2] ويليام تي بلوم، پيشين، ص 824؛ به نقل از: دستنوشته هاي اقتصادي - فلسفي پاريس در کاکر، ص 77.