بازگشت

سرنوشت دولت


معمولاً فرض مي شود که امروزه تنها يک نوع مشروع از دولت وجود دارد و آن «ليبرال - دموکراسي» است که در اواخر قرن بيستم، تنها نظام سياسي است که اخلاقاً پذيرفته مي شود! ديگر نظام هاي سياسي تنها وقتي توصيه مي شوند که در مسير رسيدن به نهادهاي ليبرال دموکراتيک باشند يا به طور اجتناب ناپذيري، شباهت هاي تقريباً ناقصي با آنها پيدا کنند. بر اين اساس تنها ليبرال دموکراسي، کاملاً مشروع است(!) فوکوياما اين را در بياني اغراق آميز به صورت يک ديدگاه متداول درآورده است که: ليبرال دموکراسي «شکل نهايي حکومت بشري» است. وي ده سال پس از ارائه فرضيه خود مي افزايد:

«تمام آنچه من فرض گرفته ام، وجود منطقي تکاملي است که تاريخ انساني از آن پيروي مي کند و بر اساس آن، کشورهاي پيشرفته تر، به اقتصاد بازار محور و نظام سياسي ليبرال - دموکراسي روي مي آورند. بنابراين وجود حادثه يا دولت هايي اندک - مانند صربستان و ايران که خارج از اين روند قرار دارند - استثنا است و به اصل فرضيه زيان نمي رساند». [1] .

به زعم وي، امروزه تقريباً تمام کشورهاي پيشرفته صنعتي، نظام و نهادهاي دموکراسي ليبرال را پذيرفته اند يا در آستانه پذيرش آن قرار دارند و کشورهاي سياسي نيز به اقتصاد آزاد روي آورده و به آن پيوسته اند! کلّ اعتقاد به اينکه حرکت اجتماع توسط نهادهاي بزرگ متمرکز در سايه يک ايدئولوژي فراگير هدايت مي شود، به پايان خط رسيده است. براي ساختارهاي مبتني بر بازار آزاد اقتصادي و دولت ليبرال دموکرات نيز، هيچ جايگزين تاريخي وجود ندارد و کشورهاي پيشرفته - جز سرمايه داري دموکراتيک جهاني - فاقد هر گونه الگوي اقتصادي و سياسي جايگزين مي باشند. [2] .

وي مي افزايد: امروز بشر فاقد جايگزين هاي تاريخي ديگر است. رتبه بندي هاي مصنوعي مبني بر ساختارهاي سياسي - چون دولت هاي مطلقه، توتاليتر و دموکراسي ها بر پايه بازار آزاد - وجود ندارد و همه براي رسيدن به نوعي از نظام دموکراسي بر پايه بازار آزاد تلاش مي کنند. البته او جهاني شدن ليبرال دموکراسي را با آمريکايي شدن يکي مي گيرد و گويا مي خواهد بقبولاند که با مرگ خدا(!) و سقوط کمونيسم، مطلقي جز ايالات متحده در دهکده جهاني وجود ندارد:

«به نظر من جهاني شدن، همان امريکايي شدن است؛ چرا که امريکا از برخي جهات پيشرفته ترين کشور سرمايه داري در جهان امروز است و همين طور نهادهاي آن، نمايانگر پيشرفت و توسعه منطقي نيروهاي بازار است... قطعاً امريکايي شدن با جهاني شدن يکي است» [3] .

با توجّه به اين ديدگاه افراطي، مي توان نتايج زير را از فرضيه پايان تاريخ فوکو ياما به دست آورد:

عقلانيت ليبرال، همان کمال معنوي روح بشري است. اين عقلانيت جهانگير شده است. وظيفه خطير سياستمداران به تناسب «شأن تاريخي» آنان، پاسداري از اين حکومت جهاني و رشد نهادهاي مدني بر اساس عقلانيت ليبرال است. سياستمداران غربي به ويژه رهبران آمريکا - که در پيروزي عليه مارکسيسم نقش عمده اي ايفا کرده اند - بايد رهبري دنيا در دوره آخر الزّمان را به عهده داشته باشند. تهديد بشريّت در دوره آخر الزّمان، فساد يا پوسيدگي است. علّت عمده اين عارضه، نبودن چالش بشري است. بنابراين رهبران دنيا براي اينکه بشريت به برکه راکدي تبديل نشود، بايد برنامه هاي جدّي (شايد جنگ و درگيري) طرّاحي و اجرا نمايند!


پاورقي

[1] پگاه حوزه، ش 4.

[2] مجتبي اميري، پايان تاريخ و بحران اعتماد، اطلاعات سياسي - اقتصادي، شماره 97 و 98، ص 12.

[3] رحيم کارگر، جهاني شدن و حکومت جهاني مهدي(عج)، فصلنامه انتظار، ش 6، ص 160.