فرضيه پايان تاريخ
فرضيه پايان تاريخ، معادل پايان ايدئولوژي يا به طور دقيق تر پايان کار ايدئولوژي هاي بديلِ ايدئولوژي مسلّط (ليبراليسم) است. اين فرضيه با پيش زمينه هايي شروع مي شود: بارزترين تحول ربع آخر قرن بيستم، آشکار شدن ضعف هاي بزرگ موجود در کُنه ديکتاتوري هاي ظاهراً قدرتمند جهان - اعم از ديکتاتوري هاي راست و اقتدارگرا تا ديکتاتوري هاي چپ و کمونيستي - بوده است. حکومت هاي نيرومندي مضمحل شده اند و هر چند در همه موارد، به جاي آنها دموکراسي هاي ليبرالِ با ثبات ننشسته؛ ولي دموکراسي ليبرال همچنان آرزوي سياسي منسجمي است که الهام بخش مناطق و فرهنگ هاي مختلف پيرامون جهان است. افزون بر اين اصول اقتصادي ليبرال - بازار آزاد نيز دامن گرفته است و هم در کشورهاي توسعه يافته صنعتي و هم در کشورهايي که در پايان جنگ جهاني دوّم، بخشي از جهان سوم فقر زده را تشکيل مي دادند، در ايجاد سطوح بي سابقه اي از سعادت مندي مادي موفق بوده است.
فوکوياما پس از بيان اين مقدّمات، نظريه خود را چنين طرح مي کند: علوم طبيعي جديد، نقطه آغاز خوبي است؛ زيرا تنها فعاليت اجتماعي مهمي است که حتي اگر تأثير نهايي آن بر خوشبختي بشر نامعلوم باشد، باز همگان به اتفاق، آن را فرايندي هم تجمّعي - تراکمي و هم جهت دار مي دانند. تسخير پيش رونده طبيعت - که به واسطه تکوين روش علمي در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادي امکان پذير شده - هماهنگ با قواعد قطعي معيّني که واضع آنها طبيعت و قوانين آن بوده، به پيش رفته است.
علوم طبيعي جديد، بر تمام جوامعي که آن را تجربه کرده اند، به دو دليل تأثيري يکسان کننده داشته است: نخست، تکنولوژي براي آن دسته کشورهاي داراي آن، برتري نظامي قاطعي فراهم ساخته است. دوّم، علوم طبيعي جديد، افق يکساني را در زمينه امکانات توليد اقتصادي گشوده است. تکنولوژي، انباشت نامحدود ثروت و بر اين اساس ارضاي مجموعه دائماً فزاينده اي از اميال بشري را ممکن مي سازد.
اين فرايند، همگن شدنِ فزاينده تمام جوامع بشري را - قطع نظر از ريشه هاي تاريخي يا ميراث هاي فرهنگي آنها - تضمين مي کند (کشورهاي نوسازي شده شبيه هم مي شوند). حال علوم طبيعي نو، هر چند ما را به آستانه سرزمين موعود دموکراسي ليبرال هدايت مي کند؛ ولي به اين سرزمين نمي رساند؛ چرا که هيچ دليلِ به لحاظ اقتصادي لازمي وجود ندارد که پيشرفت در زمينه صنعتي شدن، ضرورتاً موجد «آزادي سياسي» باشد.
تفسيرهاي اقتصادي تاريخ، کامل و رضايت بخش نيستند؛ از اين رو به سوي هگل و تفسير غير مادي او از تاريخ - که بر پايه پيکار براي «شناسايي» استوار است - باز مي گرديم. پس ميل يا آرزوي شناخته شدن، مي تواند حلقه گمشده ميان اقتصاد ليبرال و سياست ليبرال را - که در تفسير اقتصادي تاريخ جايش خالي بود - فراهم کند. با بالا رفتن سطح زندگي، شهرنشيني و بهبود تعليم و تربيت مردم و دستيابي کلّ جامعه به شرايطي کيفي بهتر، افراد به تدريج نه فقط طالب ثروت بيشتر؛ بلکه خواهان شناسايي شأن و مرتبه خويش مي شوند. انسان به آزرم خويش نيز، اعتقادي مغرورانه و نشأت گرفته از قوه غضبيه دارد و همين اعتقاد وي را به طلب حکومت هايي دموکراتيک وامي دارد؛ حکومت هايي که با وي به مثابه فردي بالغ و نه کودک رفتار کنند و خودمختاري اش را به عنوان فردي آزاد، مورد شناسايي قرار دهند. کمونيسم در زمان ما، به اين دليل جاي خود را به دموکراسي ليبرال مي دهد که انسان ها متوجه شده اند کمونيسم، تأمين کننده شکل بسيار ناقص و معيوبي از شناسايي است. اين آرزوي شناسايي، به عنوان موتور محرک تاريخ است و به ما امکان مي دهد تا بسياري از پديده هايي چون فرهنگ، مذهب، کار و جنگ را از نو تفسير کنيم.
گفتني است: ليبرال دموکراسي به جاي ميل به شناخته شدن به عنوان موجودي برتر از ديگران، ميل به شناخته شدن به عنوان موجودي برابر با ديگران را قرار مي دهد. پس جهاني متشکل از دموکراسي هاي ليبرال، انگيزه کمتري براي جنگ خواهند داشت (و تضادّها از بين خواهد رفت)؛ چرا که در چنين جهاني، تمام ملّت ها متقابلاً مشروعيت يکديگر را مورد شناسايي قرار مي دهند. [1] وي با تأييد ديدگاه الکساندر کوژو (مفسّر بزرگ هگل)، مي نويسد:
کوژو به تأکيد اصرار داشت که تاريخ به فرجام خود رسيده است؛ چرا که آنچه وي «دولت همگاني و همگن» مي ناميد - و ما آن را به نام دموکراسي ليبرال مي شناسيم - با جايگزين کردن شناسايي همگاني و برابر، به جاي رابطه خدايگاني و بندگي، مسأله شناسايي را به شکل قطعي حلّ کرده است.
انسان سرانجام در جهان، مطلوب خود را يافت و به طور کامل ارضا شد(!) ما اين را جدّي مي گيريم؛ زيرا مسأله اصلي سياست در طول هزاران سال، تاريخ بشر را مي توان تلاش براي حلّ مسأله «شناسايي» دانست. شناسايي مسأله اصلي «سياست» است... اگر حکومت قانوني امروز (دموکراسي ليبرال) به راستي دستورالعملي يافته باشد که به وسيله آن همه افراد به ترتيبي مورد شناسايي قرار گيرند که در عين حال از ظهور جبّاران هم اجتناب شود؛ در اين صورت، به راستي و به ويژه مي تواند در ميان رژيم هايي که تا کنون بر پهنه زمين ظهور کرده اند، مدعي داشتن ثبات و دوام باشد.
در نتيجه وي دموکراسي ليبرال را به عنوان پايان تاريخ به شرح زير توصيف مي کند:
1. نقطه پايان تکامل ايدئولوژيک بشر؛
2. آخرين شکل حکومت بشري؛
3. فارغ از تضادهاي دروني و بنيادي؛
4. متکي بر دو اصل آزادي و برابري. [2] .
پاورقي
[1] فوکو ياما، فرانسيس، فرجام تاريخ و واپسين انسان، ترجمه علي رضا طيب، مجله سياست خارجي، ش 2 و 3، صص 377 - 371.
[2] همان، ص 389.