بازگشت

حرکت تاريخ


از ديدگاه وي، از همان ابتدا در جدّي ترين و منظم ترين کوشش ها براي نوشتن «تاريخ هاي عمومي»، گسترش آزادي به عنوان موتور اصلي تاريخ تلقّي شده است. تاريخ يک سلسله رويدادهاي کور نيست؛ بلکه يک کلّ معنادار است که در آن انديشه هاي انساني در مورد ماهيت نظم سياسي و اجتماعي توسعه مي يابد و شکوفا مي شود. اگر ما در حال حاضر به جايي رسيده ايم که نمي توانيم دنياي ذاتاً متفاوت از جهان کنوني را تصور کنيم - به طوري که هيچ شاخصي امکان بهبود بنيادي نظم جاري را نشان نمي دهد - در اين صورت بايد اين امکان را در نظر بگيريم که تاريخ ممکن است به پايان خود رسيده باشد.

وي همانند هگل و مارکس معتقد است: تحوّل جوامع انساني بي پايان نيست؛ بلکه اين تحول بالاخره پايان مي پذيرد. پايان تاريخ زماني است که انسان به شکلي از جامعه انساني دست يابد که در آن عميق ترين و اساسي ترين نيازهاي بشري برآورده شود. فوکوياما «دموکراسي ليبرال» را شکل نهايي جوامع بشري و پايان تاريخ تلقّي مي کند؛ اما بر اين نکته انگشت مي گذارد که: اين سخن به آن معنا نيست که سير طبيعي زاد و ولد و مرگ و مير متوقّف خواهد شد، يا ديگر وقايع مهمي اتفاق نخواهد افتاد؛ بلکه منظور اين است که احتمالاً ديگر تحوّل مهمّي در نهادهاي اساسي و اصول جاري، پديدار نخواهد شد. [1] .

وي مي گويد: من تاريخ را به معناي هگلي - مارکسي اش؛ يعني، به معناي رشد تکاملي نهادهاي سياسي و اقتصادي بشري به کار گرفته ام. در پرتو اين گونه فهم، دو عنصر اساسي براي حرکت تاريخ وجود دارد:

1. فن آوري و تداوم اکتشافات علمي که راه را براي نوسازي اقتصادي هموار مي سازد.

2. مبارزه براي مشروعيت يافتن و به رسميت شناخته شدن از سوي نيروهاي موجود در جامعه که در پايان به ايجاد روالي سياسي براي به رسميت شناختن حقوق اساسي بشر مي انجامد. بر خلاف نظريه مارکس، من فرض گرفته ام که اين روند تحول تاريخي، در دموکراسي و اقتصاد بازار به اوج خود رسيده است. [2] .

فوکوياما براي اثبات تز خود در مورد پايان تاريخ و سير جوامع بشري به سوي دموکراسي ليبرال، دو دسته دليل مي آورد که اولين دسته، جنبه اقتصادي دارد. انسان براي برآورده کردن نيازها و اميال خود، از عقل بهره مي گيرد. پيشرفت روزافزون علوم فيزيکي نشان دهنده موقعيت بشر و لذا سير جهت دار تاريخ انساني [به سوي پيشرفت]است. از نظر وي، پيشرفت هاي اقتصادي بي سابقه در کشورهاي اروپا و آمريکاي شمالي، در سايه استقرار بازار آزاد رقابتي و ليبراليسم اقتصادي ميسر شده است... فوکوياما خود اذعان دارد که توضيح مسير تاريخ از طريق ميل انسان به برآوردن نيازها و اميال خود، در چهارچوب يک جريان دائمي پيشرفت علمي و فني (منطق فيزيک مدرن) نوعي تفسير صرفاً اقتصادي است:

«واضح است که مکانيسمي که ما تحليل کرديم، اساساً يک تفسير اقتصادي تاريخ است... اين مکانيسم نوعي تفسير مارکسيستي تاريخ است که به نتيجه اي کاملاً غير مارکسيستي مي انجامد». [3] .

اين ميل به توليد و مصرف بيشتر و بهتر است که انسان را وادار به فعاليت شديد و قبول تغيير و تحول هاي هر روز جديدتر مي کند؛ اما بر خلاف تصور مارکس جامعه اي که به انسان ها امکان مي دهد بيشترين مقدار محصولات به عادلانه ترين روش ممکن توليد کنند، جامعه کمونيستي نيست؛ بلکه جامعه کاپيتاليستي است! پس او همانند هگل و مارکس معتقد است: تحول جوامع انساني بي پايان نيست؛ بلکه اين تحول بالاخره پايان مي پذيرد. پايان تاريخ زماني است که انسان به شکلي از جامعه انساني دست يابد که در آن عميق ترين و اساسي ترين نيازهاي بشري برآورده شود (دموکراسي - ليبرال)!

به گفته وي علي رغم راه هاي متفاوتي که همگي به «پايان تاريخ» منتهي مي شود، غير از مدل «سرمايه داري دموکراسي ليبرال» کمتر نسخه اي از تجدّد وجود دارد که ظاهر موفّقي داشته باشد. کشورهايي که در راه مدرنيزاسيون هستند - از اسپانيا و پرتغال گرفته تا تايوان و کره جنوبي و چين - همگي در اين جهت گام برمي دارند. [4] .


پاورقي

[1] موسي غني نژاد، پايان تاريخ و آخرين انسان، اطلاعات سياسي - اقتصادي، شماره 63 و 64، ص 22 و 23.

[2] فرانسيس فوکو ياما، ده سال پس از طرح فرضيه، پگاه حوزه، ش 4، ص 8.

[3] موسي غني نژاد، پيشين، ص 23.

[4] همان، ص 24.