بازگشت

دولت مسيح


سلطنت و حکومت مسيح، بيشتر در آموزه هاي يهودي مطرح است تا مسيحيت. برخي از يهوديان معتقد بودند: مسيحا بايد پادشاهي خردمند و آرماني باشد که عدالت را در سراسر عالم برقرار کند. برخي ديگر مي پنداشتند: پادشاه مسيح يقيناً بايد از تبار داوود باشد؛ چون او بزرگ ترين پادشاه قديم بوده است. بعضي معتقد بودند: تأسيس سلطنت خدا، به معناي اعتبار سياسي يهود در عالم است؛ بني اسرائيل قدرتمندترين امت روي زمين خواهد بود و بر همه حکومت خواهد کرد!!

برخي سلطنت خدا را، سلطنت حق و عدالت نمي دانستند؛ بلکه آن را يک نوع رويداد قدرتمند تلقّي مي کردند. سلطنت خدا با اين انتظار که خدا اقدام مهمي انجام خواهد داد، مرتبط شد. چون جهان در چنين وضع نامطلوبي بود، بايد خدا در مردم و در جهان، تحول کاملي به وجود آورد.

در رسالات عهد عتيق گاهي به سلطنت «مسيح يهوه» نيز اشاره مي شود که از جانب يهوه برگزيده شده است؛ ولي در اين حالت نيز حاکم اصلي خدا است. بني اسرائيل از آغاز تاريخ خود، يهوه (خدا) را تنها سلطان و فرمانرواي واقعي خويش مي دانستند و در دوران سلطنت شاهان اوليه، آنان را نماينده و برگزيده يهوه مي شناختند و به اعتبار حکومت يهوه از آنان فرمان مي بردند.

در مزمور دوّم - که سلطنت مسيح توجيه گشته - باز هم اين يهوه است که بايد از او اطاعت کرد و سلاطين بايستي با ترس و لرز پاهاي او را ببوسند و به او خدمت کنند. اين مزمور نشان دهنده آرزوي يهوديان دوران ظهور مسيحيت است که مشتاقانه در انتظار شاهي از خانواده داود بودند تا به نجات آنان اقدام کند. در اين مزمور هم فقط يهوه حاکم واقعي است و به همين جهت به پادشاهي خداوند، ملکوت السماوات يا سلطنت آسمان ها گفته مي شود. [1] در کتاب اشعياي نبي آمده است:

«اما اين تاريکي براي قوم خدا که در تنگي هستند، تا ابد باقي نخواهد ماند. خدا سرزمين قبايل زبولون و نفتالي را در گذشته خوار و ذليل ساخته بود؛ اما در آينده او تمام اين سرزمين را از درياي مديترانه گرفته تا آن طرف اردن و حتي تا خود جليل - که بيگانگان در آن زندگي مي کنند - مورد احترام قرار خواهد داد. قومي که در تاريکي راه مي رفتند، نور عظيمي خواهند ديد. بر کساني که در سرزمين ظلمت زندگي مي کردند، روشنايي خواهند تابيد... تمام اسلحه ها و لباس هاي جنگي که به خون آغشته اند، خواهند سوخت و از بين خواهند رفت؛ زيرا فرزندي براي ما به دنيا آمده! پسري به ما بخشيده شده! او بر ما سلطنت خواهد کرد. نام او عجيب، مشير، خداي قدير، پدر جاوداني و سرور سلامتي خواهد بود. او بر تخت پادشاهي داوود خواهد نشست و بر سرزمين او تا ابد سلطنت خواهد کرد. پايه حکومتش را بر عدل و انصاف استوار خواهد ساخت و گسترش فرمان روايي صلح پرور او را انتهايي نخواهد بود. خداوند قادر متعال چنين اراده فرموده و اين را انجام خواهد داد». [2] .

در کتاب زکريا آمده است:

«اي قوم من! شادي کنيد و از خوشحالي فرياد برآوريد؛ چون پادشاهتان نزد شما مي آيد! او نجات دهنده اي پيروزمند است... پادشاه شما در ميان تمام قوم ها صلح برقرار خواهد کرد. قلمرو حکومت او از دريا تا دريا و از رود فرات تا دورترين منطقه زمين خواهد بود...». [3] .

در مزامير داوود آمده است:

«سلطنت پادشاه ما همچون باراني که بر گياهان مي بارد و مانند بارش هايي که زمين را سيراب مي کند، پربرکت خواهد بود. در زمان حکومت او، مردم خداشناس کامياب خواهند شد و تا وقتي که ماه باقي باشد، صلح و سلامتي برقرار خواهد بود...». [4] .

سابقه اين مفهوم در مکاتب سلطنتي خاور نزديک باستاني يافت مي شود که در آن، پادشاه، نقش ناجي مردم خود را ايفا مي کرد و انتظار مي رفت که هر پادشاه جديد، حاصلخيزي، ثروت، آزادي، صلح و سعادت را براي سرزمين خود به ارمغان آورد... دانشمند فرانسوي ادوارد دورم برخي از متوني را ذکر کرده است که چنين انتظاراتي را تحت عنوان «پادشاه مسيح» مطرح کرده اند. در مزامير منسوب به سليمان، [5] اين مسيح، فرزند داوود است. او با خرد و عدل حکومت خواهد کرد، قدرت هاي بزرگ جهان را شکست خواهد داد، مردم خود را از قيد حکومت بيگانه رها خواهد ساخت و سلطنتي جهاني وضع خواهد کرد که در آن مردم در صلح و سعادت زندگي خواهند کرد. همين آرمان شاهانه در توصيف حکومت شمعون مطرح شده [6] که بيانگر پيشگويي هاي کتب عهد عتيق، در مورد مسيح موعود است. [7] .

در طول دو قرن قبل از تولّد عيسي، حجم وسيعي از نوشته ها درباره آمدن سلطنت خدا و زوال نيروهاي شيطاني موجود بود. تصوّر رايجي از آنچه اتفاق خواهد افتاد، وجود داشت؛ جهان - که تحت سلطه نيروهاي شيطاني است - جاي درد و رنج هاي فراوان است تا اينکه خدا برخيزد و بر سلطنت شيطان غلبه کند. در اين حال بسياري از انديشه ها درباره «مسيحا»، متوجّه فتح و پيروزي نظامي بود. ممکن است که مسيحا خردمند باشد؛ اما بيشتر از هر چيز بايد پادشاهي جنگجو و مقتدر باشد که بتواند بر شيطان غلبه کند و عصري از برکت و سعادت را آغاز کند.

اسني ها (فرقه اي از يهوديان) زندگي خود را در بيابان مي گذراندند و براي آمدن سلطنت خدا آماده بوند. به اعتقاد آنان، پايان جهان نزديک است و خدا در شرف آغاز سلطنت مسيحايي بر روي زمين و پيمان جديدي با آنان است.... [8] .

کليسا در آغاز همان سلطنت مسيح و پادشاهي خداوندگار را مطرح مي ساخت؛ همان گونه که در مکاشفه يوحنا به سلطنت هزار ساله مسيح اشاره شده است. [9] پس چون قرن هاي متمادي گذشت و از سلطنت مسيح خبري نشد و هنوز هم پس از دو هزار سال اثري ظاهر نشده است، با استفاده از تذکّر انجيل لوقا، حکومت خدا را يک دولت روحاني تعبير کرد که مقيّد به زمان و مکان نيست و در دل مؤمنان برپا خواهد شد. در انجيل لوقا آمده است:

«روزي بعضي از فريسيان از عيسي پرسيدند: ملکوت خدا کي آغاز خواهد شد؟ عيسي جواب داد: ملکوت خدا با علايم قابل ديدن آغاز نخواهد شد! و نخواهند گفت که در اين گوشه يا آن گوشه زمين آغاز شده است؛ زيرا ملکوت خدا در ميان شما است». [10] .

در انجيل متي، به صراحت از «دولت آسماني و قلمرو روحاني» سخن گفته مي شود؛ نه از پادشاهي خداوند. در انجيل هاي ديگر نيز همان گونه که در مرقس ديده مي شود، اين قلمرو به نحوي توجيه مي شود که حاکميت از سلطنت يک فرد شبيه نظام شاهنشاهي و حکومت هاي انساني - که در آن خدا فرمانروا و شاه باشد - نمي نمايد؛ بلکه اشاره به يک دوران الهي و روحاني و يک دولت آسماني است. [11] در بيشتر روايات انجيل هاي هم نوا، سخن از وارد شدن به حکومت خدا و يا قلمرو دولت خدا است.

گفتني است کليسا هيچ گاه اميد آمدن مجدّد عيسي را از دست نداد - و هنوز هم به آن اعتقاد دارد - اما رفته رفته تأکيد تعاليم خود را از اين اميدواري برگرفت و به آينده افکند و بيشتر و بيشتر به سوي اين باور رفت که عيسي قادر است اکنون مؤمنان را رستگاري دهد.

خود عيسي نيز به صراحت اشاره مي کند که براي پادشاهي نيامده است:

«من يک پادشاه دنيوي نيستم. اگر بودم، پيروانم مي جنگيدند تا در چنگ سران قوم يهود گرفتار نشوم. پادشاهي من متعلّق به اين دنيا نيست». [12] .

اصولاً حضرت عيسي در دوران پيامبري خود، تنها به ابلاغ پيام الهي و ارتباط با مستمندان و نيازمندان بسنده کرد و از در ستيزه جويي و پرخاشگري نيامد. از طرفي برخي نشانه ها و علامات مورد انتظار يهود در مورد «منجي گري» و «مسيحايي» در او متحقّق نشد و وضع آنها بهبود نيافت. پس از در مخالفت با او درآمدند و او را به عنوان «مسيحاي موعود» نپذيرفتند. در واقع نيز چنين بود؛ چون بعضي از علايم و معيارهاي مطرح در کتب عهد قديم، در او وجود نداشت؛ به عنوان مثال او جنگ نکرد و پادشاهي تشکيل نداد.

گفتيم که يکي از مطالبي که با حکومت خدا پيوند يافته، بازگشت عيسي مسيح است؛ اما سؤال اين است که اين بازگشت براي چيست: 1. تشکيل حکومت خدا؛ 2. پادشاهي مسيح؛ 3. نجات بخشي و رهايي مؤمنان؛ 4. داوري بين گناه کاران و مؤمنان و يا...؟!

در اين رابطه توجّه به انگاره هاي زير ضروري است:

1. ملکوت خدا (سلطنت الهي) در اين دنيا تحقّق خواهد يافت؛ اما چگونگي آن از نظر مسيحيان مبهم است!

2. پيوند ميان بازگشت مسيح و تحقّق سلطنت خدا نيز روشن است و مسيحيان به آن اعتقاد دارند.

3. خود عيسي بيان کرده است که پادشاهي من در دنيا نيست؛ پس ممکن است اين مطلب به ذهن ها برسد که او براي تشکيل دولت نمي آيد. حتّي از ديدگاه برخي ملکوت خدا در آن جهان است.

4. «پادشاهي مسيح» تا کنون تحقّق نيافته است. و عده اي به غلط مي پنداشتند بعد از مرگ مسيح، او به زودي براي برپايي حکومت خواهد آمد که چنين نشد و حتّي ديدگاه هزاره گرايان نيز نادرست از آب درآمد.

5. خود عيسي مسيح، هيچ وقت ادعاي پادشاهي نکرده است. تنها در بعضي از متون (مثل مکاشفه) [13] به صورت رمزي به سلطنت هزار ساله او اشاره شده که معتبر و روشن به نظر نمي رسد و دليل ديگري نيز براي اثبات آن ارائه نشده است.

6. طبق تفسير رسمي کليسا، مسيح سلطان دل ها است و سلطنت او اين دنيايي نمي باشد؛ بلکه در ملکوت آسمان ها است.

7. خود عيسي نيز منتظر ظهور قريب الوقوع حکومت خدا بوده است و عباراتي که در اين زمينه بيان مي نموده، براي شخص غايب بوده است (نه خودش). ويژگي ها و صفات بر شمرده شده در مورد منجي موعود، با شخص ديگري - به غير از مسيح - تطبيق مي يابد و آن کسي جز حضرت مهدي(عج) نيست که عيسي عليه السلام نيز به ياري او خواهد شتافت و در بازگشت نهايي خود، به عنوان وزير و مشاور او عمل خواهد کرد.

در پايان مي توان ديدگاه هاي جالب ژان ژاک روسو را مطرح کرد که:

«مسيحيت مذهبي کاملاً روحاني است که تمام همّ و غم آن، مسائلي آسماني است؛ ميهن مسيحي اين جهان نيست. واقعيت اين است که مسيحي وظيفه اش را انجام مي دهد؛ اما اين کار را با بي اعتنايي عميقي به نتيجه خوب و بد آن انجام دهد. به شرط آنکه کاري نکند که پيش وجدانش مستوجب سرزنش باشد». [14] .

«تمام ناپاکي را از وجود عيسويان پاک کنيد؛ ديگر نه به زمامداري نياز دارند و نه به قوانين. تمام خواهش هاي نفساني را از پيکرشان بزداييد، در آني پيوند شهروندي تمام جاذبه خود را از دست مي دهد: نه تعصب باقي مي ماند و نه شوق کسب شهرت و افتخار و نه...». [15] «حضرت مسيح براي استقرار حکومت معنوي و روحاني بر روي زمين ظاهر شد. با ظهور مسيحيت نظام مذهبي از نظام سياسي جدا شد و دولت يکپارچگي خود را از دست داد...». [16] .

فوستل دوکو لانژ نيز گفته است:

«مي توان گفت که: مسيحيت حکومت را در اساس تغيير داد؛ به خاطر اينکه ابداً به آن توجّه نداشت... عيسي مسيح مي آموزد که امپراتوري او به اين جهان تعلّق ندارد و بدين ترتيب حکومت را از مذهب جدا مي کند. چون مذهب زميني نيست؛ بنابراين تا آنجا که امکان دارد، به ندرت به امور زميني مي پردازد: «آنچه به سزار تعلّق دارد، به سزار و آنچه به خداوند تعلّق دارد، به خداوند برگردانيد». سه قرن تمام مذهب جديد، کاملاً خارج از حوزه عمل دولت قرار گرفت و نه فقط توانست از حمايت دولت چشم بپوشد؛ بلکه حتّي بر ضد دولت پيکار کرد. اين سه قرن، شکاف عظيمي ميان قلمرو دولت و قلمرو مذهب به وجود آورد». [17] .

در جمع بندي اين انگاره مي توان به ديدگاه آيت اللَّه امامي کاشاني اشاره کرد. وي مي گويد: در انجيل نوشته است که مسيح، ظهور خواهد کرد. اين يک حقيقت است؛ ولي آنان (مسيحيان) همين بحث را غالباً به حکومت جهاني تعبير نمي کنند. آقاي رات سينگر بزرگ ترين شخصيت علمي کاتوليک است وپاپ وامثال او نظر علمي را از وي مي گيرند. وقتي با او صحبت کردم، ديدم زير بار حکومت نمي رود و حکومت جهاني را نمي پذيرد. او مي گفت: مسيح ظهور خواهد کرد؛ ولي آن را به اسکاتولوژي - که همان عالم آخرت باشد - وصل مي کرد. مي گفت: در عالم آخرت است که عدل خداوند ظهور تام دارد و حضرت مسيح، مجراي عدل خداوند است. آنجا است که همه به کيفر و پاداش مي رسند. [18] .


پاورقي

[1] جلال الدين آشتياني، پيشين، ص 291.

[2] اشعيا: 9، بند 7 - 1.

[3] زکريا: 9، بند 9 و 10.

[4] مزامير: 72، بند 6 و 7.

[5] مزامير سليمان: باب هاي 17 و 18.

[6] کتاب اوّل مکابيان: باب 14، بند 3.

[7] ميرچا الياده، پيشين، ش 6، ص 266.

[8] ر.ک: مري جوويور، پيشين، ص 65 - 64.

[9] ر. ک: مکاشفه: 20، بند 4.

[10] لوقا: 7، بند 20 و 11.

[11] جلال الدين آشتياني، پيشين، ص 2940.

[12] يوحنا: 18، بند 36.

[13] آن گاه در آسمان صدايي بلند شنيدم که اعلام مي کرد: «زمان نجات و قدرت و سلطنت خدا و حکومت بر حق «مسيح» فرا رسيده است...». (مکاشفه: 12، بند 10).

[14] ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعي (متن و در زمينه متن)، (تهران: نشر آگاه، 1380)، ص 503.

[15] همان، ص 505.

[16] همان، ص 489.

[17] همان، ص 490.

[18] امامي کاشاني، نحوه نگرش مسيحيت به موضوع مهدويت، رسالت، ش5402.