بازگشت

پايان دولت


گفتمان «پايان دولت» يا «جامعه بي دولت»، گفتماني است که در دو سده اخير همواره مطرح بوده و ويژه بحث هاي «پايان باوري» نيست؛ بر خلاف گفتمان «پايان سياست» که در اين ده - بيست سال طرح شده است.

نبود دولت، رؤياي آنارشيست ها و آرمان شهر مارکسيست ها و تضعيف موقعيت آن، ايده «نئوليبرال ها» است. از طرفي در پديده «جهاني شدن» و گسترش تکنولوژي و صادرات، اين «دولت» است که نقش خود را به شرکت هاي چند مليتي مي دهد. در عرصه ائتلاف و همکاري هاي جهاني در راستاي جنگ و صلح، سازمان هاي بين المللي ايفاگر نقش اصلي هستند... بعضي از اديان نيز خود را از چهارچوب سياست و دولت کنار کشيده و آموزه هاي خود را متمرکز بر باطن شخص و سعادت در سلطنت ملکوت (آخرت) قرار داده اند...

به هر حال درباره پايان سرنوشت دولت و ديدگاه ها و انديشه هاي مختلفي وجود دارد و از چشم اندازهاي گوناگوني به آن نگريسته مي شود. در واقع دولت (يا دولت - ملّت) در حال ورود به مرحله جديدي است و پس از يک دوره پيشرفت مداوم، از اواخر قرن هجدهم تا دهه 1960، دولت ملّي پا به مرحله اي از بلا تکليفي و شايد عقب نشيني گذاشته است. دوره توسعه و تکامل دولت - که حدود دو قرن طول کشيده - اکنون رو به پايان است. اين انگاره را مي توان از منظرهاي مختلفي بررسي نمود؛ از جمله:

الف. وجود نيروهاي فرا ملّي

اکنون مسأله حکمراني و اداره «فرا ملّي» در برابر جهان قرار دارد؛ در پايان قرن بيستم مسائلي به وجود آمده که مستلزم اقدام جهاني است. مشکلات جهاني بوم شناختي و زيست محيطي، نمونه اي از اين مشکلات است. با ظهور نيروهاي فرا ملّي و درون ملّي و نيز دست شستن ساکنان مملکت از موقعيت شهروندي و.. اختيارات و کارکردهاي دولت محدود شده است. نيروهاي فرا ملّي به سه طريق دولت را تضعيف مي کنند:

1. اقتصاد فرا ملّي (بازار جهاني) - که اکثريت معاملات آن خارج از کنترل دولت ها صورت مي گيرد يا حتي کنترل آن خارج توان آنها است - توانايي دولت ها را در زمينه اداره اقتصاد ملّي محدود مي کند.

2. ظهور نهادهاي منطقه اي و جهاني (مانند اتحاديه اروپا) و مؤسسات بانکي بين المللي، دولت را تضعيف کرده است.

3. با انقلاب تکنولوژيک در عرصه حمل و نقل و ارتباطات، مرزهاي سرزميني تا حد زيادي موضوعيت خود را از دست داده است. در اين حالت، مردم هم زمان در بيش از يک کشور زندگي و کار مي کنند، يا در حال رفت و آمد بين کشورها هستند. [1] .

اين گونه تغييرات و تحولات، موقعيت دولت را به شدّت تضعيف مي کند و ضرورت وجودي آن را به چالش مي کشاند.

ب. جهاني شدن

اين انگاره در حال حاضر به شدّت تقويت مي شود. که دوران دولت - ملّت ها سپري شده است. دولت در حال عقب نشيني است و از قدرت تهي مي شود. به سرعت توانايي هايش را براي شکل دادن به وقايع از دست مي دهد. ادعاهايي از اين دست در گفتمان جهاني شدن - که از اوايل دهه 70 نيرو گرفت - ديگر چيزي عادي شده است.

طرفداران جهاني شدن در تأکيدات و تصريحات خود - مبني بر تضعيف موقعيت دولت - جسورتر شده اند؛ خصوصاً از زمان فروپاشي کمونيسم در اروپا و اتحاد دوباره اقتصاد جهاني. زماني که جهاني شدن سر برآورد، در واقع حکم مرگ دولت، ملّت صادر شد؛ زيرا منطق جهاني شدن گريزناپذير است و فقط مي تواند به يک نتيجه منتهي شود. بي آنکه کسي برنامه ريزي کرده باشد، دولت - ملّت در مسير نابودي و خاموشي است. مهم ترين نشانه هاي آن، تضعيف موقعيت نهادهاي دولتي و تقويت سازمان ها ونهادهاي بين المللي است. جهاني شدن، بزرگ ترين تهديد براي الگوي دولت - محور است.

در نتيجه اين فرايند، توانايي دولت هاي ملّي در اتخاذ اقدامات مستقل در اجراي سياست هاي خود محدود شده و کنترل آنها بر کالاها، تکنولوژي و اطلاعات کاهش مي يابد و حتّي اختيار آنها در تبيين قواعد و قانون گذاري، در محدوده سرزمين ملّي نيز تنزّل پيدا مي کند. [2] جيمز، ان، روزه نا در تعريف جهاني شدن مي نويسد:

«روندي نو که فعاليت ها و امور مهم را از خاستگاه هاي ملّي قدرت، به عنوان پايه هاي ديرينه جهان اقتصادي، سياسي و اجتماعي فراتر مي برد». [3] .

هنگامي که به نظم در شرف تکوين جهان نگاه کنيم، حوزه عمل و حاکميت دولت - ملّت به نفع نهادها و رژيم هاي بين المللي محدود و کم رنگ مي شود و اصول قواعد، هنجارها و روش هاي فراگير جهاني، جايگزين تنگ نظري هاي محلّي، ملّي و منطقه اي مي گردد. مدافعان پرشور و شوق «جهاني شدن» معتقدند: نظم جهان ميهني بدون دولتي در حال سر برآوردن است که همه نظام دولتي فرسوده قرن بيستمي را خواهد روفت و به کناري خواهد زد (درست به همان نحوي که قرن بيستم امپراتوري هاي استعماري را روفت و به کناري زد) و دوران جديدي از هماهنگي و صلح را آغاز خواهد کرد.

نئوليبرال ها نيز سخت تکيه بر تحليل بازار آزادي اقتصاددانان سياسي کلاسيک دارند که مي گفتند: بايد مداخله دولت در اقتصاد را به حداقل رساند تا ثروت و آزادي اقتصادي حداکثر شود. جهاني شدن قويّاً با نئوليبراليسم و تجويزات سياسي خاصّ آن گره خورده است: پول مداري، حذف مقرّرات تنظيمي، خصوصي سازي و بازار کار منعطف. [4] .

ج. آنارشيسم

آنارشيست ها به نهاد دولت و قدرت دولتي بدبين بوده و هر گونه مؤسسه مبتني بر زور و اجبار را عامل تباهي زندگي اخلاقي و اجتماعي انسان قلمداد کرده اند. به طور کلي آنان با حکومت مبتني بر زور مخالفت ورزيده اند؛ اما هرگز خواستار از ميان برداشتن نهاد حکومت به طور کلّي نبوده اند. حکومت موردنظر آنها بايد مطلقاً داوطلبانه و فاقد هر گونه قدرت کاربرد زور و سلطه عليه شهروندان باشد (دولت بدون قدرت). از ديدگاه گولدمن، آنارشيسم، فلسفه يک نظام اجتماعي جديد است که بر آزادي و اختياري مبتني است که به واسطه قوانين بشر ساخته، محدود نشده باشد؛ نظريه اي حاکي از آنکه همه اشکال حکومت بر خشونت متکي است و بنابراين نادرست و زيان بخش و نيز غير ضروري است. [5] .

غالب آنارشيست ها استدلال مي کنند که شيوه کنوني زندگي صنعتي و شهري اسراف کارانه ما، بايد به شيوه اي پرهيزکارانه تر و سالم تر جاي دهد.به نظر اينها کمون هاي خودمختار و مجامع ادبي، آموزشي، هنري و ورزشي، داوطلبانه به مبادله آزادانه کالاها و خدمات بر مبنايي غير انتفاعي دست خواهند زد. اقليتي از آنارشيست ها نيز تأکيد مي کردند: ماشين دولت را بايد با قيام مسلّحانه نابود کرد...

د. جوامع بي دولت

«دولت» پديده نسبتاً متأخّري است که سابقه اش به قرن شانزدهم بازمي گردد. دولت با هيئت حاکمه يک قبيله يا يک امپراتوري فرق دارد؛ هر چند کاربرد آن در اين گونه موارد نيز مرسوم شده است. از اين رو جوامع بسياري را مي توان در ذيل عنوان مقوله «جامعه بي دولت» قرار داد. جوامع بي دولت به چهار دسته اصلي تقسيم مي شوند:

1. دسته اوّل شامل انواع گوناگون جماعات «ابتدايي» است که بر اساس قبيله، روابط نسبي، خانواده گسترده و يا تعاون سازمان مي يابند.

2. دسته دوّم شامل سازمان هاي سياسي پيشرفته تري است که پيش از پيدايش دولت وجود داشتند؛ از اين جمله اند شهرهاي يوناني، امپراتوري ها و سازمان هاي سياسي قرون ميانه، دانشمندان از ملاحظه آنها به عنوان دولت بحق پرهيز کرده اند.

3. دسته سوم شامل جوامع خيالي؛ يعني، جوامع بي دولتي است که در برخي ايدئولوژي هاي قرن نوزدهم و بيستم - ويژه در آنارشيسم، کمونيسم و ايدئولوژي هاي اقتدارگريز - مطرح شده اند. در اين گونه برداشت ها دولت عامل اصلي، بدبختي انسان پنداشته مي شود. [6] .


پاورقي

[1] اي. جي. هابس باون، آينده دولت، اطلاعات سياسي اقتصادي، شماره 155 و 156، ص 106.

[2] ر.ک: رحيم کارگر، جهاني شدن و حکومت جهاني حضرت مهدي، فصلنامه انتظار، ش 6، ص 162.

[3] جيمز. ان روزه نا، پيچيدگي ها و تناقض هاي جهاني شدن، سياست خارجي، سال 13، ش 4، ص 1020.

[4] اندرو گمبل، پيشين، ص 66.

[5] استيون تانسي، پيشين، ص 98.

[6] ر.ک: اندرو وينسنت، پيشين، ص 27 و 28؛ استيون تانسي، پيشين، صص 80 - 64.