بازگشت

پايان سياست


چنان که گذشت بين سياست و دولت، پيوندي ژرف و تأثيرگذار وجود دارد و آينده و سرنوشت هر دو، به هم وابسته است. حال آيا مي توان تصور کرد که در آينده زندگي بشر، سياست و دولت حذف يا تضعيف بشود و ساخت جوامع، ساختي بدون دولت و سياست باشد؟!

زماني «سياست»، همچون فعاليتي در نظر گرفته مي شد که مي توانست به جوامع امکان حاکميت بر سرنوشت شان را بدهد. اما اکنون بدبيني مفرط و عميقي نسبت به توانايي انسان براي در دست گرفتن مهار هر چيزي به ميزان زياد وجود دارد و در اين ميان نسبت به مهار سرنوشت از طريق «سياست»، از همه بيشتر است. اين سرنوشت باوري، منعکس کننده نوميدي از اميدهاي سياسي بسته شده به اتوپياهاي ليبرالي و سوسياليستي در قرن بيستم و سرخوردگي و يأس تقريباً همگاني از روايت هاي بزرگ عصر روشنفکري در باب عقل و خرد و پيشرفت و خود مدرنيته است. ويژه ترين بيان اين نوميدي و سرخوردگي گفتمان هاي بي پايان، درباره پايان باوري (endism) است: پايان تاريخ، پايان ايدئولوژي، پايان دولت - ملّت، پايان فرمان روايي، پايان قلمرو عمومي و پايان خود سياست است. و به عبارتي «سرنوشت فعلي ما، زيستن در قفس هاي آهنيني است که نيروهاي گسترده غير شخصي برپا داشته اند؛ نيروهاي برخاسته از جهاني شدن و تکنولوژي». [1] .

بسياري از نوشته هاي پايان باورانه با تظاهر به اينکه همه چيز از پيش معيّن و مقرّر شده است و آينده با همه خصوصياتش غير قابل تغيير است؛ مي خواهند سياست را از توش و توان بيندازند. اين ادعا که سياست به پايانش رسيده، در واقع معادل اين ادعا است که سياست در مقام يک فعاليت و ورزش با هدفِ ساختن، تجديد کردن و دگرگون نمودن نظم اجتماعي، از همه اهميت و معناي خود تهي شده است.

البته با توجّه به کاستي ها و نارسايي هاي «سياست»، يکي از مضامين ديرپا در انديشه و تفکّر غربي، رؤياي «جهاني بي سياست و بي کشمکش» بوده است. آيا متحقّق کردن چنين جامعه اي ممکن است يا اينکه سياست، جنبه اي جايگزيني ناپذير از زندگي بشري است؟ بسياري از اتوپياهايي که تخيّل غربي را آکنده اند، در واقع مکان هايي غير سياسي هستند. امروزه ديگر تأکيد بر اينکه سياست در حال خالي کردن صحنه است و کم کم از ميان مي رود، عقيده اي شايع و عمومي شده است....

مي گويند: سياست حتّي پيش از آنکه به اوتوپيايي - چه از نوع اختيار گرايانه، چه از نوع جمع گرايانه - برسيم، از ميان خواهد رفت! عصر حاضر را عصر غير سياسي و ضدّ سياسي خوانده اند و با از ميان رفتن اعتقاد به سياست، دلبستگي به سياست و درگيرِ آن شدن هم رو به نزول گذاشته است. فضاي سياسي،، تنگ تر و تنگ تر مي شود و... علّت اين امر چه مي تواند باشد؟! آيا سياست حاکم بر جوامع غربي و ساير جوامع داراي چنان کاستي ها و مشکلات اساسي است که عده اي به باور پايان سياست رسيده اند؟! از ديدگاه اندرو گمبل:

«وقايع و حوادثي در قرن بيستم رخ دادند که به خوشبختي مردم (نسبت به سياست و حاکميت آنها بر سرنوشتشان) لطمه زدند و به نوعي شک گرايي درباره توانايي انسان براي در دست گرفتن مهار هر چيزي به ميزان زياد دامن زدند و در اين ميان، شک گرايي نسبت به مهار سرنوشت از طريق «سياست» از همه بيشتر بود. دو ديدگاه بديل درباره سياست به عنوان يک فعاليّت، جنبه مسلّط پيدا کرد:

يک. ديدگاه اوّل سياست را به نحوي لاعلاج محافظه کارانه، آغشته به فساد، هرز دادن،ناکارآمدي و نفع طلبي مي داند و خوارش مي شمارد و آن را مانعي دائمي در برابر نو شدن و تغيير و غير پوياترين بخش جامعه مي داند.

دو. ديدگاه دوّم، از سياست واهمه دارد، چون آن را بدواً توتاليتري، وخيم تر کننده تضادها و کشمکش ها، برافروزنده آتش اعتقادات ايدئولوژيکي و مشوّق نگاه نخوت آميز به توانايي انسان براي شکل دادن به جهان مي داند که منجر به ديکتاتوري هاي مُهلک مي شود. اين احساسات ضدّ سياسي با رواج «پايان باوري» اوج گرفته اند». [2] .

در سال هاي اخير لحن اکثر نوشته ها درباره سياست، لحن فاجعه بار «آخر الزّماني» (پايان باوري) بوده است و کتاب ها و مقاله هاي منتشر شده که تقريباً پايان همه چيز را اعلام مي کنند؛ خصوصاً پايان ايدئولوژي، تاريخ، فرمانروايي و دولت - ملّت. تمامي صفت ها و خصلت هايي که زماني، معرّف سياست و قلمرو سياسي بودند، اکنون پايان يافته، از ميان رفته و منسوخ قلمداد مي شوند. برخي از پيروان و مدعيان «پايان باوري» بر اين تغييرات تأسف مي خورند؛ اما اکثريت ابراز شادماني مي کنند. آنان چشم به راه روزي هستند که «پايان خود سياست» رقم خواهد خورد. اين شادماني و چشمداشت به آينده بدون سياست، تا حدودي بجا و بايسته مي نمايد.

با تأمل و پژوهش درباره کاستي ها و ناشايستگي هاي «سياست» - چه در گذشته و چه در حال - روشن مي شود که سياست حاکم بر جوامع، سياستي غير فاضله و ناکارآمد و نشاني از آرمان شهرهاي خيالي ليبراليستي، سوسياليستي و... است. اينها نتيجه اي جز سرخوردگي و يأس براي مردم ندارند و با اين سياست غير فاضله، اميدها و خواسته هاي بجاي مردم غير قابل تحقّق است.

مردم تسلّطي بر سرنوشت و آينده خود ندارند و اين نهادهاي فرامليّتي و پديده هاي ساختگي هستند که امروزه سرنوشت جهان را در دست دارند. جهاني سازي، رسانه هاي ارتباطاتي، شرکت ها و کارتل هاي چند مليتي، صنعت و فن آوري، بنگاه هاي تبليغاتي و... افکار عمومي و مسير حرکت تاريخ را تا حدودي در دست گرفته و بنابر خواست و منفعت خود، آن را تغيير مي دهند و اراده انسان ها را سلب مي کنند. سياست در خدمت دو قطب «قدرت» و «ثروت» و براي تأمين «سود» آن دو، قرار دارد.

بحران ها، مشکلات و دشواري هاي پيش روي انسان در عرصه هاي مختلف، توانايي سياست را براي حلّ و برطرف کردن آنها به چالش کشانده است؛ سياست توانايي رفع آنها را ندارد و با آنکه خود بيشتر آنها را به وجود آورده است؛ رشته امور از دست آن خارج شده است. به راستي سياست، منبع اکثر شرها در جهان است. امروز سياست توأم با فساد و شرارت شده و فساد سياسي در تمامي عرصه هاي حکومتي و ديوانسالاري نفوذ کرده است. اين سياست، همان سياست غير فاضله، شريرانه، خود محور و نفع طلبانه است؛ با گرايش به سمت عده اي خاص!

«سياست» مرادف با ستيزش، کشمکش، رقابت و دشمني است و نتيجه اي جز جنگ، ناامني و ديکتاتوري ندارد. و در نهايت باعث تضعيف و کم رنگ شدن دين و اخلاق - که بايسته ترين امر براي زندگي بشري است - و تقويت و ترويج باورهاي الحادي و شهواني است.

نظريه پردازي هاي مختلف و حکومت هاي گوناگون نيز، نشان از ناکارآمدي و ناتواني سياست دارد... با اين بيان، نبود چنين سياستي، بهتر از بودن آن است؛ در حالي که تنها سياست بايسته و مفيد براي جوامع سياست فاضله - يا سياست امامت - است. خير کثير براي جوامع در سايه چنين سياستي حاصل مي شود و مشکلات و کاستي هاي روز افزون در سايه آن از بين مي رود. چنين سياستي که منشأ تضادها و تعارض ها - ناشي از منافع و خواسته هاي متضاد و مختلف - است و همواره دوگانگي و کشمکش در پي دارد، نبايد وجود داشته باشد؛ بلکه سياست بايسته و انساني، آن است که جلوي تضادّها و دوگانگي ها را بگيرد و در جامعه وحدت و دوستي ايجاد کند. اين همان سياستي که ما آن را تحت عنوان سياست الهي، سياست فاضله و سياست امامت مي شناسيم؛ به قول خواجه نصير طوسي:

«اگر اين تدبير، بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدّي بود به کمالي که در نوع و اشخاص به قوّت است، آن را سياست الهي خوانند». [3] .

«... يکي سياست فاضله باشد که آن را امامت خوانند و غرض از آن تکميل خلق بود و لازمش نيل سعادت». [4] .

سياست الهي و فاضله، سياستي است که به تدبير مصالح جامعه مي پردازد تا انسان را به کمال سوق دهد و از ناشايستگي ها و نازيبايي ها باز دارد. امام نيز - به عنوان راهبر اين سياست - زمينه روي آوري به فضايل و دوري از رذايل را فراهم مي سازد. در مقابل آن، سياست غير فاضله (ناقصه) وجود دارد که بايد در صدد تضعيف و برکندن آن از جوامع بود؛ چون نتيجه اي جز شقاوت و بدبختي ندارد:

«دوّم سياست ناقصه بود که آن را تغلّب خوانند و غرض از آن استعباد خلق بود و لازمش نيل شقاوت و مذمّت». [5] .

پايان سياست غير فاضله، شروع سياست فاضله و امامت است؛ چيزي که اين پژوهش، عهده دار تصوير و بررسي آن است.


پاورقي

[1] اندرو گمبل، پيشين، ص 77.

[2] همان، ص 11.

[3] خواجه نصير الدين طوسي، اخلاق ناصري، تهران: انتشارات خوارزمي، 1377، ص 252.

[4] همان، ص 300.

[5] همان، ص 301.