دولت
گفت و گو و بحث درباره «دولت» امري بايسته و اهميت دار و در عين حال سخت و پيچيده است. همچنين بحث درباره ضرورت و بايستگي وجود «دولت» و نيز تمايزات، خصوصيات و فوايد آن، جايگاه خاصي در ميان مباحث سياسي دارد. پيچيدگي و ابهام قابل ملاحظه اي درباره «دولت» و به ويژه ارتباط آن با مفاهيم ديگر مانند جامعه، جماعت، ملّت، حکومت، سلطنت، حاکميت و... وجود دارد. اغلب اين مفاهيم با مفهوم دولت خلط مي شوند. از طرفي هنگام بررسي مفهوم دولت، بايد آگاه بود که اين مفهوم، معضل ترين مفهوم در سياست است؛ علّت آن، دو پهلويي و پيچيدگي آن است که آن را در عين حال، سهل و ممتنع ساخته است.
برخي از مواضع فکري نيز نسبت به ضرورت وجود دولت شک و ترديد کرده و انديشه هايي در خصوص «جامعه بي دولت» عرضه داشته اند؛ لکن در سطح امور روزمرّه، دولت به صورت ظريفي در قسمت عمده زندگي ما نفوذ و رخنه مي کند.
واژه دولت (State)، از ريشه لاتيني Staves به معناي ايستادن و به صورت دقيق تر از واژه Statvsبه معناي وضع مستقرّ و پابرجا گرفته شده است. «دولت» قدرت عمومي است و با ساخت اقتدار و روابط قدرت در جامعه سر و کار دارد. مفهوم دولت روي هم رفته، مفهومي باز و قابل تعبير و تفسير بسيار است. با اين حال مفهوم دولت، مفهومي منفعل نيست؛ بلکه بيش از هر چيز ديگر، اساس واقعيت سياسي را تشکيل مي دهد. دولت متضمن معناي نظم اجتماعي است که در آن شهروندان وحدت مي يابند. [1] افراد داراي گرايش ذهني نسبت به دولت هستند که منبع مشروعيت دولت به شمار مي رود؛ هر چند ممکن است گاهي مردم نسبت به دولت احساس وفاداري نکنند و يا مشروعيت آن را زير سؤال ببرند. اما به هر حال افراد طبعاً در درون دولت زندگي مي کنند و رشد و رفاه آنها بستگي به دولت دارد. فرد نمي تواند وابستگي خود را ناديده بگيرد. از نظر عملي مشکل بتوان زندگي را بدون دولت تصوّر کرد. با توجّه به اهميت آن و نيز پراکندگي ديدگاه ها، ارائه تعريف واحدي از دولت که براي اکثريت افراد دخيل در اين مسأله رضايت بخش باشد، غير ممکن است. [2] .
دولت عالي ترين مظهر رابطه قدرت و حاکميتي است که در همه جوامع وجود داشته است و مفهومي گسترده تر از نهادهاي اجرايي و قانون گذاري دارد. اين چنين دولتي، با هيئت حاکمه يک قبيله و يا يک امپراتوري فرق دارد. دولت قدرت عام و مستدامي است که بالاتر از حکّام و اتباع ايشان قرار دارد و غايت اصلي آن خير عمومي است. از نظر جغرافيايي دولت در سرزميني مشخّص واقع است و بر آن حکمراني مي کند.
مفهوم دولت اغلب به صورت هم معنا و يا همراه با شماري از مفاهيم ديگر (جامعه، جماعت، ملّت، حکومت و...) به کار مي رود که بهتر است در کاربرد آنها دقّت و تأمّل کرد. [3] در هر حال مي توان اين تعريف را پذيرفت که: «دولت چهارچوبي از ارزش ها است که در درون آن زندگي جريان مي يابد و خود قدرت عمومي را در جهت تحقّق آن ارزش ها به کار مي برد».
دولت تجلّي قدرت ناشي از تشکّل سياسي يک جامعه است و وجود آن از طريق صفات و خصايص ويژه (عناصر بنيادي دولت) درک و احساس مي شود. اين عناصر عبارت است از:
1. مردم (جمعيت): عنصر اوليه و بنيادي موجوديت دولت، مردم است. دولت را به عنوان نهادي بشري، بدون مردم نمي توان تصوّر کرد. بايد عده کم و بيش زيادي از مردم وجود داشته باشند و به فرمان روا و فرمانبردار تقسيم شده باشند تا دولت تأسيس شود....
2. سرزمين: امروزه سرزمين، يک عامل اساسي و اجتناب ناپذير براي وجود دولت تلقّي مي شود و بسياري از حقوق دانان، دولت منهاي ميهن معيّن و محدود را مردود مي شمارند. سرزمين يک دولت، شامل خاک، آب و فضا است.
3. حکومت (سازمان حکمراني): حکومت به معناي سازماني که داراي تشکيلات و نهادهاي سياسي (مانند قوه قانون گذاري، قضائيه و مجريه) باشد، از عمده ترين عناصر و عوامل تشکيل دولت است و دولت به وسيله اين نهادها، تجلّي يافته و اعمال حاکميت مي کند. حکومت کارگزاري است که بدان وسيله اراده دولت متبلور مي شود، بيان مي گردد و جامه عمل مي پوشد.
4. حاکميت (اقتدار فراگير): حاکميت، مهم ترين عنصر دولت نو دانسته مي شود. اين واژه، بر قدرت بالاتر و برتري دلالت مي کند که هيچ قدرت قانوني ديگري، برتر از آن وجود ندارد. اين حاکميت، دولت را از ديگر گروه ها و مجتمع هاي انسان ها مشخص و متفاوت مي کند. حاکميت دو جنبه دارد: اول اقتدارات داخلي دولت که در قلمرو سرزمين خويش است. دوّم استقلال خارجي در برابر دولت هاي ديگر و مداخله هاي بيرون. [4] .
پاورقي
[1] اندرو وينست، نظريه هاي دولت، ترجمه حسين بشيريه، (تهران: نشر ني، 1376)، ص 320.
[2] در ذيل به پاره اي از اين تعاريف اشاره مي شود:
1. آستين رني: «دولت مجموعه افراد و نهادهايي است که قوانين را براي جامعه وضع و اجرا مي کنند». (آستين رني: حکومت، (تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1374)، ص 13).
2. فرهنگ لا لا ند: «جامعه متشکلي که داراي يک حکومت مستقل بوده و نقش يک شخصيت حقوقي را - که از ساير جوامع مشابه متمايز است - ايفا کند. مجموعه خدمات عمومي يک ملّت». (ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1372)، ص 177).
3. وبر: «دولت عبارت از اجتماعي انساني است که [با موفقيت] مدعي آن است که انحصار کاربرد مشروع نيروي مادي را در پهنه يک سرزمين خاص بر عهده دارد». (تانسي استيون، مقدمات سياست، (تهران: نشر ني، 1381)، ص 64).
4. هال دريپر: «دولت، نهاد يامجموعه اي از نهادها است که مبتني بر دسترس پذيري اجبار قهرآميز نزد عوامل خاص در جامعه است تا سلطه طبقه حاکم را ابقا و مناسبات و مالکيت موجود را از گزند تغيير حفظ کند و طبقات ديگر را تحت انقياد درآورد». (ابوالفضل قاضي، پيشين، ص 275).
5. اندرو وينست: «دولت چهارچوبي از ارزش ها است که در درون آن زندگي عمومي جريان مي يابد و خود قدرت عمومي را جهت تحقّق آن ارزش ها به کار مي برد». (اندرو وينسنت، پيشين، ص 322).
[3] براي مطالعه بيشتر در زمينه تمايزات دولت با ساير وجوه و اشکال ر.ک: عبدالرحمان عالم، پيشين، صص 158 - 148؛ اندرو وينسنت، پيشين، صص 58 - 41.
[4] ر.ک: عبدالرحمان عالم، پيشين، صص 144 - 139؛ عباسعلي عميد زنجاني، فقه سياسي، (تهران: اميرکبير، 1377)، ج 1، صص 73 - 70.