نقد و بررسي چهار نظريه
در نقد مجموع اين ديدگاه ها گفته شده است:
وقايع تاريخي تکرارناپذيرند و از لحاظ جامعه شناسي معاصر، چندان نمي توانند قانون علمي ارائه دهند و ديگر اينکه هر گونه اظهار نظر پيشگويانه، ممکن است واقعيت نيابد؛ يعني، با توجّه به در کار بودن اصل احتمالات - که روز به روز گستره بيشتري در علوم مي يابد - مسأله پيچيده تر مي شود.
حال که بسياري از امور و پديده هاي در دسترس علوم از نسبيت برخوردارند و قطعيت کامل ندارند؛ لذا پيش بيني امور تاريخي، سخت تر و تا حدّي غير علمي تر خواهد بود. ارائه يک قانون عام براي کلّ بشريت، با توجّه به تنوّع، تعدّد، تکثّر و پيچيدگي هاي مجموعه اي علل و عوامل حيات اجتماعي بشر، نمي تواند معياري متقن براي سنجش تلقّي شود تا چه رسد به تعميم آن در آينده. [1] .
همچنين جبرگرايي تاريخ در اين نظريات بدون توجه به اختيار انسان ها است. نظريه ها و ديدگاه هاي جوهري (هگل، مارکس، توين بي و...) داراي يک وجه جبرگرايانه يا ضرورت گرايانه هستند... ظاهراً عقيده بر آن است که روند بلند مدت حوادث و رخدادها - يا به تعبير بهتر جريان تاريخ - بدون توجّه به تلاش ها و اقدامات يا فعاليت افراد، مسير خود را طي خواهد نمود. تاريخ آن چيزي خواهد شد که بايد باشد؛ حال هر کاري که انسان ها بخواهند از دستشان برآيد انجام دهند؛ نوعي جبر محتوم و ضرورت اجتناب ناپذير بر کل روند تاريخ حاکم است. انسان ها قادر به ممانعت، جلوگيري، يا متوقّف ساختن چرخ هاي تاريخ نخواهند بود.
به اعتقاد مارکس انقلاب و جامعه بي طبقه سرانجام فرا خواهد رسيد؛ مهم نيست که ما در تسريع يا تعويق آن، چه اقداماتي صورت دهيم. به اعتقاد هگل روند تکامل و پيشرفت پديده ها و امور، هماني است که در راستاي آن پيش رفته اند؛ هر گونه مقاومت و ايستادگي در برابر آن، يا هر گونه تلاش براي تسريع و پيشبرد آن يا تغيير دادن سمت و سوي آن ضرورتاً بيهوده است و در نهايت عقيم خواهند ماند.
گرايش هاي ديگري نيز در ديدگاه هاي اين متفکران وجود دارد؛ ولي جبرگرايي (دترمينيسم)، يقيناً عمده ترين گرايش موجود در نظرهاي آنان است. در واقع نوعي جبرگرايي، که عمدتاً سر از نوعي قدري گرايي (Fatalism) در مي آورد. دترمينيسم از نوع فيزيکي يا روان شناختي و دترمينيسم در سطح فردي، غالباً به مثابه تهديدي در مقابل اراده آزاد تلقّي شده اند؛ ولي اين نظر به معناي آن نيست که عمل انساني بي تأثير است.
برخي از اين اشکالات درست است و نظريه هاي «فلسفه تاريخ» به جبرگرايي منتهي مي شود؛ اما از ديدگاه قرآن - که در قسمت بعدي مي آيد - چنين جبري بر روند تاريخ حاکم نيست. از ديدگاه شهيد مطهري نيز هر چند در مجموع، حرکت تاريخ تکاملي است؛ ولي - بر خلاف نظريه ابزاري - سير تکاملي تاريخ، جبري و لا يتخلّف نيست؛ يعني، چنين نيست که هر جامعه در هر مرحله تاريخي، لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود، کامل تر بوده باشد. نظر به اينکه عامل اصلي اين حرکت انسان است و انسان موجودي مختار و آزاد و انتخابگر است، تاريخ در حرکت خود نوسانات دارد؛ گاهي جلو مي رود و گاهي به عقب برمي گردد؛ گاه به راست منحرف مي شود و گاه به چپ؛ گاهي تند مي رود و گاهي کند و احياناً براي مدتي ساکن و راکد و بي حرکت مي ماند. يک جامعه همچنان که تعالي مي يابد، انحطاط پيدا مي کند. تاريخ تمدن هاي بشري جز يک سلسله تعالي ها و سپس انحطاطها و انقراض ها نيست. [2] .
پاورقي
[1] محمد آراسته خو، پيشين، ص 730.
[2] مرتضي مطهري، قيام و انقلاب مهدي(عج)، پيشين، ص 44.