بازگشت

مارکس و جامعه بي طبقه


درباره مارکس و نظرات او در رابطه با آينده تاريخ و جامعه بدون طبقه، بحث هاي مفصّلي ارائه خواهد شد. در اين بحث تنها بخشي از آرا و افکار او در مورد «فلسفه تاريخ» و سير حرکت آن بيان مي گردد.

در اين رابطه وي «ماترياليسم تاريخي» را پيشنهاد نمود که بنابر آن، ساختار جامعه و تکامل تاريخي آن، به واسطه «شرايط مادي حيات» يا «شيوه توليد ابزار مادي هستي اجتماعي» تعيين مي شود. [1] بر اساس اين تحليل پيش بيني مي شود که سرمايه داري فرو خواهد پاشيد و نهايتاً جامعه اي کمونيستي جانشين آن مي گردد که در آن هيچ نوع دستمزد، پول، تمايز طبقاتي و دولت وجود نخواهد داشت.

مارکس به گفته خود، مخروط تفکّر هگلي را - که وارونه و بر سر ايستاده بود - بر قاعده نشاند؛ يعني، بافت و ساخت جهان را نه «انديشه»؛ بلکه «مادّه» شناخت. نزاع مستمرّ تاريخي را اگر چه قبول کرد؛ لکن آن را در ميان طبقات اقتصادي جاري دانست، نه در ذات انديشه مطلق. محرّک حرکت تاريخ را نه عشق انديشه مطلق به رهايي از فراق؛ بلکه رشد ابزار توليد و نزاع طبقه نوخاسته با طبقه کهن انگاشت. مسير تاريخ را جلوه هاي متوالي و گوناگونِ انديشه مطلق در پوشش ملّت ها و مردمان ندانست؛ بلکه مراحلِ مختلف رشد ابزار توليد و روبناهاي مناسب با آن پنداشت. به عقيده او، مراحل مختلف تاريخ هر يک در دوره اي و متناسب با درجه اي از رشد ابزار توليد حکومت و عموميت مي يابد. بالاخره وي هدف تاريخ را هر چه آزادتر شدن انديشه متعالي و رهايي اش از فراق ندانست؛ بلکه رهايي از طبقات اقتصادي انگاشت. [2] .

وي سير تاريخ را به عنوان پيشرفت ديالکتيکي تلقّي مي کرد که مقصد نهايي آن هدفي از نظر اخلاقي پسنديده مي باشد و آن عبارت است از «اجتماع غير طبقاتي» يا «بدون طبقه کمونيستي» که يک اجتماع واقعاً آزاد خواهد بود؛ هر چند که وي نيل به اين اوضاع و شرايط سعادت بار را به آينده اي نه زياد دوردست (نه زمان حاضر) موکول مي کرد.

به نظر مارکس بازيگران اصلي در نمايشنامه تاريخ طبقات اقتصادي بودند. از ديدگاه وي تاريخ عبارت است از توالي تغييراتي که در سازمان اجتماعي يا نظام هاي اجتماعي حاصل مي شود. همراه با پيشرفت توانايي توليد بشري (نيروهاي توليد)، در سازمان اجتماعي توليد (روابط توليدي) تغييراتي حاصل مي گردد. به همين دليل نظام هاي تاريخي، پياپي يکي پس از ديگري، تاريخ بشر را دگرگون مي کنند و به پيش مي برند. ادوار مهم تاريخي و اجتماعي عبارت است از: 1. دوره اشتراکي نخست (کمون اولي)؛ 2. دوره بردگي؛ 3. دوره فئودالي؛ 4. دوره کاپيتاليستي (سرمايه داري)؛ 5. دوره کمونيستي (جامعه بي طبقه). [3] .

رشد ابزار توليد، عامل مهم براي پيدايش اين ادوار تاريخي است و از تضادّ و ناهماهنگي ابزار توليد با روابط اقتصادي، يکي از اين دوره هاي پنجگانه سپري شده و دوره ديگري آغاز مي گردد.

در پيکاري که ميان رشد ابزار توليد و روابط توليدي دربر مي گيرد، پيروزي ابزار بر وجه مالکيت قطعي و حتمي است و سرانجام بر اثر اين پيروزي، روابط توليدي کهن از ميان رفته و اوضاع و روابط اقتصادي جديدي که با رشد ابزار هم گام مي باشد، پديد مي آيد.

به عنوان مثال در همان دوره فئوداليسم (تسلّط انسان بر آهن و ابزار کشت) چون بردگي و مالکيت انسان بر انسان با چنين رشدي سازگار نبود؛ لذا روابط اقتصادي کهن (بردگي) جاي خود را به روابط اقتصادي نوين به نام ارباب و رعيتي داد.... [4] .

از طرفي نوعي تضادّ در دل تاريخ وجود دارد که مصداق آشکار آن، تقابل و مبارزه اقتصادي و سياسي طبقات است که جنبه ديالکتيکي پيدا مي کند؛ يعني، «کار» همان وضع و «سرمايه» وضع مقابل و هدف براي رسيدن به جامعه بدون طبقه وضع مجامع است. [5] بر اين اساس تاريخ به گونه اي ديالکتيکي پيش مي رود؛ يعني، بر اساس مفهوم اساسي تز(These)، آنتي تز(Antithese) وسنتز(Synthese). پاسخ مارکس به سؤالات اساسي فلسفه تاريخ چنين است:

1. تاريخ به طرف جامعه بي طبقه حرکت مي کند.

2. محرّک اين رفتن، رشد ابزار توليد و نزاع طبقه نوخاسته با طبقه کهن است.

3. مراحل مختلف تاريخ، ادوار برده داري، فئودالي، بورژوازي و... است که هر يک در دوره اي و متناسب با درجه اي از رشد ابزار توليد، حکومت و عموميت يافته اند.


پاورقي

[1] ر.ک: مارکس، کارل، پيشگفتار نقد اقتصاد سياسي، 1858.

[2] ر.ک: عبدالکريم سروش، پيشين، ص 15 - 13.

[3] ر.ک: کمال پولادي، تاريخ انديشه سياسي در غرب (از ماکياولي تا مارکس)، (تهران: نشر مرکز، 1382)، صص 185 - 183.

[4] آندره پي يتر، مارکس و مارکسيسم، ترجمه شجاع الدين ضيائيان، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1358)، ص 32.

[5] ر.ک: آر. اف. اتکينسون، پيشين، ص 56؛ کريم مجتهدي، فلسفه تاريخ، پيشين، ص 261.