بازگشت

کانت و انگاره گونه هاي انساني


از نظر کانت تاريخ، ثبت غمگنانه حماقت ها، شرارت ها و گناهان انسان ها است که در اثر آن، دستاوردهاي يک نسل عموماً در نسل بعدي از ميان مي روند. وي مي نويسد:

«وقتي انسان اعمال بشر را در صحنه بزرگ گيتي مشاهده مي کند، نمي تواند از احساس نوعي انزجار خودداري کند. گاه به گاه عقل و خرد به منصه ظهور رسانده مي شود؛ ولي چنين به نظر مي رسد که دنياي تاريخ انسان، به طور کلي از حماقت و خودخواهي بچه گانه و اغلب هم از شرارت هاي کودکانه و انهدام دوستي بافته شده باشد و نتيجتاً در پايان کار انسان در حيرت است چه انديشه اي درباره نوع بشر - که اين قدر به امتيازات خويش مي بالد - در سر داشته باشد!» [1] .

با اندکي نگاه يا تکيه به گذشته، مي توان روند آهسته؛ ولي يکنواخت و رو به پيش تکامل صور مختلف نظم را در تاريخ مشاهده نمود؛ صوري که براي پيشرفت اخلاقي و فکري (ترقّي)، لازم و ضروري به شمار مي روند.

از نظر کانت بشر تعدادي گرايش با تمايل يا نيروهاي بالقوه در نهاد خود دارد. اين تصوّر که نيروهاي بالقوه ياد شده وجود داشته باشند، ولي هرگز رشد و تکامل نيابند، مغاير با عقل خواهد بود... بنابراين بايد تصور کنيم که طبيعت وسيله اي براي حصول اطمينان از اين امر دارد که اين گونه نيروها يا استعدادهاي بالقوه، طي يک مدّت طولاني، رشد خود را به دست آورند تا نسبت به نوع بشر به طور کلي اين نيروها يا استعدادها تحقّق کامل يابند. وسيله مذکور «اجتماعي بودن غير اجتماعي» بشر است.

از ديدگاه کانت روي دادهاي تاريخ از طريق تأمين «ترقي» آنچه را که براي نوع انسان غايت محسوب مي شود، تحقّق مي بخشد. بدين گونه که مردم در حالي که صرفاً مقاصد فردي خود را دنبال مي کنند، به تحقّق اين غايت نيز کمک مي نمايند و مثل اين است که قانون طبيعت، تمام اعمال آنها را به خلاف خواست آنها متوجّه اين غايت منظم مي کند؛ چنان که گويي عقل يک نوع «حيله» به کار مي بندد تا انسان را به مقتضاي خواست خويش هدايت کند. افراد انساني و حتّي اقوام و ملّت ها، نادانسته در مسير نقشه اي که طبيعت دارد، راه مي پويند و اين نقشه - که خود آنان از آن خبر ندارند - خط سير آنها را تعيين مي کند و تمام اعمال و اطوار آنها نيز جهت تحقّق آن به کار مي آيد. از نظر کانت اين غايت به وسيله زندگي نوع بشر تحقّق مي پذيرد و بدين نحو ترقّي انسانيت در مسير کمال، از طريق نسل هاي پياپي و نامتناهي حاصل مي شود، نه به وسيله فرد. [2] .

اين تحول و دگرگوني در دو مرحله اصلي صورت مي گيرد:

مرحله نخست؛ يعني، پايان «جنگ همه عليه همه» هابزي، با تأسيس و استقرار قدرت دولت، در سطحي گسترده و وسيع در اروپا تحقّق کامل يافت و به انجام خود رسيد.

مرحله دوّم، مي بايست بنا و استقرار نظمي بين المللي در شکل کنفدراسيوني متشکّل از ملل مختلف جهان باشد که جنگ بين کشورها را غير قانوني و نامشروع دانسته و مانع آن گردد (که تا حدودي تجلّي آن را مي توان در جامعه ملل و سازمان ملل مشاهده کرد). [3] .

«کلاًّ تاريخ نوع بشر را مي توان به عنوان تحقّق يک طرح پنهاني طبيعت براي ايجاد يک نظم و قانون سياسي - کامل از نظر داخلي و از ديدگاه اين هدف، و نيز کامل از ديدگاه خارجي - تلقّي نمود و چنين نظم يا قانوني تنها اوضاع و شرايطي است که تحت آن، طبيعت مي تواند کليه استعدادهايي را که در نهاد بشر به وديعه گذاشته است، رشد و تکامل بخشد». [4] .

اين نتيجه اي است که کانت از استدلال پيشين مي گيرد و آن را به عنوان سرنخي براي تدوين «فلسفه تاريخ» عرضه مي دارد. وي معترف است: آنچه او عرضه مي دارد راه ميان بري براي کشف حقايق تاريخي نيست؛ بلکه طريقي جهت نگريستن به حقايق پس از کشف آنها است.


پاورقي

[1] دبليو، اچ، والش، پيشين، ص 138 و 136.

[2] ر.ک: همان، ص 137 و نيز: عبدالحسين زرکوب، تاريخ در ترازو، تهران: اميرکبير، 1375، ص 93.

[3] آر. اف. اتکينسون و...، پيشين، ص 51 و 52.

[4] دبليو، اچ، والش، پيشين، ص 139.