بازگشت

دو مفهوم فلسفه تاريخ


فلسفه تاريخ بنا به دو مفهوم متفاوتي که از واژه تاريخ مراد مي شود، به دو قسم تقسيم مي گردد: اوّل فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ؛ دوّم فلسفه جوهري يا نظري تاريخ. فلاسفه تاريخ جوهري يا نظري، تاريخ را عمدتاً به معناي گذشته مطالعه و بررسي مي کنند و مشخصاً به شيوه اي بلند پروازانه تر از مورّخان معمولي، به تعميم درباره آن مي پردازند؛ در حالي که فلاسفه تاريخ تحليلي يا انتقادي، تاريخ را به معناي مطالعه گذشته، مورد بررسي قرار مي دهند و به مسائل متعدّد توجّه مي کنند:

1. فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ (فلسفه علم تاريخ)

فلسفه علم تاريخ از اقسام «فلسفه علم» است. در فلسفه علم سخن از «علم شناسي» مي رود؛ يعني، بحث در اين است که علم چيست؟ در اينجا اختصاصاً از چيستي علم تاريخ سخن به ميان مي آيد: «از اين رو فلسفه علم تاريخ (منطق پژوهش تاريخي)، معرفتي است که در آن علم تاريخ [و نه خود تاريخ]همچون يک موضوع مورد بحث قرار مي گيرد و توانايي ها و ناتواني هايش تشريح و تبيين مي شود. در اين منظر بررسي مي شود که: مورخان چه چيزي را شواهد، مدارک و يا تبيين تلقّي مي کنند؛ آيا نتايج و دستاوردهاي آنان واجد حقيقيت عيني است يا خير؟ آيا قضاوت هاي اخلاقي درباره شخصيت هاي تاريخي وظيفه مورّخ است يا خير و... مهم ترين فيلسوفان تاريخ تحليلي عبارت اند از: بارتولد نيبور، رانکه، ريکرد، ديلتاي، کالينگور، کارل پوپر، اکشات، والش و...». [1] .

2. فلسفه نظري يا جوهري تاريخ

اين انگاره، ناظر بر پژوهش و دريافت سير تاريخ گذشته است. در اينجا فيلسوف تاريخ به دنبال فهم معنا و هدف تاريخ، محرّک و مکانيسم حرکت تاريخ، غايت، مقصود و سر منزل تاريخ است. او مي خواهد دريابد که آيا سلسله حوادث و رويدادهاي گذشته، مجموعه نامرتبط و بي هدفي بوده و يا اينکه در وراي اين رويدادها، هدف، غايت و طرحي بوده است. قائلان به هدف مندي گذشته، بر اين باورند که مسلماً هدف و طرح و قواره اي وجود داشته است؛ وگرنه تاريخ به کلّي فاقد منطق تلقي مي شود و در صدد بودند که اين طرح و قواره را بيابند. آنان عقيده دارند: وظيفه فلسفه تاريخ اين است که شرحي چنان دقيق از مسير رويدادهاي تاريخي بنويسد که اهميت واقعي و منطق اساسي اين مسير به طور بارز نشان داده شود. [2] .

از ديدگاه اتکينسون: فلسفه تاريخ، علاوه بر تحليلِ کاربستِ مورّخان، متضمن تلاش براي تميز دادن يا مشخّص ساختن وجود الگو يا ساختار در روند خود تاريخ نيز هست... از مهم ترين فلاسفه تاريخ جوهري، مي توان به ويکو، کانت، کندرسه، هردر، فيخته، هگل، شکينگ، مارکس، انگلس، کنت، اسپنسر، اشپنگلر و توين بي اشاره کرد.

اوج شکوفايي فلسفه جوهري تاريخ و دستاوردهاي عظيم آن با آثار متفکّران و فلاسفه برجسته اي چون هردر و کانت در اواخر قرن 18 و هگل در اوايل قرن 19 پيدا است. فلسفه جوهري تاريخ، قديمي تر از فلسفه تحليلي (انتقادي) است.

کانون توجّه اين متفکران «امر فرافردي» است: براي کانت «گونه هاي انساني»، از نظر هگل «ملّت»؛ براي مارکس «پرولتاريا (طبقه حقيقي جهاني)» و از نظر توين بي «تمدن (کوچک ترين واحد قائم به ذات)» در مطالعات تاريخي است. اين سمت توجّه، در واقع شاخص نوعي انگيزش بارز براي فلسفه جوهري تاريخ به شمار مي رود: تمايل به جبران يا ممانعت از گسترش و شيوع هراس انگيز تصادف و ناکامي در زندگي افراد، از طريق نشان دادن نقش مهم آنها در تکوين جرياني گسترده تر و رضايت بخش تر. [3] .

در فلسفه نظري يا جوهري تاريخ سه انگاره مورد توجّه قرار مي گيرد:

1. اصل حرکت (هدف و مقصد)، 2. مکانيسم حرکت (محرّک)، 3. منازل و جوامع. در اين راستا اين سؤالات مطرح مي شود که:

1. تاريخ به چه سمتي حرکت مي کند؟

2. محرّک تاريخ (مکانيسم حرکت) چيست؟

3. منزل گاه ها و مسير حرکت تاريخ کدام است؟

فيلسوف تاريخ با پاسخ گويي به اين سه سؤال تحولات جوامع و مسير حرکت آنها را بررسي مي کند و يک قانون عمومي براي اين حرکت ارائه مي دهد.

در اينجا گفتني است که اگر فلسفه دان نسبت به مسير تاريخ علاقه خاصي داشته باشد، اين علاقه بايد نسبت به مسير تاريخ به طور کلّي باشد؛ يعني، نسبت به اهميت همه جريانات تاريخي.

در رابطه با «فلسفه تاريخ» بايسته و شايسته است که چهار ديدگاه مطرح در آن، بيان گردد. سپس ديدگاه مطلوب اسلام (شيعه) روشن شود.


پاورقي

[1] ر.ک: آر. اف. اتکينسون و...، پيشين، صص 26 - 24.

[2] ر.ک: دبليو. اچ والش، مقدمه اي بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علايي، (تهران: اميرکبير، 1363)، ص28.

[3] آر. اف. اتکينسون، پيشين، ص 25 و 50.