بازگشت

شفاي مجروح و معلول جنگي


جوان مي گويد:

«8 سال پيش در جبهه حاج عمران در حمله هوايي عراق مجروح شدم. تقريباً از تمام بدن فلج شده بودم و توانايي حرکت نداشتم. شبي مادرم به منزل ما آمد و زخم زباني به من زد که دلم را شکست و متوسل به آقا امام زمان (عليه السلام) شدم و گفتم: اي امام زمان! يا مرگ مرا برسان و يا شفايم را از خدا بخواه!

آن شب در خواب، امام زمان (عليه السلام) را ديدم که فرمود: من مسجدي به دست خود بنا کرده ام. بيا آن جا متوسل شو!» و در همان حال مسجد جمکران مورد نظرم بود.

صبح که از خواب برخاستم، نظرم عوض شد و با خود گفتم که سال آينده به مسجد جمکران مي روم. سپس به عيادت بيماري در بيمارستان رفتم. شب، ساعت 12 که به منزل برگشتم، ديدم که منزل و کليه اثاثيه ام در آتش سوخته است. بسيار ناراحت شدم. صبح از يکي از دوستان مبلغي قرض گرفتم و همان روز حرکت کردم و به مسجد جمکران آمدم. مدت 39 روز در مسجد جمکران ماندم و به آقا خدمت مي کردم تا اين که شب چهلم که شب چهارشنبه و مصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود، فرا رسيد. خيلي خسته بودم و خواب مرا احاطه کرده بود. داخل يکي از کفشداري ها رفته و خوابيدم. در خواب ديدم که حدود ساعت يک نيمه شب است و من در حياط مسجد مشغول جمع کردن آشغال و زباله ها هستم که آقايي جلو آمد و فرمود: آقا سيد! داري نظافت مي کني؟ بيا برويم داخل مسجد کمي حرف بزنيم!

قبول کردم و با او داخل مسجد شديم. ديدم که چهار نفر ديگر هم آن جا هستند. نزديک آنها نشستم. آقا فرمودند: آقا سيد! مثل اين که کسالتي داري؟

گفتم: بله آقا. در جبهه مجروح شدم.

آقا با دست مبارک خود بر سر من کشيد و فرمود: ان شاءاللّه خوب مي شوي. و بعد دستي به کمر و پايم کشيد که در عالم خواب، بسيار راحت شدم. يکي از آن چهار نفر هم حضرت علي (عليه السلام) بود با فرق خونين و ديگري حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) بود، حضرت زهرا (عليها السلام) هم با پهلوي شکسته نفر سوم بود. و نفر چهارم حضرت معصومه (عليها السلام) بود که داشت گريه مي کرد.

پرسيدم: چرا حضرت معصومه (عليها السلام) گريه مي کند؟

امام زمان (عليه السلام) فرمود: او شکايت دارد که به حرم ايشان بي احترام مي کنند.

امام يک دانه خرما و قدري آب به من داد و فرمود: بخور که فردا مي خواهي روزه بگيري.

وقتي از خواب بيدار شدم ديگر از ترکش ها خبري نبود و حالم خيلي خوب شده بود و راحت شده بودم».