خون به جاي اشک
الَسَّلامُ عَلَيْکَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِکَ الْمُخْلِصِ في وِلايَتِکَ الْمُتَقَرِّبِ إِلَي اللّهِ بِمَحَبَّتِکَ الْبَريءِ مِنْ أَعْدائِکَ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِکَ مَقْرُوحٌ ودَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزينِ الْوالِهِ الْمُسْتَکينِ، سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بالطُّفُوفِ لَوَقاکَ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيُوفِ، وَبَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحَتُوفِ وَجاهَدَ بَيْنَ يَدَيْکَ وَنَصَرَکَ عَلي مَنْ بَغي عَلَيکَ، وَفَداکَ بِرُوحِهِ وَجَسَدِهِ وَمالِهِ وَوَلَدِهِ، وَرُوحُهُ لِرُوحِکَ فِداءٌ، وَأَهْلُهُ لاَِهْلِکَ وِقاءٌ.
فَلَئِنْ أَخَّرَتْني الدُّهُورُ، وَعاقَني عَنْ نَصْرِکَ الْمَقْدُورُ، وَلَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَکَ مُحارِباً وَلِمَنْ نَصَبَ لَکَ الْعَداوَةَ مُناصِباً فَلاََنْدُبَنَّکَ صَباحاً وَمَساءً وَلاََبْکِيَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَيْکَ، وَتَأَسُّفاً عَلي ما دَهاکَ وَتَلَهُّفاً، حَتّي أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ، وغُصَّةِ الاْکْتِيابِ. [1] (فرازي از زيارت ناحيه مقدسه)
سلام بر تو، سلام آن کسي که به حرمتِ تو آشناست، و در ولايت و دوستيِ تو اخلاص ميورزد، و به سببِ محبّت و ولاي تو به خدا تقرّب مي جويد و از دشمنانت بيزار است؛ سلام کسي که قلبش از مصيبت تو جريحه دار، و اشکش به هنگام ياد تو چونان سيل، جاري است؛ سلام کسي که ـ در عزاي تو ـ دردمند و غمگين و سرگشته و بيچاره است؛ سلام کسي که اگر با تو در کربلا مي بود، با جانش در برابرِ تيزيِ شمشيرها از تو محافظت مي نمود، و نيمه جانش را در دفاع از تو به دست مرگ مي سپرد، و در پيشگاه تو جهاد مي کرد، و تو را عليه ستم کنندگانِ بر تو ياري مي داد و جان و تن و مال و فرزندش را فداي تو مي نمود، و جانش فداي جان تو و خانواده اش سپر بلايِ اهل بيت تو مي بود. پس اگرچه زمانه مرا به تأخير انداخت و مقدّرات الهي مرا از ياريِ تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگيدند بجنگم و با کساني که با تو دشمني ورزيدند به ستيز برخيزم، در عوض، از روي حسرت و تأسّف و اندوه بر مصيبت هايي که بر تو وارد شد، صبح و شام نالانم و به جاي اشک براي تو خون گريه مي کنم، تا زماني که از سوزِ مصيبت و گلوگيري حزن و اندوه، زندگي ام به پايان رسد.
پاورقي
[1] «بحارالانوار»، علاّمه محمّد باقر مجلسي، بيروت، مؤسسه الوفاء، ج 98، ص 317.