بازگشت

شفاي ضايعه نخاع کمر


يکي از برادران روستاي جمکران مي گويد:

«سال ها پيش که به مسجد جمکران مشرف مي شدم از حاجي خليل قهوه چي که در آن زمان خادم مسجد جمکران بود، شنيده بودم که فردي به نام حسين آقا، مهندس برنامه و بودجه با هدايت آقاي حاج خلج قزويني به مسجد جمکران مشرّف شده و شفا گرفته است. سال ها منتظر فرصت بودم که از نزديک حاج خلج قزويني را ببينم و جريان شفاي آن مهندس که ضايعه نخاع کمر داشت و شفا گرفته بود را بپرسم تا اين که به عنوان معلم به قريه جمکران آمدم و ظهرها براي خواندن نماز به مسجد مي رفتم. يکي از روزها شنيدم که حاج خلج به مسجد تشريف آورده است. خدمت رسيدم و از ايشان خواستم که جريان را تعريف کند که گفت: روزي جلو قهوه خانه حاجي خليل در روستاي جمکران نشسته بودم. قبلا شنيده بودم که شخصي به نام حسين آقا از قسمت نخاع دچار ضايعه شده و براي معالجه حتي به خارج هم رفته بود، ولي همه او را جواب کرده بودند. آن روز او را ديدم و از او خواستم که چند روزي با هم باشيم و به مسجد جمکران مشرف شويم، امّا حسين آقا گفت: فايده اي ندارد. من به بهترين دکترها مراجعه کرده و جواب نشنيده ام.

من اصرار زيادي کردم. او پذيرفت. مدّت چهل روز با هم بوديم و به مسجد جمکران مشرف مي شديم. روز چهلم به حسين آقا گفتم: مواظب باش که امروز، روز چهلم است. با هم به صحرا رفتيم. مدتي قدم زديم و دوباره به مسجد برگشتيم. وارد مسجد که شديم به حسين آقا گفتم: خسته ام مي روم اطاق بغل مسجد تا کمي بخوابم.

حسين آقا گفت: من هم مي روم نماز بخوانم.

مدتي در اتاق خوابيدم. ناگهان سر و صداي زيادي در مسجد پيچيد و من از خواب بيدار شدم. بيرون آمدم و ديدم حسين آقا که قبلا کمرش ناراحت بود، سنگ بزرگي از لب چاه برداشت و پرتاب کرد و هيچ دردي در کمر احساس نکرد. به او گفتم: چه شده؟

گفت: در مسجد نماز امام زمان (عليه السلام) را مي خواندم. وقتي نمازم تمام شد، نشستم و آقا سيدي را پهلوي خود احساس کردم. ايشان دست خود را به پشت من کشيد و فرمود: دردي در پشت تو نيست. و بعد فرمود: وقتي نماز امام زمان (عليه السلام) را خواندي، صلوات هم فرستادي؟

گفتم: خير.

فرمود: بفرست.

من پيشاني به مهر گذاشتم و صلوات مي فرستادم. ناگهان به فکرم رسيد که او مرا از کجا مي شناخت و ناراحتيم را از کجا مي دانست. سرم را از مهر برداشتم، امّا کسي را نديدم و احساس کردم که هيچ ناراحتي ندارم».