بازگشت

شرح علامه مناوي


سيوطي در جامع الصغير حديث را اين چنين نقل مي کند:

«انّي تارکٌ فيکم خليفتين: کتابَ اللّه حبلٌ ممدودٌ ما بَيْنِ السماء و الأرْضِ، و عترتي اَهْلَ بيتي، و اِنّهما لَنْ يَفتَرّقا حتي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ».

و مناوي در فيض القدير، اين گونه آن را شرح مي دهد:

«اني تارکٌ فيکم» بعدَ وفاتي «خليفتين» زاد في روايةٍ أَحَدُهما أکبرُ من الآخر، و في رواية بدل خليفتين، ثقلين، سَمّاهما به لِعَظْم شَأْنهما «کتاب اللّه » القرآن «حبل» أي هو حَبْل «ممدودٌ ما بينَ السَماءِ و الأرض». قيل: اَرادَ به عَهْدَه. و قيل: السَبَبَ المُوصِل الي رضاه. «و عترتي» بمثناة فوقية «أهل بيتي» تفصيلٌ بعد اجمال بَدَلاً أو بيانا، وَ هُم أصحابُ الکِساء الّذين أَذْهَبَ اللّه عنهم الرِّجْسَ و طَهَّرهُم تطهيرا. و قيل: مَنْ حَرُمَتْ عليه الزکاةُ، وَرَجَّحَهُ القُرطبي، يعني اِنِ ائْتَمَرتم بِأوامر کتابه وَ انْتَهَيْتُم بِنَواهيه وَ اهْتَدَيْتُم بهُدي عِتْرتي وَ



[ صفحه 47]



اقْتَدَيْتُم بِسيرتهم، اِهْتَدَيْتم فلم تَضِلّوا. قال القرطبي[و غيره]: هذه الوصيّة و هذا التأکيد العَظيم، يَقْتَضي وجوبَ اِحترامِ أهله و اِبْرارهم و توقيرهم و مَحبَّتهم، وُجوبَ الفروض المؤکدة التي لا عُذر لأحدٍ في التَخَلُّف عنها. هذا مع ما علم من خُصوصيّتهم بالنبي صلي الله عليه و آله وسلم و بأنّهم جزءٌ منه، فانهم أُصُوله التي نَشَأَ عنها، و فروعه التي نَشَأوا عنه [بها]، کما قال: «فاطمةُ بضعةٌ منّي». و مع ذلک فقابَلَ بنو أُمية عظيمَ هذه الحقوق بالمخالفةِ والعُقوق، فَسَفَکوا من أهلِ البيت دماءَهم، و سَبُوا نساءَهُم، و أَسَرُوا صِغارَهُم، و خَرَبُوا دِيارَهم، و جَحَدوا شرفَهم و فضلَهم و استباحوا سَبَّهم و لَعْنَهم، فخالفوا المُصطفي صلي الله عليه و آله وسلم في وَصيّته، و قابَلُوه بِنَقيضِ مَقصوده و أُمنِيّته. فواخَجِلهم اذا وَقَفوا بين يديه، و يا فَضيحَتهم يوم يَعْرِضون عليه. «و انّهما» أي والحال أنّهما و في روايةٍ أن اللَطيفَ اَخْبَرَني أنّهما «لن يفترقا» أيِ الکتاب و العترة اي يَسْتَمِرامتلا زِمَيْن «حتّي يَرِدا عَلَيّ الحوضَ» اي الکوثَرَ يوم القيامة. زاد في رواية «کهاتين»، و أشار بِأِصْبَعَيْه. و في هذا مع قوله أولاً اني تارکٌ فيکم تلويحٌ بل تصريحٌ بأنهما کتوأمين خلفهما، و وَصّي أمّته بحُسن مُعاملتهما، و ايثار حَقِّهما علي انفسهم، و استمساک بهما في الدين. أما الکتاب فَلِأنّه معدنُ العلومِ الدينيّة و الأسرارِ و الحکمِ الشرعية و کنوزِ الحقائق و خفايا الدقايق. و اما العترةُ فَلِأنّ العُنْصُر اذا طابَ أعان علي فهمِ الدين، فَطِيبُ العنصر يُؤَدّي الي حُسن الأخلاق، و محاسِنُها تُؤَدّي الي صفاءِ القلب و نَزاهَتِه و طهارته. قال الحکيم: والمرادُ بِعترته هنا؛ العلماءُ العاملون اِذهم الذين لا يُفارقونَ القرآن. اما نحُو جاهلٍ و عالمُ مِخْلَط، فَأَجْنَبيٌّ مِن هذ المقام [المرام]،... و لا يعارض حثّه هنا علي اتّباعِ عترته حَثّه في خبرٍ علي اتّباعِ قريش، لِأَنَّ الحُکم علي فردٍ من أفراد العام بِحُکمِ العام، لا يُوجِب قَصْرَ العام علي ذلک الفَرْد علي الأَصَحّ. بل فائِدُتُه مزيدُ الاِهتمام بِشَأنِ ذلک الفردُ، و التَنْويه بِرَفْعَة قَدْرِه.



[ صفحه 48]



من پس از وفاتم در ميان شما دو جانشين مي گذارم، در روايتي آمده است که يکي از آن دو بزرگتر از ديگري است. و نيز در روايتي لفظ «ثقلين» به جاي «خليفتين» مشاهده مي شود. قرآن و عترت به خاطر بزرگي شأن و منزلتشان، ثقلين (دو چيز گرانمايه) ناميده شده اند.

کتاب خدا، قرآن، رشته اي است بين آسمان و زمين. گفته شده مراد عهد خداست. و گفته شده، مقصود از حبل بودن قرآن اين است که قرآن همچون وسيله اي مي تواند انسان را به مقام رضاي الهي برساند.

عترت و اهل بيت معناي يکساني دارند، اهل بيت به عنوان بدل يا بيان، تفصيل پس از اجمال است و مراد از عترت را روشن مي سازد، که همان اصحاب کسايند. کساني که خدا پليدي را از آنان زدوده، و به پاکيزگي ويژه آنان را آراسته است. گفته شده مراد از عترت کساني از آنهاست که زکات برايشان حرام است. قرطبي همين معنا را ترجيح مي دهد.

(پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين جمله ها مي خواهد بگويد:) اگر به دستورات کتاب خدا عمل کرديد، و از آنچه نهي کرده، دروي گزيديد. و از هدايت عترت، هدايت جُستيد، و رفتار، کردار و گفتارتان را با سيره آنان همسو و سازگار ساختيد. هدايت مي يابيد، و گمراه نمي شويد.

قرطبي مي گويد: اين سفارش و اين تأکيد بس بزرگ، احترام اهل بيت را به طور مؤکد واجب مي کند، به گونه اي که براي کسي عذري



[ صفحه 49]



باقي نمي ماند. براساس اين وصيت بر مسلمانان واجب است به اهل بيت محبت ورزند، به آنان نيکي کنند و بزرگشان بدارند.

و اگر اين سفارش نبود باز هم احترام و بزرگداشت آنها واجب بود، زيرا نسبت آنان به پيامبر بر همه آشکار است. پيداست که آنان جزئي از وجود پيامبرند، ريشه هايي اند که پيامبر از آنها برخاسته است، وشاخه هايي هستند که بر اين درخت تناور روييده اند. چنانچه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خود مي فرمايد: «فاطمه پاره تن من است».

و با اين همه، بني اميه اين حقوق بس بزرگ را پاس نداشتند، و به مقابله و مخالفت با اهل بيت پرداختند، و آزارشان دادند. خون عترت پيامبر را ريختند، به خانواده آنها ناسزا گفتند، کودکانشان را به اسارت گرفتند، و خانه هايشان را ويران ساختند و شرف و فضلشان را انکار کردند، ناسزا و لعن بر آنها را مباح دانستند، و به اين وسيله وصيت پيامبر را زير پا نهادند، و برخلاف خواست و آرمان پيامبر عمل کردند.

چقدر شرمنده مي گردند، آن گاه که به حضور پيامبر برسند!! و چه اندازه رسوا مي شوند روزي که پرونده اعمالشان بر پيامبر عرضه شود!!

و اين دو (در روايتي آمده است که خداي لطيف مرا خبر داده که اين دو) يعني کتاب و عترت هرگز از هم جدا نشوند، و همواره با همند، تا اين که روز قيامت در حوض کوثر نزد من آيند.

در روايتي اضافه شده که پيامبر دو انگشت خود را کنار هم نهاد و اشاره کرد مانند اين دو.

در اين عبارت و آنچه در آغاز حديث آمده است «اني تارک فيکم»، اشاره بلکه تصريح است به اين که، قرآن و اهل بيت (مانند دوقلو) دو چيز با همند. و پيامبر اين دو را با هم بر جاي گذاشته، و به امت



[ صفحه 50]



سفارش کرده که با اين دو بايسته و نيک رفتار کنند، و حق آنها را بر جانشان مقدم بدارند، و در دين (و آنچه صلاح دنيا و آخرت را تأمين مي کند) به اين دو متمسک شوند. زيرا کتاب خدا معدن علوم ديني و اسرار حکم شرعي است، گنجينه حقايق نهان است و کانون دقايق پنهان. و لزوم تمسک به عترت از آن روست که جوهره پاک انسان را در فهم دين مدد مي رساند، و پاکيزگي عنصر به حسن اخلاق مي انجامد، و محاسن اخلاق با صفاي قلب و طهارت آن پيوند مي يابد.

حکيم ترمذي مي گويد: مراد از عترت در اين جا عالمان عامل است، زيرا آنان کساني اند که از قرآن جدا نمي شوند. عالمان ناپرهيزگار و آنان که در واقع جاهلند، از اين مقام بدورند...

و اين که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در خبري مسلمانان را بر پيروي از قريش فرا خوانده است، با سفارشي که در اين جا نسبت به عترت دارد ناسازگار نيست. زيرا بنا بر قول صحيح جريان حکم عام در فردي از افراد آن، موجب انحصار عام در آن فرد نمي شود، بلکه اين شيوه اهتمام بيشتر شأن اين فرد را مي رساند، و يادآور علوّ قدر آنست.

سيوطي در جاي ديگر از جامع الصغير حديث را اين گونه مي آورد.

«اما بعد» الا ايّها الناس فأنّما أنا بَشَرُ يُوشَک أن يَأتي رسولُ ربّي فُأجيب، و أنا تارکٌ فيکم ثقلين: اوّلهما کتاب اللّه فيه الهُدي و النور، من استمسک به و أخذ به کان علي الهدي، و من اَخْطَاَه ضَلَّ فْخَذُوا بکتاب اللّه تعالي، وَ اسْتَمْسَکوا به، و اهل بيتي. اُذَکِّر کم اللّه في اهل بيتي، اُذَکِّرکم اللّه في اهل بيتي»



[ صفحه 51]



و علامه مناوي آن را اين چنين شرح مي دهد:

«أما بعد اَلا اَيُّها الناس» الحاضرون اوِ أعمّ «فانّما أنا بَشَر يوشک أن يأتي رسول ربّي» يعني ملک الموت «فأجيب» أي اَموت، کَنّيَ عنه بالاجابة اشارةٌ الي أنه يَنْبَغي تَلَقّيه بالقبول، کأنّه مُجيبُ اليه بِاِختياره. «و انا تارکٌ فيکم ثقلين» سَمّا به لِعظم شأنهما و شَرَفها «اوّ لهما کتاب اللّه » قَدَّمَه لِأَحَقِّيتهِ بالتَقَّدُم «فيه الهدي» من الضَلال «والنور، من استمسک به و أخذ به کان علي الهدي، و من اَخْطَأهَ ضَلَّ» أي اَخْطَأَ طريقَ السعادة و هَلَکَ في ميادينِ الحَيْرَةِ والشَقاوة. «فَخُذوا بکتاب اللّه تعالي، و استمسکوا به»، فانه السَبَبُ المُوصِل الي المقاماتِ العِلّية و السعادة الأبديّة. «و أهل بيتي» و ثانيهما أهل بيته و هم من حَرُمت عليهم الصدقه من أقربائه. قال الحکيم: حَضَّ علي التمسک بهم لأنّ الأمر لهم معاينةً فهم اَبْعَد عن المِحنة، و هذا عامٌ ُأريد به خاص، و هم العلماء العاملون منهم، فَخَرَج الجاهلُ و الفاسق،... و کما أنّ کتابَ اللّه منه ناسخٌ و منسوخ، فارتفع الحکمُ بالمنسوخ، هکذا اِرْتَفَعْت القُدْوَة بغيرِ علمائهم الصُلَحاء. و حَثَّ علي الوصّية بهم لما عَلِمَ ممّا سَيُصيبَهم بعده من البلايا و الرَزايا، انتهي.

«اُذَکِّر کم اللّه في اهل بيتي» أي في الوصية بهم و احترامهم و کَرَّره ثلاثا للتأکيد. قال الفخرُ الرازي: جعل اللّه تعالي أهلَ بيته مساوين له في خمسة اَشْياء، في المَحَبّة و تَحْريم الصدقة، و الطهارة، والسلام و الصلاة، و لم يقع ذلک لِغيرهم. «تَتِمّة»: قال الحافظ جمالُ الدين الزرندي في نظم «دُرَرُالسمطين»: وُ رِدَ عن عبداللّه بن زيد عن أبيه أنه (عليه الصلاة و السلام) قال: «مَن أَحَبَّ اَنْ [يجعله]يُنْسَأ له في أجله و اَنْ يَمَتَّعَ بما خَوَّلَه اللّه [تعالي]، فَلْيُخْلِفْني في أهلي خِلافَةً حسنة، فمن لم يخلفني فيهم بتره عمره، و ورد عليّ يوم القيامة مسودا وجهه».



[ صفحه 52]



اما بعد، هان اي مردم که در اين جا حاضريد، يا اعم از حاضر و غائب (اين زمان و زمانهاي بعد)، بدانيد که من - مانند شما - بشرم، نزديک است که فرستاده پروردگارم، (ملک الموت) بيايد، پس او را اجابت کنم (يعني بميرم. با اجابت از لفظ مرگ، کنايه آورده، تا اشاره کند به اين که بجاست آن را بپذيرد، گويا به اختيار به مرگ تن در مي دهد.)

و من در ميان شما دو چيز گرانمايه بر جاي مي گذارم (دو چيز را نفيس و گرانقدر ناميده، به خاطر بزرگي شان و شرف آن دو)؛ نخست آن دو کتاب خداست. (کتاب را مقدم داشته زيرا سزاوار تقدم است) در آن هدايت است (از گمراهي)، و نور؛ هر کس به آن چنگ زند و برگيرد، بر طريق هدايت است، و هر کس از آن روي برتابد گمراه مي شود (از راه سعادت به دور مي افتد، و در ميدانهاي حيرت و شقاوت هلاک مي گردد). پس کتاب خدا را برگيريد و به آن متمسک شويد (زيرا قرآن راه رسيدن به مقامات بلند مرتبه و سعادت ابدي است). و اهل بيتم (چيز نفيس دوم اهل بيت من است، و آنها کساني از نزديکان و خويشان پيامبر است که صدقه برايشان حرام است).

(حيکم ترمذي گويد: پيامبر مردم را بر تمسک به اهل بيت فرا خوانده و ترغيب کرده است زيرا اين امر نسبت به اهل بيت با حضور پيامبر آنان را از مشکلات دورتر مي کند. و اين حکم عامي است که از آن خاص اراده شده است. و مقصود از اهل بيت علماء عاملند، از اين رو کساني از آنها که جاهل وفا سقند، اين فضيلت را ندارند،... و چنانچه قرآن ناسخ و منسوخ دارد، و با آمدن ناسخ، حکم منسوخ



[ صفحه 53]



مرتفع مي شود. تمسک به اهل بيت نيز چنين است، کسان ناصالح از آنها قابليت تمسک را ندارد. پيامبر نسبت به اهل بيت مردم را سفارش کرده است، زيرا مي دانسته که به زودي پس از وي آنان را بلاها و مصيبتها در بر مي گيرد.)

خدا را بيادتان مي آورم درباره اهل بيتم (يعني در سفارش نسبت به ايشان، و گراميداشت آن ها. پيامبر اين جمله را براي تأکيد سه بار تکرار کرده است. فخر رازي گفته است: خداي متعال اهل بيت پيامبر را با او در چيز همسان قرار داده است؛ در محبت، در حرمت صدقه، در طهارت و در سلام و صلوات. براي غير پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت او اين فضيلتها نيست.)

نکته پاياني در اين باره، گفته حافظ جمال الدين زرندي در نظم دررالسمطين است. در آن جا روايتي از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل مي کند که فرمود: «هر کس دوست دارد اجلش تأخير افتد، و از نعمتهاي خدا در دنيا بهره مند شود، بايد پس از من نسبت به اهلم، جانشيني نيک و بايسته باشد. و گرنه عمرش کوتاه مي گردد، و روز قيامت نزد من رو سياه خواهد بود.