بازگشت

رازداني و خبر دادن از امور پنهاني


بر طبق چندين خبر که در دو کتاب ماخذ ما آمده، حجت خدا بر زبان نايبان يا بوسيله توقيعات از رازهاي نهاني و امور پنهاني و آنچه پرسندگان در دل دشته اند خبر داده، و موجبات اعتماد به نواب و يقين به ارتباطشان با امام را فراهم گردانده است. اين اخبار اضافه بر رواياتي است که در تاييد و توثيق نايبان رسيده، و در واقع نشانيهاي عيني و دليلهاي مشهود بر صحت ادعايشان در نيابت و وساطت از امام غايب مي باشد، و سبب اطمينان قلب بيشتر شيعيان مي شده. هر چند اين رويدادها شخصي و خصوصي بوده، اما مجموع آنها که بوسيله راويان مطمئن و در کتب معتبر و مولفان محقق نقل شده امروزه براي ما نيز اطمينان آور است، بويژه که مضمون اين اخبار خود نشان دهنده صحت و راست بودنش مي باشد و اينک چند نمونه: 1 - حسن بن فضل يماني - ضمن حديثي طولاني - گويد: از سه



[ صفحه 77]



مطلبي که به خاطر داشتم دو تاي آنها را نوشتم و سومي را به احتمال آنکه ناخوشايند باشد ذکر نکردم. اما جوابي که به من رسيد هم درباره دو مطلبي بود که نوشته بودم و هم راجع به سومين مطلب که در دل نگهداشته و ننوشته بودم [1] 2 - نصر بن صباح نقل کرد که: مردي از اهل بلخ پنج دينار با نامه اي که اسمش را در آن عوضي نوشته بود فرستاد. پاسخ وصول پول به او رسيد با نام اصلي اش و نسبش و دعا براي او [2] 3- محمد بن ابراهيم بن مهزيار که مال امانتي پدرش به او رسيده بود، بايستي مطابق وصيت آن را به امام زمانش برساند، اما او پس از فوت حضرت عسکري (ع) درباره امام بعدي در شک بود. با خود گفت: پدرم به کاري نادرست وصيت نيم کند. من اين مال را به عراق مي برم و خانه اي بر کنار شط کرايه مي کنم و به هيچ کس هم خبر نمي دهم. اگر همانطور که در زمان امام حسن عسکري امر امامت برايم روشن بود اکنون نيز آشکار گشت مال را به امام تسليم مي کنم و گرنه آن را صدقه مي دهم. پس همين برنامه را اجرا کردم و به عراق رفتم. خانه اي بر کنار شط اجاره نمودم و چند روزي از اقامت من نگذشته بود که ناگاه رسولي با نامه اي آمد که در آن نوشته بود: اي محمد! فلان مبلغ مال درون فلان چيز است، و تمام آنچه با من بود و کسي ممکن نبود از آن با خبر



[ صفحه 78]



شود شرح داد. من به رسول اطمينان پيدا کردم و مال را به او تسليم کردم. سپس چند روزي تنها بودم و غمگين شدم، تا اينکه نامه اي برايم رسيد بدين مضمون: ما ترا جانشين پدرت کرديم، پس خداي را سپاسگزار باش [3] 4- رسولي که از قم کالاهايي را نزد ابوجعفر محمد بن عثمان آورده بود، دو جامه سرداني [4] را فراموش کرده بود. ابوجعر به او يادآوري مي کند. رسول به جستجوي بار مي پردازد و چون چيزي نمي يابد مراجعه کرده مي گويد: چيزي بر جا نمانده. نايب امام به او مي فرمايد: به فلاني که پنبه فروشي است و دو عدل پنبه برايش برده بودي مراجعه کن، و يکي از دو عدل پنبه را که بر آن چنين و چنان نوشته باز کن، اين دو جامه در کنار آن است. مرد از آنچه ابوجعفر به او خبر داد حيرت کرد و بسيار متعجب شد، ولي بر طبق راهنمايي اش عمل کرد. چون بار پنبه را گشود، دو جامه سرداني را در کنار بسته بار پنبه ديد و برداشت و براي نايب امام آورد و به او تسليم کرد. اين مرد محمد بن عثمان را نمي شناخت، و همانطور که بازرگانان کالاي خود را براي فروش به وسيله باربران معتمد مي فرستند، هداياي



[ صفحه 79]



امام را هم به او داده بودند که به نايب امام بدهد و هيچ نامه اي هم که صورت اجناس ارسالي باشد همراه نداشت، زيرا در زمان معتضد عباسي سختگيري عليه شيعه زياد بود، و چنانکه گفته اند از شمشير خون مي ريخت. بدين علت کسي که حامل کالا يا پول براي نايب امام بود خود خبر از اجناس محموله نداشت، فقط به او گفته مي شد اين کالاها را فلان جا ببر و به فلاني بده [5] 5 - بين حسن بن علي نصيبي و محمد بن فضل موصلي به سال 307 در بغداد راجع به صحت وکالت و نيابت ابوالقاسم حسين بن روح مباحثه و مشاجره بود، و محمد بن فضل با آنکه شيعه بود آن را نمي پذيرفت و دليل مي طلبيد، و مي گفت اموالي که او مي گيرد در غير موردش صرف مي شود. روزي حسن بن علي گفت: دليلي که مورد قبولت واقع شود ارائه خواهم داد. به اين جهت از دفتر بزرگي که همراه محمد بن فضل بود نيمي از يک ورق جدا کرد، و با قلمي که بي مرکب بود و نشاني بر کاغذ نمي گذاشت مطالبي را که بين خود قرار گذاشته بودند نوشت. بعد نامه را مهر کرد و به شيخ سياه چرده اي که خدمتکار محمد موصلي بود داد که نزد حسين بن روح ببرد. چون خادم بازگشت، آنان مشغول غذا خوردن بودند که پاسخ بر همان ورقه رسيد، و با مرکب به جزء جزء مندرجات آن کاغذ - که خطش نامرئي بود و خوانده نمي شد - جواب مقتضي داده شده بود. چون محمد بن فضل چنين امر شگفت آور خارق العاده اي را ديد



[ صفحه 80]



بسيار ناراحت شد، و [از اينکه تا کنون در اشتباه بوده] بر سر و روي خود زد. او از غذا خوردن افتاد، و با حسن بن علي گفت: زود برخيز تا نزد ابوالقاسم حسين بن روح بروي. چون به حضورش رفتند محمد بن فضل شروع به گريستن و عذر خواهي کرد. نايب امام براي او از خدا طلب آمرزش نمود و به رحمت الهي اميدوارش گرداند [6] 6 - بنابر خبري که شيخ طوسي مسندا از مشايخ قم نقل مي کند: همسر علي بن حسين بن موسي بن بابويه (پدر صدوق) دختر عمويش بود، که از او فرزنددار نمي باشد. به ابوالقاسم حسين بن روح - رضي الله عنه - نامه نوشت، که از حضرت بخواهد تا برايش دعا کنند که خدا فرزنداني فقيه نصيبش کرداند. پاسخ برايش آمد: همانا تو از اين زن فرزنددار نمي شوي، اما بزودي زن جواني اهل ديلم نصيبت خواهد شد، که از او دو فرزند فقيه خواهي داشت. بنابر آنچه در دنباله خبر مذکور آمده: علي بن بابويه داراي سه پسر شد که دو تاي آنها - محمد و حسين - فقيه شدند و استعدادي شگرف در حفظ [اخبار] داشتند، و چيزها حفظ مي کردند که ديگر اهل قم نمي توانستند. آن دو برادري ديگر به نام حسن داشتند که از نظر سن دومين فرزند محسوب مي شد. وي به عبادت مشغول و مردي زاهد بود، با مردم آميزش نداشت و فقيه هم نشد. راوي گويد: چون دو فرزند فقيه - ابوجعفر (صدوق) و ابو عبدالله - داد سخن مي دادند و اخبار فراواني از حفظ نقل مي کردند که



[ صفحه 81]



مردم به شگفت در مي آمدند، به آن دو مي گفتند: اين مقام ويژه شما دو تن است که به دعاي امام نصيبتان شده است. اين موضوع در بين اهل قم مشهور و معروف شده بود. [7] 7- حسن بن خفيف از پدرش نقل مي کند که گفت: صاحب الزمان - عجل الله فرجه - خادماني به مدينه فرستاد، که با آنان دو خادم [اجير] نيز بودند. حضرت به خفيف نامه نوشت که با آنان برود، و او هم رفت. چون به کوفه رسيدند يکي از آن دو خادم مسکري آشاميد. [حضرت به الهام رباني با فاصله مکاني از عمل حرامش با خبر شدند] خادمان از کوفه بيرون نرفته بودند که از سامرا نامه رسيد به برگرداندن خادمي که مسکر آشاميده و بر کنار کردنش از خدمت [در آن اماکن مقدس.] [8] نمونه هاي ديگر از اشراف بر ضماير و آگاهي از وقايع و نهان داني ولي حق تعالي را در توقيعات ديگري نيز که تحت موضوعات مختلف - مخصوصا توقيعات درباره اموال رسيده به امام - نقل خواهد شد مي بينيم و به بيان ديگر حضرت به گونه هاي مختلف با بيان حقايق پنهاني اثبات صحت امامت و ولايت خود و سفارت نايبان را مي فرموده است تا براي طالبان حقيقت ترديدي بر جا نماند.



[ صفحه 82]




پاورقي

[1] کمال الدين، 490، حديث 13، کتاب الغيبه، 171 به رعايت اختصار خلاصه اين اخبار ترجمه و نقل مي شود.

[2] کمال الدين، 488، حديث 10.

[3] کتاب الغيبه،. 171 يادآور مي شود شيخ طوسي اين خبر را تحت عنوان: آشکار شدن معجزاتي در زمان غيبت که دلالت بر درستي امامت صاحب الزمان عليه السلام مي کند آورده.

[4] سردنانيه جزيره بزرگي است در درياي مغرب (قاموس) شايد پارچه سرداني منسوب به اين جزيره باشد (کتاب الغيبه، زيرنوشت صفحه 179).

[5] کتاب الغيبه، 178 - 180.

[6] ماخذ پيشين 192 - 193،.

[7] همان، 188.

[8] الاصول من الکافي، 523:1، خبر 21.