فلسفه حکومت ديني و نظريه ي مهار ديني
نظريه اسلام در باب جامعه و حکومت، نظريه ي (1به اضافه 1) تا به (يک به اضافه بي نهايت) است. يعني اگر جامعه از دو نفر تشکيل شده باشد حتما يکي از آنان امام است. اين از قوانين حتمي الهي است.
امام صادق عليه السلام فرموده اند:
«لو لم يبق في الأرض الا رجلان لکان أحدهما الحجة...» [1] .
يعني اگر کره زمين دو ساکن داشته باشد قطعا يکي از آنان حجت خداوند خواهد بود. در حديث ديگري فرموده اند:
«لو کان الناس رجلين لکان أحدهما الامام».
يعني اگر بشريت در دو تن محدود شود، يکي از آنان قطعا امام معصوم خواهد بود، و در ادامه فرموده اند:
«ان آخر من يموت الامام لئلا يحتج احدهم علي الله عزوجل ترکه بغير حجة الله عليه» [2] .
يعني آخرين نفري که دار فاني را وداع به ابديت مي پيوندد امام معصوم است
[ صفحه 321]
تا اينکه هيچ انسان گمراه شده اي در برابر خداوند احتجاج نکند که چرا مرا بدون حجت خود تنها گذاشتي تا گمراه شوم؟! [3] .
پس، از ديدگاه اسلام جامعه ي منهاي وجود امام و حکومت ديني غير ممکن است. اما پرسش اين است که فلسفه ي حکومت ديني چيست و به چه دليل تشکيل حکومت تا بدين حد مورد توجه اسلام قرار گرفته است؟
شايد تصور شود که دين نه «قدرت طلب» است، و نه «دنياگرا»، نه خداوند «ضعيف» است که براي جبران آن نيازمند حکومت باشد، و نه دين پذيري «اجباري» است که نيازمند قوه ي قهريه باشد، و نه اين کار با «قداست دين» سازگار است و بر اين اساس دين نيازي به تشکيل حکومت ندارد.
نقطه اشتباه در اين است که فلسفه ي تشکيل حکومت ديني در «قدرت طلبي»، «دنياگرايي»، «جبران ضعف و زبوني»، «تحميل اجباري عقايد» و چيزهايي از اين دست ديده مي شود و بر اين اساس «منافي با قداست دين» خواهد بود و لذا به دين و دين باوران توصيه مي شود که صحنه ناپاک و آلوده ي! سياست و حکومت داري را ترک و آن را به اهلش واگذارند. اينان قياس به نفس کرده اند و نمي دانند که از ديدگاه اسلام، فلسفه ي تشکيل حکومت چيزي جز اين آلودگيهايي است که احيانا خود به آن دچارند.
فلسفه ي تشکيل حکومت ديني در اين است که بدون آن وجود دين لغو خواهد بود و به اهداف مقدس خود که تربيت معنوي و تکامل انساني و سعادتمندي بشر است، دست نخواهد يافت. به همين جهت است که در مدنيت اسلامي نظريه ي «توأماني دين و حکومت» يک اصل اساسي شمرده شده و نظريه ي «تفکيک» اين دو
[ صفحه 322]
از يکديگر به شدت مردود است. رسول مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم درباره رابطه ي دين و حکومت سخن گهرباري دارند. آنحضرت مي فرمايند:
«الاسلام و السلطان أخوان لا يصلح واحد منها الا بصاحبه، فالاسلام أمين و السلطان حارس، و ما لا أمين له منهدم، و ما لا حارس له ضائع» [4] .
يعني سلامتي و صلاح مکتب به وجود حکومت است و صلاح و سلامتي دستگاه حکومت به وجود دين، و هيچکدام بدون ديگري ره به جايي نمي برند. زيرا از ديدگاه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، دين «امين» است و حکومت «نگهبان». حکومت بدون «امانت دار» به خيانت و نابودي منجر مي شود، و دين بدون «نگهبان» ضايع خواهد شد.
همين مضمون از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام نيز روايت شده است. يکي از اين دو امام همام فرموده اند:
«الدين و السلطان أخوان توأمان لابد لکل واحد منهما من صاحبه و الدين اس و السلطان حارس و ما لا أس له منهدم و ما لا حارس له ضائع» [5] .
يعني دين و حکومت توأم اند و هر کدام به ديگري نيازمند است. دين «پايه و اساس» است و حکومت «نگهبان»، هر آنچيزي که «پايه و اساس» نداشته باشد ويران مي شود و هر آنچه «نگهبان» نداشته باشد ضايع مي گردد.
در حديث ديگري که از امام علي عليه السلام نقل شده است به حقايق ديگري اشاره شده است که براي همه افراد خصوصا مشتاقان مدنيت غربي قابل توجه است. آنحضرت فرموده اند:
«الدين و السلطان العادل أخوان لا يصلح واحد منهما الا بصاحبه، الاسلام اس و السلطان العادل حارس و ما لا أس له فمنهدم و ما لا حارس له فضائع فلذلک اذا رحل
[ صفحه 323]
قائمنا لم يبق أثر من الاسلام و اذا لم يبق أثر من الاسلام لم يبق أثر من الدنيا» [6] .
يعني دين و زمامدار عادل برادراني هستند که صلاح هر يک به ديگري وابسته است. اسلام «پايه» است و زمامدار عادل «نگهبان»، هر آنچه بي پايه باشد ويران خواهد شد و هر آنچه بي نگهبان باشد ضايع مي گردد. سپس آنحضرت ادامه مي دهند: به همين جهت است که وقتي قائم ما غايب مي شود، اثري از اسلام باقي نمي ماند. و مهم تر اينکه مي فرمايند: و چون اثري از اسلام باقي نماند، از دنيا نيز اثري باقي نخواهد ماند. از اين بيان روشن مي شود که صلاح دنياي مردم، با دين و نظام ديني گره خورده است و لذا نه تنها دين خواهي و دين محوري به زيان دنياي مردم نيست، بلکه تنها راه رسيدن به آن است و هر راه ديگري محکوم به شکست است.
از سوي ديگر رواياتي هم که فلسفه ي امامت را بيان کرده اند، در همين راستا قرار مي گيرند. زيرا نظريه حکومت اسلامي نظريه «امامت و ولايت» است. امام علي عليه السلام در باب فلسفه ي امامت فرموده اند:
«الامامة نظام الأمة» [7] .
يعني نظام امت اسلامي به امامت است.
حضرت رضا عليه السلام نيز فرموده اند:
«ان الامامة أس الاسلام النامي و فرعه السامي» [8] .
امامت «اساس بالنده ي» اسلام و فرع «بلند مرتبه» آن است.
و در سخن ديگري که از آن حضرت نقل شده است، نخست پيرامون «اصل امامت» فرموده اند:
[ صفحه 324]
«ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عز المؤمنين...».
يعني زمام و قوام دين و نظام مسلمين، و صلاح دنياي مردم و عزت و سربلندي اهل ايمان به «امامت» وابسته است. و در ادامه پيرامون شخص «امام» مي فرمايند:
«الامام... نظام الدين و عز المسلمين و غيظ المنافقين و بوار الکافرين» [9] .
شخص «امام» مايه ي قوام دين، عزت و سربلندي مسلمين، و خشم منافقين، و هلاکت کافرين است. [10] .
[ صفحه 325]
از آنچه گذشت روشن مي شود که هم «بقا»ي دين به وجود حکومت و قدرت وابسته است و هم «حفظ سلامت» حکومت و قدرت به وجود دين وابسته است. زيرا حکومت «نگهبان» است و دين «امين». پس مي توان گفت که مدنيت اسلامي براي جلوگيري از پيدايش فساد در قدرت و تضييع حقوق شهروندان، نظريه ي «مهار ديني» را مطرح کرده است. يکي از تفاوتهاي عمده ي ديدگاه اسلام و نظريه پردازان مدنيت غربي در «شيوه ي مهار قدرت و حکومت» متجلي مي شود. متفکران غربي نظريه ي «مهار مردمي» و تعدد قدرت را مطرح کرده اند و اسلام نظريه ي «مهار ديني» را که با تمرکز قدرت نيز سازگار است. در بحثهاي آينده خواهيم ديد که نه تنها اين تمرکز قدرت نيز سازگار است. در بحثهاي آينده خواهيم ديد که نه تنها اين تمرکز به زيان بشريت نيست بلکه از ضروريات سعادت بشري بوده و در مقابل تعدد قدرت مانع دست يابي بشر به کمال و سعادت انساني خواهد شد. امتيازي که نظريه اسلام دارد اين است که هم قادر است از تکرار پديده هاي تلخ گذشته جلوگيري کند و هم از پيدايش پديده هاي تلخ تر آينده [11] که مدنيت غربي با آن روبرو است و اين بدان جهت است که اسلام هم «درد» را به خوبي تشخيص داده و هم
[ صفحه 326]
«درمان» را به خوبي مي شناسد. قدرت منشأ فساد هست ولي چاره کار در تکثير همان قدرتي که فسادآور است نيست بلکه در ريشه کن ساختن عاملي است که قدرت را به فساد مي کشد و اين عامل چيزي نيست جز «هواي نفس». پس به خوبي روشن است که تکثير و تعدد قدرت بدون توجه به هواي نفس موجب «تکثير و افزايش فساد» خواهد شد نه مهار قدرت. اسلام عزيز با توجه به اين امر، در نظريه خود که از آن به عنوان نظريه امامت و ولايت ياد مي شود، عامل فساد (يعني هواي نفس) را از حوزه قدرت و حکومت دور ساخته است و بدين سان سلامت و صحت قدرت و دستگاه حکومت را تضمين کرده است. در مباحث بعدي به بررسي شيوه ها و اهرمهاي دين براي مهار قدرت و حکومت خواهيم پرداخت.
پاورقي
[1] علل الشرايع، ص 197 ح 10، غيبت نعماني، ص 139 ح 1، کافي ج 2، ص 179، ح 1، کمال الدين، ج 1، ص 230، ح 30، بصائر الدرجات، ص 487، ح 2 و 3.
[2] علل الشرايع: ص 196 ح 6.
[3] از اين حديث معلوم مي شود در مواردي هم که فقط سخن از «حجة» به ميان مي آيد، منظور امام معصوم عليه السلام است. در اين حديث به روشني گفته شده است که وقتي امام عليه السلام وجود داشته باشد حجة خداوند تمام است.
[4] الفردوس، ج 1، ص 117، ح 396؛ کنز العمال، ح 14613.
[5] الاختصاص، ص 262.
[6] اربعون خاتون آبادي، ص 203، ح 35.
[7] غررالحکم، 1095 و 6608.
[8] عيون، ج 1، ص 218، ح 1؛ معاني الأخبار، ص 97، ح 1؛ امالي صدوق، ص 538، ح 1؛ کمال الدين، ج 2، ص 677، ح 31؛ کافي، 1، ص 200.
[9] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 218، ح 1؛ معاني الأخبار، ص 97، ح 2؛ أمالي صدوق، ص 538؛ کمال الدين، ج 2، ص 677، ح 31؛ کافي، ج 1، ص 200، ح 1.
[10] براي روشن شدن بحث به موارد زير توجه فرماييد:
...گذشته از روايتي که بيان شد تاريخ نيز در گذر خود اصل «الناس علي دين ملوکهم» را به خوبي ثابت کرده است. امام علي عليه السلام درباره تأثير حکومت در شکل دهي رفتار مردم مي فرمايند: اذا تغير السلطان، تغير الزمان (نهج البلاغه، نامه 31) . يعني تغيير و دگرگوني حاکم موجب تغيير مردم مي شود. و در سخن ديگري به صورت روشن تري فرموده اند، اذا تغيرت نية السلطان، تغير الزمان (غرر الحکم، 4009).
همه اينها حکايت از تأثير شديد حکومت در رفتار و کردار مردم است و لذاست که مي گوييم هر انديشه اي که از پشتوانه سياسي حکومت برخوردار نباشد فراگير نشده و قابل اجرا نخواهد بود. تاريخ صدر اسلام گواه روشن اين ادعا است که به نمونه هايي از آن اشاره خواهد شد:
1- گسترش کمي و کيفي اسلام در حکومت ده ساله پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه منوره، در مقايسه با سيزده سال اقامت در مکه مکرمه.
2 کوتاه آمدن امام علي عليه السلام و خانه نشيني آنحضرت، بهتر از پافشاري ايشان بر حق الهي خلافت خود و بازگشت جامعه به جاهليت بود.
3- به اعتراف مورخين و به شهادت تاريخ، بي بند و باري و آلودگي اخلاقي يزيد بن معاويه جامعه را نيز به سمت فساد و تباهي سوق داد. مسعودي در کتاب مروج الذهب مي نويسد: «وکان يزيد صاحب طرق و جوارح وکلاب وقرود و فهود و منادمة علي الشراب، و جلس ذات يوم علي شرابه، و عن يمينه ابن زياد، و ذلک بعد قتل الحسين، فأقبل عليه ساقيه فقال:
اسقني شربة تروي مشاشي
ثم مل فاسق مثلها ابن زياد
صاحب السر و الأمانة عندي
ولتسديد مغنمي و جهادي
ثم أمر المغنين فغنوا [به].
و غلب علي أصحاب يزيد و عماله ما کان يفعله من الفسوق، و في أيامه ظهر الغناء بمکة و المدينة، و استعملت الملاهي، و أظهر الناس شراب الشراب».
4- در دوران امام رضا عليه السلام، روند فرقه گرايي و انشعاب در دين که از زمان خفقان أموي شروع شده بود، پايان يافت. بعيد به نظر نمي رسد که ولايتعهدي حضرت رضا عليه السلام در اين امور دخيل بوده است.
5- تدوين کتب اربعه و جوامع حديثي شيعه در دورانهايي اتفاق افتاده که حکومتهاي وقت به نحوي انديشه ي تشيع جانبداري مي کرده اند.
6- يکي از علل گسترش مکتب عامه را بايد در حمايت حکومتها دانست.
7- و اکنون تشکيل حکومتي بر مبناي تشيع در ايران اسلامي جان تازه اي به شيعيان سراسر گيتي بخشيده و موجب گسترش تفکر اسلامي شده است.
پس نتيجه مي گيريم در جامعه اي که «دين» و «حکومت» از هم جدا هستند نه دين قادر است رسالت خود در هدايت مردم را به درستي انجام دهد و نه تضميني وجود دارد که حکومت به مصلحت مردم عمل کند هر چند مردم، «سالار» جامعه باشند.
[11] رجوع شود به بحث: «مدنيت غربي و اومانيسم؛ آزادي يا بردگي».