علت عدم ظهور امام براي دوستان خود
[ صفحه 74]
اگر گفته شود: چنانچه علّت در غيبت امام (عليه السلام) از دشمنانش، همان خوفي باشد که از آنان دارد، پس چرا براي دوستان خود ظاهر نمي شود؟ در حاليکه، چنين علّتي در حق آنان منتفي است.
پس اگر ـ با اينکه علّت مخفي ماندن، در حق دوستان امام منتفي است ـ براي دوستانش ظاهر نگشت، قول شما در باره علّت غيبت از ريشه باطل است.
گوييم: بزرگان شيعه از اين سؤال جواب داده اند به اينکه مانعي ندارد وبعيد نيست که علّت غيبت امام از اوليا و دوستان خويش اين باشد که مي ترسد بعد از ديدار، آنان خبرش را فاش کنند و از روي خوشحالي درباره ديدار و همنشيني او با ايشان سخن گويند، و اين امر ـ اگرچه به شکل غير عمدي ـ منجر به ترس از دشمنان شود.
مناسب نبودن اين جواب:
و اين جواب مورد رضايت و پسند ما نيست. زيرا عاقلان شيعه ممکن نيست نسبت به ضرري که امام وخود آنان را در صورت اظهار ديدار وهمنشيني با امام تهديد مي کند، غافل باشند.
[ صفحه 75]
پس چگونه با آگاهي کامل نسبت به ضررهاي همه گيري که در اظهار اين امر هست آن را اظهار مي کنند و از آن به ديگران خبر مي دهند؟ بله اگر اين حرف که گفته اند در باره يکي دو نفر صادق باشد، باز هم در حق گروه کثير شيعيان که از ديدارش محروم هستند ممکن نيست (که بگوييم در صورت ديدار، امرش را فاش مي کنند و خطر ساز مي شوند).
علاوه بر اينکه اين علّت موجب مي شود که شيعيانش، از هرگونه بهره بردني از او محروم مانند، بگونه اي که قدرت بر تلافي کردن و از بين بردن آن نداشته باشند زيرا اگر مخفي بودن امام معلّق بر امري شود که از حال شيعيان فهميده شد که انجامش مي دهند (يعني افشاء و ايجاد ضرر) بنابراين هم اکنون قدرت بر چيزي که مقتضي ظهور امام (عليه السلام) باشد را ندارند، واين خودش موجب سقوط تکليف از آنان مي شود ـ تکليفي که در آن امام لطف بشمار مي آيد. ـ
جواب از اعتراض نويسنده:
بعضي از علماء از اين سؤال جواب داده اند که سبب غيبت از همه مردم، همان رفتار دشمنان است، زيرا بهره بردن همه اجتماع مردم ـ چه دوست وچه دشمن ـ از امام (عليه السلام) فقط به اين است که امر او نافذ و جاري و دستش باز باشد و در ظهور بسر ببرد و در همه موارد بدون هيچگونه بازدارنده ونزاع کننده اي تصرّف لازم بنمايد. در حاليکه روشن و معلوم است که دشمنان از اين امور جلوگيري کرده و از انجام آن، منع کرده اند.
[ صفحه 76]
گفته اند: در اينکه به شکل پنهاني حضرت براي بعضي از دوستانش ظاهر گردد فايده اي نيست. زيرا بهره اي که از تدبير و اداره امامان خواسته شده و مورد نظر است، جز با ظهور براي همه امت و نفوذ مطلق فرمان امام حاصل نمي گردد. پس علّت در غيبت امام و ظاهر نبودن او ـ به گونه اي که لطف و مصلحت براي همگان باشد ـ يکي شد.
امّا اين جواب نيز، مورد رضايت و قابل قبول نيست:
زيرا دشمنان اگر مانع از ظهور امام زمان (عليه السلام) به شکل تصرّف و تدبير امور باشند، ديگر بين او و کسانيکه از اولياي مورد نظر او هستند نمي توانند مانع باشند که حجاب غيبت از آنها برداشته شود.
و چگونه کساني از اولياء و دوستان او که به ديدارش نائل مي گردد بطور شخصي و اختصاصي نتواند از او بهره اي ببرد، در حاليکه معتقد به اطاعت او و وجوب پيروي از فرامين اوست و آنحضرت را حاکم بر خويش مي داند؟!
و اگر کسي قائل شود که چنين ديداري بخاطر اختصاصي بودنش و بخاطر اينکه امام با فرض چنين ديداري حاکم و فرمانرواي همگان محسوب نمي شود وتدبير و اداره همه مردم به او سپرده نشده است، ممکن نيست و واقع نمي شود، خود اين تصريح به اين است که اصلا شيعه اماميه از زمان فوت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا زمان حسن بن علي (عليهما السلام) پدر امام زمان (عليه السلام) هيچگونه بهره اي از ديدار امامان خويش نداشته اند بخاطر همان علّتي که در باره امام زمان (عليه السلام) ذکر شد.
[ صفحه 77]
و نيز لازم مي آيد که دوستان و اولياي اميرالمؤمنين (عليه السلام) و شيعيان او نيز تا قبل از انتقال امر خلافت بر عهده او و قبل از حصول حکومت بدست او، هيچ بهره اي از ديدارهاي خود با او برايشان وجود نداشته باشد. و اين عقيده، گوينده اين سخن را به جايي مي رساند که هيچ انسان متفکر و با دقّتي نمي تواند آن را بپذيرد.
علاوه بر اينکه: اگر آنچه را که گفتند ـ که بهره بردن از امام (عليه السلام) جز با ظهورش براي همه مردم و تأثير فرمان او بر آنان ممکن و حاصل نمي شود ـ مورد تسليم قرار دهيم، باز هم قولشان از جهت ديگري باطل خواهد بود که عبارتست از اينکه: اين عقيده به سقوط تکليف ـ همان تکليفي که امام (عليه السلام)، لطف الهي در آن به شمار مي آيد ـ از شيعيان مي انجامد.
بخاطر اينکه اگر ظاهر نشدن امام (عليه السلام) براي آنان به سبب علّتي باشد که به آنان بر نمي گردد، و نيز در قدرت وامکان آنها هم نيست که آنچه را مانع ظهور است بر طرف کنند، در اين صورت بناچار بايد تکليف از آنان ساقط باشد و در اين مورد حکم آنان، حکم دشمنان حضرت هم نخواهد بود، زيرا دشمنان ـ اگر چه براي آنان ظهور نکند ـ خود سبب چنين غيبتي بوده و قدرت دارند بر اينکه مانع از ظهور را برطرف کنند تا حضرت ظاهر شود. لذا تکليفي که تدبير امام لطف در آن بشمار مي رود بر آنان لازم است، اگرچه اين مطلب چيزي بر شيعيان او لازم نمي سازد.
اگر ممکن بود که گروهي از مکلّفها بقيه مردم را از لطف او باز دارند و با اينهمه تکليفي که خود امام لطف در آن محسوب مي شود مستمرّ بوده
[ صفحه 78]
و براي آنان ادامه داشته باشد، لازمه اش اينست که ممکن باشد برخي مکلفين، بعض ديگر را با نوعي قيد و زنجير و مانند آن از سلوک خاص وعملي معيّن باز دارند ـ به گونه اي که آن اشخاص نتوانند آن قيد و زنجير را از گردن و پاي خود بردارند ـ با اينهمه تکليف به آن سلوک خاص و عمل معيّن همچنان ادامه داشته باشد و از عهده آن بسته شدگان ساقط نشود.
مخالفين ما حق ندارند بين آن قيد و زنجير با نبودن لطف فرق بگذارند، از اين جهت که بگويند: قيد و زنجير اگر باشد ديگر فعل و عمل ممکن نخواهد بود و با وجود قيد، کسي توهّم وقوع آن عمل را نمي کند، در حاليکه نبودن لطف چنين نيست (بلکه با نبودن لطف بازهم انجام تکاليف ممکن است).
بخاطر اينکه مذهب درست و عقيده صحيح ـ که ما بر آن اتفاق نظر داريم ـ اين است که نبودن لطف، درست همانند نداشتن قدرت و وسيله عمل است، و تکليف کردن با فرض عدم لطف ـ در باره کسي که داراي لطف است ـ قبيح و نادرست است و قبح آن واضح و معلوم است. درست مانند اينکه با فرض عدم قدرت و وسيله عمل و با وجود مانع، کسي را به کاري مکلّف نمايند.
و عقيده داريم که هرکس لطفي در باره اش از ناحيه صاحب لطف صورت نگيرد، از انجام فعل ناتوان است، همانطور که هرکس از عملي منع شود، از انجام آن ناتوان است.
آنچه که بايد در جواب اين سؤال ـ که در باره مخفي بودن حضرت از
[ صفحه 79]
دوستان خويش مطرح گرديد ـ گفته شود اين است که:
اولا ما قطع و يقين نداريم [1] که او براي همه اولياي خويش غايب و مستور باشد. زيرا که خود اين مطلب نيز بر ما پوشيده است و هريک از ما فقط حال خودش را مي داند نه حال ديگران را.
و زماني که ظهور آن حضرت را براي آنان ممکن شماريم همانطور که احتمال عدم ظهور نيز هست، بايد علّتي را براي غايب ماندن احتمالي آنحضرت از ايشان ذکر نماييم.
و بهترين چيزي که در اين باره گفته شده و نزديکترين آنها به حق اينست که بگوئيم: ـ البته همانطور که قبلا بيان داشتيم بايد توجه داشت که اين باب از ابوابي است که علم قطعي و تفصيلي به آن لازم نيست، بلکه همين قدر که علم اجمالي به آن داشته باشيم کافيست ـ بايد علّت غيبت از اولياء و دوستان، مشابه و همانند علت غيبت از دشمنان باشد. در اينکه مقتضي سقوط تکليف از آنان نيست و موجب ملامتي نسبت به تکليف کننده آنان که خداست نمي باشد، و بايد ايشان قادر بر رفع اين مانع و از
[ صفحه 80]
بين بردن اين سبب غيبت باشند تا حضرت بر آنها ظاهر گردد، و اين دو ويژگي بايد در علّت غيبت باشد و گرنه به همان فساد و بطلاني که ذکر شد، خواهد انجاميد.
اگر اين کلام ثابت شده باشد بهترين علّت و سببي که براي غيبت از اولياء و دوستان آن حضرت ذکر شده اين است که گفته شود:
دانستيم که علم به امام زمان (عليه السلام) به نحو تعيين و جدا کردن او از مدّعيان دروغين، جز به وسيله معجزه صورت نمي گيرد زيرا نصّ و روايت صحيح ـ در باره امامتِ خصوص اين امام ـ براي معيّن شدن و مشخّص گشتن او کفايت نمي کند. بلکه بايد معجزه اي آشکار، بدست او صورت گيرد، تا تصديق کنيم که آن امام، همين فرزند امام حسن عسکري (عليه السلام) است.
و علم به معجزه و دلالت کردن آن بر ظهور، راهش، استدلالي است که ممکن است مورد شبهه قرار گيرد. و هرکس در باره کسي که معجزه به دست او ظهور يافته شبهه اي پيدا کرد و معتقد شد که اين معجزه، باطل، ونوعي تصرّف خارق العاده در اشياء است و قائل شد که انجام دهنده اين معجزه دروغگو و به هم بافنده است، چنين کسي ملحق به اعداء واز زمره دشمنان محسوب مي شود، از جهت اينکه بايد از او ترسيد.
پاورقي
[1] در بعضي نسخه ها کلمه «قاطعين» به اين معنا آمده که «ما قطع و يقين داريم که...» که با توجّه به سياق کلام و آنچه در غيبت شيخ طوسي نقل شده: انّا اوّلا لانقطع علي استتاره عن جميع اوليائه»
و نيز آنچه در اعلام الوري به نقل از سيد آمده است «اوّلا نحن لانقطع...» اشتباه است و همان «لا قاطعين» صحيح است که مورد ترجمه قرار گرفته است.