بازگشت

از نظر سياسي


مقدمه: دشمنان اسلام پيوسته سعي مي کنند دين را جداي از سياست بدانند و مسأله سکولاريزم را مطرح مي کنند و اينگونه وانمود مي کنند که: دين حکومت ندارد و کاري به حکومت ندارد و تنها رابطه ي فردي ميان بنده و خدا است و کاري به روابط انسانها با يکديگر و روابط بين الملل ندارد و براي اين مسائل طرح و برنامه اي ندارد چه اينکه وانمود مي کنند که دين از دنيا جدا است و کاري به دنياي انسانها و معيشت آنها ندارد، دين از علم و دانش جدا است، دين از عقل و خردورزي جدا است و....

البته اين حرفها براي کساني که با الفباي اسلام آشنايي ندارند ممکن است جالب و جاذب باشد ولي اگر کسي با اوليات دين اسلام انس داشته باشد به اين سخن غير منطقي وقعي نمي نهد، چگونه دين از دانش جدا است در حالي که نطق افتتاحيه رسول مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم دعوت به دانش و سخن از خواندن و دانستن است و خداي بشر نخستين پيامي که به بشر مي دهد پيام خواندن و آگاهي است: «اقرء باسم ربک الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرء و ربک الاکرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان مالم يعلم»؛ [1] دين آن اندازه براي دانش ارزش قائل است که به قلم و نوشتار سوگند ياد مي کند: «ن و القلم و ما يسطرون» [2] که در هيچ مکتبي چنين چيزي وجود ندارد، دين اسلام مهمترين ويژگي انسان را که باعث خليفة الله شدن او مي شود همين



[ صفحه 450]



دانش او مي داند: «و علم آدم الاسماء کلها...» [3] دين مي گويد: «اطلبوا العلم و لو بالصين [4] اطلبوا العلم من المهد الي اللحد».

آيا اين است معناي جدائي دين از دانش، آري اين وصله ها به دامن مسيحيت محرف مي چسبد که دانشمندان را در قرون وسطي به خاک و خون مي کشيدند... به آئين تحريف شده ي يهود مي چسبد که گناه آدم را در خروج از بهشت دانش و آگاهي او مي داند [5] ولي با منطق کتاب و سنت اسلام ابدا سازگار نيست.

چگونه دين از عقل و خردورزي جدا است در حالي که يک ساعت فکر و انديشه را معادل با يک سال عبادت بلکه بهتر از آن مي داند [6] و انسانهايي را که از قلب و دل و عقل خدا داده بهره مي گيرند از چهارپايان پست تر مي داند [7] اين همه دعوتهاي قرآني، تدبر، تفکر، تعقل و... را چگونه حل مي کنند؟!

چگونه دين از دنيا جداست در حالي که يکي از اهداف مقطعي خلقت انسان را آباد کردن زمين مي داند: «هو انشاکم من الارض و استعمرکم فيها» [8] و مي گويد: سهم خويش را از دنيا فراموش نکن: «ولا تنس نصيبک من الدنيا» [9] دين طلب روزي حلال را بالاترين اجزاء مي داند: «العبادة سبعون جزء افضلها طلب الحلال» [10] تلاش در راه تأمين زندگي را همانند جهاد در راه خدا مي داند: «الکاد علي عياله کالمجاهد في سبيل الله». [11] .



[ صفحه 451]



امام صادق عليه السلام فرمود: «ليس منا من ترک دنياه لاخرته و لآخرته لدنياه»؛ [12] از ما خاندان نيست و به ما نسبتي ندارد آن کس که دنيا را فداي آخرت کند يا آخرت را فداي دنيا کند، هر دو بايد در کنار هم باشند.

چگونه دين از حکومت و سياست جدا است در حالي که عاليترين دستورات حکومتي و سياسي در متن قرآن و سنت آمده؟! دين نه تنها به روابط انسانها با يکديگر عنايت فراوان کرده بلکه به رابطه ي انسان با خودش و رابطه ي انسان با خدا هم خيلي اهتمام ورزيده است و در اين رابطه تنها به بيان روايت بسيار جالبي بسنده مي کنيم: جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش از اجداد طاهرينش از امام اميرالمومنين عليه السلام نقل مي کند که حضرت امير عليه السلام فرمود:

«الاسلام و السلطان العادل اخوان لا يصلح واحد منهما الا بصاحبه.

الاسلام اس و السلطان العادل حارسين، مالا اس له فمنهدم. و مالاحارس له فضايع». [13] .

ترجمه: اسلام و سلطان دادگر (حاکم عادل) دو برادرند که هيچ يک اصلاح نمي شوند مگر به وسيله ي ديگري: اسلام اصل و اساس و پايه است و سلطان عادل پاسدار آن است، بنائي که پايه و اساسي ندارد ويران است، و چيزي که نگهبان ندارد ضايع شونده است.

با حفظ اين مقدمه مي گوييم: در جامعه ي جهاني امام زمان حاکم بر تمام جهان امام زمان است، پرچم اسلام در کل عالم برافراشته مي شود، کتابي که به عنوان قانون اساسي بر دنيا حکومت مي کند قرآن است، قوانيني جاري متکي به متن اصيل اسلام است، در تمام کره ي زمين يک حکومت بيشتر نيست، مرزها بر چيده مي شود،



[ صفحه 452]



سازمانهاي گوناگون و عريض و طويل و کم فايده يا بي خاصيت بين المللي وجود نخواهد داشت، ارتشهاي گوناگون نيست، يک حاکم در تمام دنيا است، کل دنيا مثل يک خانواده با يک مدير محبوب است و منظور آيه ي کريمه:

«ليظهره علي الدين کله»؛ [14] همين است که غلبه ي مطلق باشد يعني روزي فرا مي رسد که اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهري و حکومت بر تمام اديان پيروز خواهد شد و همه را تحت الشعاع خويش قرار خواهد داد. در ذيل آيه ي «الذين ان مکناهم في الارض...» [15] امام باقر عليه السلام فرموده: اين آيه مال مهدي و ياران او است که: «يملکهم الله مشارق الارض و مغاربها و يظهر الدين» [16] خداوند آنان را مالک و حاکم بر شرق و غرب جهان خواهد نمود و دين را به دست آنها ظاهر و غالب مي کند. و در ذيل آيه ي «جاء الحق و زهق الباطل» [17] امام باقر عليه السلام فرمود: «اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل» [18] يعني وقتي که قائم (آل محمد) قيام کند دولت باطل نابود مي شود. و به جاي آن دولت حق و دولت کريمه اي که سبب عزت اسلام و مسلمين باشد بر سرکار مي آيد. و در حديثي مي خوانيم: «يبلغ سلطانه المشرق و المغرب»؛ [19] دايره حکومت و قدرت امام مهدي (عج) شرق و غرب عالم را فرا مي گيرد. يا مي خوانيم: «فيفتح علي يديه مشارق الارض و مغاربها»؛ [20] خداوند به دست امام زمان شرق و غرب عالم را فتح مي کند. و مي خوانيم: «ويصير سلطانا عليها»؛ [21] يعني امام مهدي سلطان ارض است و بر کل کره ي زمين حکومت خواهد



[ صفحه 453]



کرد. و آخرين روايت در اين بخش اينکه:

«...اذا تناهت الامور الي صاحب هذا الامر رفع الله تبارک و تعالي له کل منخفض من الارض و خفض له کل مرتفع حتي تکون الدنيا عنده بمنزلة راحة فايکم لو کانت في راحته شعرة لم يبصرها». [22] .

هنگامي که امور و کارهاي جهان به صاحب اين امر (امام زمان) برسد و به او منتهي شود، خداوند هر نقطه ي پستي از اين زمين را براي او بالا مي آورد و هر نقطه مرتفع را پست مي کند (پيداست که مراد اين نيست که زمين مسطح مي شود و از کروي بودن در مي آيد، بلکه با امکانات قوي علمي و صنعتي همه ي جهان را زير پوشش و در معرض ديد امام زمان قرار مي گيرد.) تا آنجا که کل دنيا به مثابه ي کف دست انسان مي شود، آنگاه کداميک از شما اگر مويي در کف دست باشد آنرا نمي بيند؟! (امام عليه السلام هم کل دنيا را مي بيند و از همه ي اطراف و اکناف جهان با خبر است وگرنه حکومت عادلانه بر همه ي زواياي ارض ممکن نيست.)

باري بسياري از جنگها و لشگرکشيها و افساد در ارض و اهلاک حرث و نسل مربوط به حکومتهاي ستمگر است که براي رسيدن به قدرت بيشتر به يکديگر مي تازند و رقيب را قلع و قمع مي کنند و انسانها را نابود مي کنند و تاريخ، کشورگشايان و جلادان و آدم کشان فراواني به خود ديده است و وقتي بساط حکومتها برچيده شد و يک حکومت مرکزي در کل دنيا بود با آن مردان نيرومند و آهنين اراده و کل هستي هم در معرض ديد حاکم مرکزي بود و دقيقا بر همه جا نظارت و اشراف داشت و در همه جا عدل و انصاف را مراعات نمود ديگر وجهي براي نزاع و فتنه و فساد و قتل و غارت وجود ندارد. جامعه ي بشري در کمال امنيت و آسايش به بندگي خدا و کوشش و تلاش مي پردازد.



[ صفحه 454]




پاورقي

[1] علق، 4-1.

[2] قلم، 2-1.

[3] بقره، 31.

[4] بحارالانوار، ج 1، ص 180.

[5] سفر تکوين، فصل دوم، آيه ي 17.

[6] تفسير عياشي، ج 2، ص 208.

[7] اعراف، 179؛ فرقان، 44.

[8] هود، 61.

[9] قصص، 77.

[10] فروع کافي، ج 5، ص 72.

[11] کافي، ج 5، ص 72.

[12] من لايحضر الفقيه، ج 3، ص 94، باب 58، حديث 3.

[13] منتخب الاثر، ص 273.

[14] توبه، 33.

[15] حج، آيه 41.

[16] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 506.

[17] اسراء، 80.

[18] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 212.

[19] بحارالانوار، ج 51، ص 71.

[20] بحارالانوار، ج 51، ص 146.

[21] منتخب الاثر، ص 292.

[22] بحارالانوار، ج 52، ص 328.