بازگشت

امنيت رواني و اجتماعي در زمان حضرت ولي عصر


محمود گلزاري

«امنيت» جزو نيازهاي اساسي انسان و فصل مشترک همه مشکلات انسان از بيماريهاي رواني گرفته تا خودکشي، اعتياد و بزهکاري است. مبحث امنيت از نظر روان شناسي به خصوص در بهداشت رواني و در آسيب شناسي رواني اهميت بسيار دارد. آرامش، رشد، شکوفايي انسان، بروز همه استعدادها و خلاقيتها و نيل به همه کمالات انساني در سايه امنيت به دست مي آيد.

روان شناسان بر اين باورند که انسان نياز دارد در سايه احساس امنيت، دنيا و حوادث دنيا را قابل پيش بيني، قانونمند، منظم و قابل اعتماد و اطمينان تصوير کند.

امنيت در لغت مقابل ترس و اضطراب و مترادف با آرامش قلب است. دانشمندان علوم سياسي از زواياي ديگري به امنيت نگاه مي کنند. «لورنس مارتين» امنيت را تضمين رفاه مادي مي داند. «جان مورس» آن را رهايي از تهديدات زيان بخش تعريف مي کند. «والتر ريتمن» از نظريه پردازان مسائل سياسي اجتماعي معتقد است: هر ملتي تا جايي داراي امنيت است که در صورت عدم توسل به جنگ مجبور به رها کردن ارزشهاي خود نباشد و چنانچه در معرض چالش قرار بگيرد بتواند با پيروزي آنها را حفظ بکند. صاحبنظر ديگر علوم سياسي «آرنولد ولفرز» معتقد است که امنيت در معناي عيني آن يعني فقدان تهديد نسبت به ارزشهاي کسب شده و در معناي ذهني آن يعني فقدان هراس از اين که ارزشهاي مزبور مورد حمله قرار گيرد.

در کتاب گرانسنگ غررالحکم و دررالکلم، که در آن حدود يازده هزار روايت از علي(ع) جمع آوري شده، روايات بسيار جالب و سازنده اي درباره امنيت به خصوص از بعد روان شناسي آمده است.

علي(ع) در آنجا مي فرمايد که:

لانعمة أهنأ من الأمن.

هيچ نعمتي گواراتر از امنيت نيست.

جاي ديگري مي فرمايد که:

ماهيّة العيش في الأمن.

اصل و اساس زندگي امنيت است.

و يا

شرّ البلاد بلد لا أمن فيه ولا خضب.

بدترين شهرها جايي است که امنيت و سرسبزي در آن نباشد.

باز در همين کتاب داريم که:

شرّ الأوطان مالم يأمن فيه القطّان.

بدترين وطنها جايي است که اقامت کنندگان در آن احساس امنيت نکنند.

خلاقيت و استعدادهاي انسان در پرتو امنيت شکوفا مي شود و نيل به کمالات انساني براي او ميسر مي گردد. براي مسئله امنيت و اين که چه بکنيم تا انسان يا انسانها داراي امنيت رواني باشند؛ بايد در نظر بگيريم که عوامل مهم امنيت بر دو دسته اند: «عوامل فردي» و «عوامل اجتماعي ـ حکومتي».

در زمينه عوامل فردي بايد توجه داشت که اگر انسان مقهور تکانه هاي نفساني خود باشد؛ اگر خشم، شهوت، حرص، طمع، بخل و... بر او حکومت کند، هرگز به امنيت و آرامش دست نمي يابد.

در زمينه عوامل اجتماعي ـ حکومتي هم بايد گفت که: يک دولت با ثبات و مشروع و مقتدر بهترين منبع ايجاد امنيت است، ولي اگر خود دولت دچار مشکلاتي باشد؛ امنيت افرادش را دچار مخاطره مي سازد.

تهديدات دولت يا ناشي از وضع و اجراي قوانين داخلي يا ناشي از اقدامات سياسي ـ اداري مستقيم، عليه بعضي از افراد و گروههاست و يا ناشي از روابط خارجي دولت است. در هر صورت حکومت بايد به جاي اعمال قدرت و اختناق و ديکتاتوري، عامل اقتدار باشد و با تکيه بر مردم و مشروعيت و مقبوليت خودش نه تنها ناامني براي افراد ايجاد نکند بلکه موجد امنيت فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي باشد. آنچه که ما در تجربه تاريخي ديده ايم و آنچه که در ديدگاههاي ديني به خصوص اسلام و برنامه هاي دقيق مربوط به حکومت امام عصر(ع) در شيعه مطرح شده بنا به دلايل مفصلي که من فقط يک اشاره کوتاهي مي کنم نشان مي دهد که امنيت در قبل از زمان حکومت امام عصر(ع) به اين جامعيت و فراگيري و گستردگي محقق نمي شود.

اگر دو زمينه عمده فردي و اجتماعي را به معناي حکومتي و دولتي که عرض کردم در نظر بگيريم انسانهاي تربيت نشده، انسانهايي که ناامني دروني دارند، انسانهاي اسير وابستگيها و تکانه ها، مي توانند عامل ناامني باشند.

اسلام معتقد است که کمترين عامل امنيت تربيت انسان است. در آيات 81 و 82 سوره انعام خداوند مي فرمايد:

فأيّ الفريقين أحقّ بالأمن إن کنتم تعلمون الذين امنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم أولئک لهم الأمن و هم مهتدون.

اگر مي دانيد بگوييد که کدام يک از اين دو گروه به ايمني سزاوارترند؟ کساني که ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرک نمي آلايند، ايمني از آن ايشان است و ايشان هدايت يافتگانند.

امنيت خالص را آنهايي دارند که ايمان دارند و ايمانشان، ايمان خالص است.

آنان که به خاطر منافع يا به خاطر به دست آوردن توجه ديگران مذهبي مي شوند، نه تنها از لذت گواراي امنيت مذهبي بهره مند نيستند؛ بلکه مرتب دچار ناامني اند و اين متأسفانه از آفات حکومت ديني است؛ چون توجه به گزينه هاي مذهبي و کليشه هاي مذهبي زياد مي شود و آدمها تلاش مي کنند که نشان دهند مذهبي اند و اين خود ناامنيهاي دروني شان را بيشتر مي کند. در هر صورت آن ايمان دروني؛ ايماني که انسان خودش انتخاب مي کند و به تعبير قرآني «لم يلبسوا إيمانهم بظلم» اين منشأ امنيت و آرامش است: «أولئک لهم الأمن».

حضرت علي(ع) در همان کتاب بزرگ غررالحکم مي فرمايد:

و من آمن أمن.

کسي که ايمان داشته باشد امنيت دارد.

همه آنچه که شما در کتاب هوش هيجاني گلدمن مي بينيد پيامهاي اصلي اخلاق مذهبي است، کنترل نفس، کنترل تکانه ها، اين که انسان به ديگران رسيدگي کند و ديگر فاکتورهاي مهم هوش هيجاني پيام قديمي اديان الهي و به خصوص اسلام است.

در مسئله حکومت هم متأسفانه به دليل اين که انسانها خوب تربيت نمي شوند مربيان الهي ندارند و حکومتها بطور جامع تربيت ديني نمي کنند، اين چنين آفاتي وجود دارد و مشکلاتي دارند که شما در طول تاريخ مي بينيد. اين انسانهاي تربيت شده در قبل از ظهور امام عصر(ع) تعدادشان بسيار اندک است و ما در سايه اين حکومت عدل الهي ـ که ابعاد حکومتي اش گستره فرهنگي، سياسي و اقتصادي است ـ اين انسانهاي تربيت شده مؤمن واقعي را مي بينيم و امنيت فردي آنجا ميسر مي شود. در بحث امنيت اجتماعي و حکومتي، قرآن در سوره نحل، مثال جالبي را از يک کشور، از يک قريه مي زند:

ضرب اللّه مثلاً قرية کانت امنة مطمئنّه يأتيها رزقها رغدا من کلّ مکان فکفرت بأنعم اللّه فأذاقها اللّه لباس الجوع والخوف. [1] .

خدا قريه اي را مثل مي زند که امن و آرام بود، روزي مردمش به فراواني از هر جا مي رسيد، اما کفران نعمت خدا کردند و خدا به کيفر اعمالشان به گرسنگي و وحشت مبتلايشان ساخت.

اگر يک کشوري امنيت داشته باشد انسانها اطمينان خاطر پيدا مي کنند، مهاجرت نمي کنند، در کشورشان مي مانند و سرمايه گذاري مي کنند. مهاجرت و فرار مغزها نشان دهنده ناامني است و به اين دليل اگر امنيت باشد آن اطمينان مطمئنا هست.

اگر امنيت و اطمينان باشد رزق و روزي و رفاه اقتصادي حاصل مي شود. اين هم به دلايل زيادي در قبل از حکومت امام زمان(ع) چنانکه بايد و شايد محقق نمي شود.

اين را هم عرض بکنم اين تعبير که در بيش از سيصد روايت اسلامي راجع به امام زمان(ع) آمده است که:

يملأ اللّه الأرض به قسطا و عدلاً کما ملئت ظلما و جورا.

خداوند به وسيله مهدي زمين را پس از آنکه از ظلم و جور پر شده از عدل و قسط آکنده مي سازد.

فکر نکنيد که عدل و قسط مترادفند و ظلم وجور هم مترادفند. عدل يعني اين که انسان هر چيزي را در جاي خود بگذارد اين مفهوم به زمينه هاي فردي بيشتر تکيه دارد و قسط يک عدالت اجتماعي است.

اگر انسانها، يک انسانهاي تربيت شده اي نباشند و در سطوح متعدد مديريت يک حکومت قرار بگيرند، انسان تربيت نشده نا امن و اسير دست شهوات و هواهاي نفساني نمي تواند عدالت اجتماعي را برقرار کند. بايد مدير، مدير درستي باشد تا قسط ايجاد کند و از آن طرف حکومت اگر ابزارهاي امنيت اقتصادي، سياسي و اجتماعي را فراهم کند آن آدمها تربيت مي شوند؛ يعني به هم ارتباط دارند، اين حاکمان عادل و آن عدالت اجتماعي زمينه ساز اين تربيت است.

غير از زمان حکومت امام زمان(ع) ما ابتدا مي توانيم با يک کودتا، با يک درگيري با هيأت حاکمه قبل، جابراني را از بين ببريم ولي اگر انسانها تربيت نشوند ممکن است در کوتاه مدت نظام قسطي را ايجاد بکنيم ولي چون انسانها تربيت نشده اند، عادل نيستند و سازندگي در امور را ندارند، جامعه دوباره تبديل مي شود به همان جامعه قبلي. اگر بخواهد حکومتي در معناي وسيعش کار امنيتي بکند بايد هم روي عدل کار کند و هم روي قسط. هم کار فرهنگي، تربيتي، اخلاقي روي تک تک انسانها بشود و انسان سالم رشد يافته باآرامش روان در بسترهاي خانوادگي، مدرسه يا جاهاي ديگر تربيت شود، هم اين که حکومت، حکومتي باشد که عدالت اجتماعي را در ابعاد مديريتي اجتماعي اش محقق سازد.

در پايان به آيه بسيار معروفي که مربوط به امام زمان(ع) است اشاره مي کنم. اين آيه، آيه 55 سوره نور است. آيه اي که آنچنان روشن است که در تمام تفاسير گفته اند راهي ندارد جز اين که اين آيه را تأويل نه، حتي تطبيق دهيم: به زمان امام زمان(ع):

«وعداللّه الذين امنوا منکم و عملوا الصالحات»؛ خدا به کساني از شما که ايمان آورده اند و کارهاي شايسته کرده اند وعده داده که: «ليستخلفنّهم في الأرض کما استخلف الذين من قبلکم»؛ در روي زمين جانشين ديگرانشان کند، همچنان که مردمي را که پيش از آنها بودند جانشين ديگران کرد. «وليمکنّنّ لهم دينهم الذي ارتضي لهم»؛ و دينشان را ـ که خود برايشان پسنديده است ـ استوار سازد. «وليبدّلنّهم من بعد خوفهم أمنا»؛ و وحشتشان را به ايمني بدل کند.

تبديل خوف به امن، از بين همه تهديدهاي فردي و اجتماعي؛ در سايه حکومت الهي محقق مي شود. «يعبدونني لايشرکون بي شيئا»؛ مرا مي پرستند و هيچ چيزي را با من شريک نمي کنند. اين نکته مهم است که ما نمي توانيم انسان مؤمن و مذهبي تربيت کنيم، مگر اين که امنيت داشته باشيم. جامعه اي که در آن مشکلات متعددي باشد نمي تواند انتظار «يعبدونني لايشرکون بي شيئا» داشته باشد. خداوند در آخر اين آيه مي فرمايد: اگر اينها اتفاق افتاد، اگر يک حکومت الهي بود، اگر يک دين و قانون جامعي حاکميت پيدا کرد، اگر امنيت ايجاد شد، آنوقت کسي عبادت خدا را نکرد آن آدم، آدم بدي است. آن زمان، زمان بدي است «و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الخاسرون»؛ و آنها که از اين پس ناسپاسي کنند نافرمانند.

پس اين عوامل مي تواند زمينه ساز عبوديت واقعي باشد. به نظر من شايد بهترين تعريف عملياتي «انتظار» اين باشد که ما در يک وضع موجودي باشيم و بدانيم که به سمت يک وضع مطلوب حرکت مي کنيم. انتظار يعني به سوي وضع مطلوب رفتن، نگاه به يک هدف و غايت بالا و معنوي کردن. يعني انسان منتظر، انساني است که امروز نسبت به ديروز يک قدم به طرف آن غايت مطلوب پيش برود. اگر وضع مطلوب حکومت امام زمان، انسانهايي است که مسلط بر خودشانند، امنيت رواني دارند و حکومتي که در ابعاد مختلف امنيت ايجاد مي کند بايد فرد منتظر خودش را تطبيق بدهد با آن غايت. انتظار يعني اين که من دقت کنم که آن زمان حکومت امام زمان(ع) چه اتفاقي مي افتد. ما بايد در سايه مطالعه دقيق زمان ظهور پرتوافشاني بکنيم، ببينيم الآن چه بايد بکنيم؟ وضع مطلوب کدام است؟ در همه مسائل اجتماعي اينطور است. ما کجا مي خواهيم برويم؟ ما مي خواهيم به طرف زمان ظهور برويم، در زمان ظهور چه تحولي رخ مي دهد؟ انسان تربيت شده مسلط بر هواي نفس چيست؟ حکومت عدل الهي، چه ابعادي دارد؟ و...

حالا انتظار چيست؟ انتظار اين است که ببينيم آيا ما داريم به آن سمت حرکت مي کنيم؟ آيا در خودمان امنيت و وابستگيهايي که امنيت را از بين ببرد ايجاد مي کنيم يا خير؟ اين مي شود انتظار و اين شخص مي شود منتظر امام زمان(ع). مي خواهيم بدانيم آيا حکومت ما حکومت منتظر است؟ اگر حکومت منتظر باشد بايد ببينيم چه اندازه بهره از عناصر حکومت امام زمان(ع) دارد؟ اين نمي شود که ما يک کيک دو تني را مثلاً به نشانه اين که امام زمان به دنيا مي آيد در ميدان آزادي بگذاريم. انگار که آن نازدانه و عزيزدردانه اي که در يک خانه رفاه زده متولد شده تفاوتش با امام زمان(ع) فقط در وزن اين کيک است، ان شاءاللّه خداوند به همه ما توفيق بدهد.


پاورقي

[1] سوره نحل (16) آيه 112.