بازگشت

گفتگوي ابن عباس با عايشه و جنگ علي با قاسطين


چون جنگ جمل خاتمه شد. آن حضرت ابن عباس را نزد عايشه فرستاد که او را موعظه نمايد؛ تا به مدينه مراجعت کند. و در بصره نماند و عايشه در قصر بني خلف اقامت داشت. چون ابن عباس اذن ورود خواست عايشه او را اذن نداد. ابن عباس بدون اذن وارد شد: و عايشه پشت دو پرده بود. ابن عباس وساده اي در گوشه اطاق ديد چون فرش نبود آن را پيش کشيد و بر روي آن نشست. عايشه گفت (اخطأت ألسنة دخلت بيتنا؛ و جلست علي متاعنا بغير اذننا؛ يعني خلاف سنت کردي که بي اذن ما داخل خانه شده بر متاع ما نشستي؛ ابن عباس گفت ما سنت را بهتر از تو مي دانيم، اين خانه ي تو نيست، تو در خانه ي خود قرار گير تا ما بي اذن وارد نشويم و اميرالمؤمنين (ع) دستور داده که به زودي کوچ کني، گفت خدا رحمت کند اميرالمؤمنين را که عمر باشد، ابن عباس گفت به خدا قسم که اين منصب خاص علي بن ابي طالب است.

جنگ علي عليه السلام با قاسطين - معاويه به معاونت عمرو بن العاص از زير بيعت حضرت امير عليه السلام خارج و بر او خروج نمود و آن حضرت به حکم آيه 8 از سوره 48 فتح فقاتلوا التي تبغي حتي تفيي ء الي أمر الله، تهيه لشگر ديده، مهياي جهاد او گرديد، و در غره ي ذي الحجه سال سي و هفت در صفين تلاقي فريقين شد. و ابتداء بر سر آب فرات نزاع نمودند، و حضرت امير عليه السلام بشر بن عمرو انصاري؛



[ صفحه 177]



و سعد بن قيس همداني، و شبث بن ربعي رياحي را براي نصيحت و اتمام حجت به نزد معاويه فرستاد؛ هر چند او را موعظه نمودند، در دل سنگ او تأثيري نبخشيد، و جواب داد که من دست از خون عثمان برندارم سعد بن قيس گفت که اي معاويه بر همه ي مردم روشن است که تو خونخواه عثمان نمي باشي، بلکه به اين بهانه عوام را مي فريبي؛ تا امارت را بگيري، و اگر عثمان هم زنده بود با او محاربه مي کردي، گفت اي سعد خاموش باش که ميان ما و شما غير از شمشير حکم فرما نيست، شبث گفت ما را به شمشير مي ترساني و از او اعراض کردند و به لشگرگاه خود بازگشتند.

پس حضرت امير عليه السلام لشگر خود را به هفت بخش و براي هر بخشي سرداري تعيين کرد، تا هر روزي يکي از ايشان به جنگ رود، و معاويه نيز چنين کرد، و تا اول محرم چند جنگ واقع شد، و ماه محرم را ترک قتال نمودند، و چون نيمه ي محرم شد، حضرت امير عليه السلام علي بن حاتم طائي، و يزيد بن قيس ارجني، و شبث بن ربعي زياد بن حفصه ي تميمي را بري موعظه نزد معاويه فرستاد، ولي هرچه بر او خواندند، مثل اول در دل سخت او اثري نکرد، و باز اول ماه صفر شروع به جنگ نمودند.

و چند نفر از بزرگان اصحاب آن حضرت، مانند خزيمة بن ثابت و ابوليلي انصاري؛ و عمار ياسر، و هاشم بن عتبة بن ابي وقاص (مرقال) و عبدالله بن بديل بن ورقاء خزاعي شهيد شدند.



[ صفحه 178]



روزي لشگر معاويه حمله آورده، هزار نفر از لشگر حضرت امير عليه السلام را در ميان گرفتند، که اصحاب آن حضرت ايشان را نمي ديدند حضرت امير (ع) فرياد زد؛ ألا هل من رجل بشري نفسه لله، و يبيع دنياه بآخرته؛ عبدالعزيز بن حارث جعفي پيش آمد و غرق آهن بود، و گفت هر فرماني باشد فرمانبردارم، فرمود عده اي از اصحاب در ميان لشگر شام مي باشند، ايشان را درياب و سلام مرا به ايشان برسان، و بگو صدا به تکبير و تهليل بلند کنند تا ما هم با آنها به لشکر شام حمله ببريم، عبدالعزيز خود را به قلب لشکر شام زد و صفها را دريد تا خويش را به آن دسته رسانيد و پيغام را به ايشان ابلاغ نمود و از طرفين به لشگر دشمن حمله بردند و ايشان را شکست دادند و چون عمار ياسر (ره) مهياي کارزار گرديد، سر به طرف آسمان برداشت و گفت خدايا اگر بدانم که رضاي تو در آن است که به آب فرات خود را غرق نمايم، با کمال رضايت خويش را در آن اندازم و اگر بدانم که خوشنودي تو به آن است که اين شمشير را بر شکم خود فرو کنم چنين خواهم کرد ولي يقين دارم که هيچ امري نزد تو محبوبتر از جهاد با اين دشمنان نيست

پس روي به ياران کرده گفت، که ما سه نوبت در زمان پيغمبر (ص) با اين علم هاي مخالفين جهاد نموده ايم؛ و حال هم واجب آمده که با ايشان جنگ کنيم و من امروز کشته مي شوم؛ و شما مطمئن باشيد که مقتداي بر حق حضرت امير است و تا جان



[ صفحه 179]



در بدن داريد، دست از ياري او برنداريد، پس اسب براند، و روي به جنگ نهاد.