بازگشت

قصه حذيفه با مردي از اهل مدائن درباره امارت علي


8- نقل است که چون حذيفه از جانب عثمان والي مداين شد و پس از قتل عثمان مردم با علي بيعت نمودند آن حضرت نامه اي به حذيفه نوشت که مردم به بيعت من درآمدند، و با آنکه حذيفه بيمار و بستري بود و بلند شد و از روي شوق سه مرتبه گفت والله قد ولاکم أميرالمؤمنين حقا پس مردي از اهل فرس که شمشيري حايل داشت اجازه خواست و اعتراض کرد که اي امير آيا علي امروز اميرالمؤمنين شد يا از پيش اميرالمؤمنين بود آن مرد گفت چگونه چنين مي گوئي حذيفه گفت قرآن ميان ما حاکم باشد تا حديثي از عهد پيغمبر (ص)



[ صفحه 96]



بگويم پس گفت روزي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود هرگاه ديديد که دحيه کلبي نزد من است به من وارد نشويد پس من روزي براي حاجتي بر آن حضرت وارد شدم، ديدم پارچه اي به روي خود انداخته و سر او در دامن دحيه ي کلبي نهاده بخواب است، من چشم پوشيده مراجعت نمودم در حال علي را ملاقات کردم، فرمود کجا بودي، چگونگي حال را براي او گفتم، فرمود برگرد اميد است در اين مراجعت حجتي براي خلق بر تو ظاهر شود، پس من به همراهي علي برگشتم و علي وارد به حجره شد و من بر در ايستادم و علي گفت السلام عليکم و رحمة الله و برکاته، پس دحيه جواب داد و عليکم السلام و رحمة الله و برکاته يا اميرالمؤمنين، مي داني من کيستم؟ علي گفت: گمان دارم دحيه ي کلبي باشي، گفت يا علي بيا سر پسر عمت را به دامن گير که تو از من اولائي، ناگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شد و فرمود يا علي چون وارد شدي سر من در دامن که بود و تو چه گفتي و او چه گفت؟ علي گفت: به گمان من دحيه ي کلبي بود و من سلام کردم و او جواب سلام گفت و مرا اميرالمؤمنين خواند، حضرت فرمود خوشا به حال تو يا علي که اين جبرئيل بود و با ملائکه سلام به تو دادند و تو را از جانب خداوند رب العالمين اميرالمؤمنين خواندند، آنگاه علي از حجره بيرون شد و فرمود: اي حذيفه شنيدي؟ گفتم: بلي. پس آن جوان فارسي اعتراض کرد که اي حذيفه با اين خبري که نقل نمودي، روز بيعت مردم با ابي بکر، شمشيرهاي شما کجا بود؟ حذيفه



[ صفحه 97]



گفت: دلها را غفلت نافرماني فراگرفته بود.

9- از ابن عباس نقل است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: والذي بعثني بالحق بشيرا و نذيرا ما استقر الکرسي و العرش و لا دار الفلک و لا قامت السموات و الأرض الا بأن کتب الله عليها: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

يعني: به آن خدائي که مرا به حق مبعوث گردانيد که مردم را بشارت دهم و بترسانم؛ کرسي و عرش قرار نيافت و گردش فلک و قيام آسمانها و زمين برقرارنشد مگر آنکه خدا اين کلمات توحيد و نبوت و امارت علي را بر مؤمنين بر آنها رقم زد.

10- از بريده نقل است که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به بعضي از اصحاب دستور داد که سلام به علي کنيد به اينکه اميرالمؤمنين است، پس مردي گفت: قسم به خدا جمع نخواهد شد نبوت و ولايت در يک خانواده پس آيه 81 از سوره 43 زخرف نازل شد: أم يحسبون أنا لا نسمع سرهم و نجويهم.

يعني: آيا گمان مي کنند کمه ما نمي شنويم حرف پنهاني و راز ايشان را.

اصل - و قال: أنا و علي من شجرة واحدة، و سائر الناس من شجر شتي.

ترجمه - و ديگر فرمود: من و علي از يکدرخت مي باشيم،



[ صفحه 98]



و مردمان ديگر از درختهاي متفرقه هستند.