شعر از آقا ميرزا يحيي
 
 تو اي ولي خدا سرکردگار امروز  
 بيا و سر خدا ساز آشکار امروز
 
 ملاذ دهر و شه عصر و نافذ الامري  
 تو راست بر همه آفاي اختيار امروز
 
 تو پايداري و ناپايدار مردم را  
 رسيده وقت کمه آري به پاي دار امروز
 
 به شط رنج در اين روزگار شطرنجي  
 فتاده پيل تنانند خوار و زار امروز
 
 پياده آي در اين عرصه اي وزير خدا  
 بساز مات ز رخ آنچه شهسوار امروز
 
 چو آفتاب جهان تاب رو متاب ز ما  
 که روز روشن ما گشته شام تار امروز
 
 مباش پرده نشين بيش از اين ز پرده درآ  
 برون ز پرده نما سر پرده دار امروز
 
 
  [ صفحه يط]  
 
 
 ولي منتظرا قائما بيا که ز تو است  
 قوام قائمه عرش کردگار امروز
 
 بيا و مقدم جان بخش بيقراران را  
 قرار بخش به دلهاي بيقرار امروز
 
 بيا که در ره تو ديده ي محبانت  
 سپيد آمده در راه انتظار امروز
 
 بيا که کار دل ما است ناله بار اندوه  
 چو خوب غمزده دل راست کار و بار امروز
 
 بيا که يار تو را با سعادت ابدي  
 مساعدت بکند بخت کامکار امروز
 
 بيا که هست ز ذاتت رواج دين رسول  
 که از رسول خدائي تو يادگار امروز
 
 بيا که از کف کافي به راستي آري  
 مدار گردش گردون کجمدار امروز
 
 بيا که فاسد خون وريد و شريان را  
 علاج مي نکند غير ذوالفقار امروز
 
 برار تيغ و بکش انتقام خون امام  
 ز ظالمان شرير ستم شعار امروز
 
 سزاي آنکه ندادند تشنگان را آب  
 بزن به قلب جفا پيشه گان شرار امروز
 
 
  [ صفحه 1]