بازگشت

قصه موسي و تکلم او با خداوند و رفتن او به کوه طور و ديدن او


اصل: و بعض کلمته من شجرة تکليما، و جعلت له من اخيه ردء و وزيرا.

ترجمه: و بعضي را کليم خود فرمودي، و از درخت با او تکلم نمودي، و قرار دادي براي او برادر او (هرون) را يار و وزير او.

شرح: مراد از اين بعض حضرت موسي (ع) است، و اول زمان تکلم موسي با خداوند وقتي شد که موسي از شعيب اجازه گرفت، و با عيال خود (صفورا) گوسفندان را برداشت، و براي زيارت پدر خود



[ صفحه 38]



(عمران) و خويشان به جانب مصر روان شد؛ در شب جمعه بود که راه را گم کردند، و باد مي وزيد، و برف مي باريد، و گوسفندان در بيابان متفرق گرديده؛ در اين حال عيالش را هنگام وضع حمل رسيد، موسي آتش زنه بر سنگ زد تا آتش بيفروزد؛ هرچه آن را برسنگ زد آتش نداد؛ از غضب سنگ را بر زمين زد؛ و در کار خود حيران ماند؛ ناگاه آتشي ديد که از بالاي کوه نمايانست؛ موسي به ياران خود گفت تأملي کنيد تا من از کوه آتش بياورم: پس متوجه آن آتش شد؛ ديد آتشي است بر شاخه ي درخت، و هيچ کسي را آنجا نديد، در تعجب ماند که شاخه ي سبز را با آتش چه مناسبت است؟ پس دسته ي هيزم بر عصا بست؛ و آن را به سوي آتش برد؛ ديد آتش به طرف ديگر شد؛ در تعجب و حيرت ماند؛ ناگاه ندائي آمد که: (سوره ي 27 نمل؛ آيه ي 9(

يا موسي انه أنا الله العزيز الحکيم، و الق عصاک فلما رآها تهتز کانها جان ولي مدبرا و لم يعقب يا موسي لا تخف اني لايخاف لدي المرسلون.

اي موسي منم خداوند ارجمند حکيم، و عصاي خود را بيفکن؛ پس ديد که آن عصا به حرکت آمده که گويا ماريست: موسي پشت کرده و از آن دوري کرد، و ديگر التفاتي به آن عصا نمي کرد؛ (خطاب رسيد) اي موسي مترس، که پيغمبران نزد من ترس ندارند.

پس خدا او را مأمور به دعوت فرمود، و دو معجزه ي بزرگ به او عنايت نمود.



[ صفحه 39]



يکي آنکه عصاي او اژدهاي عظيمي مي شد، و يکي آنکه دست در جيب برده؛ چون بيرون مي آورد نوري از آن تابش مي نمود که نور آفتاب را مي پوشانيد.

موسي عرض کرد: خدايا چون من يک نفر از فرعونيان را کشته ام، خائفم که مرا قصاص کنند، و زبان من روان نيست؛ برادرم هرون را همراه من روانه فرما، پس خداوند هرون را نيز مبعثوب فرمود تا با او همراه شد، و به جانب فرعونيان روانه شدند.