بازگشت

حيله عبدالله سفاح و کشتن او بني اميه را و آمدن سديف به مجلس


از ابي مخنف نقل است که چون عبدالله سفاح اول خليفه عباسي باريکه ي خلافت قرار گرفت از راه حيله بناء مودت و دوستي با بني اميه نهاد، و احسانها به ايشان



[ صفحه 220]



مي کرد، روزي بسياري از بني اميه در مجلس او بر کرسي ها قرار داشتند؛ که ناگاه غلامي از غلامان وارد شد و گفت: اي خليفه شخصي بر در است که زباني فصيح و بياني مليح دارد، و لي با لباسهاي ژوليده و غبارآلوده مي خواهد وارد شود، فرمود اين دوست ما سديف است، او را اجازه ورود دهيد،

بني اميه چون نام سديف را شنيدند همه خائف شدند؛ و تعجب کردند که چگونه زنده است. زيرا که در زمان بني اميه روزي در موسم حج در مسجدالحرام همين سديف با صداي بلند مدح بني هاشم و مذمت بني اميه مي نمود و بني اميه او را زدند و اذيت کردند تا آنکه گمان بردند که کشته شده پس او را در جاي پستي انداختند، پس زني او را برداشته معالجه نمود و از ترس بني اميه در بيابانها و کوهها جاي نمود.

چون سديف وارد شد؛ سفاح او را احترام نمود و خلعت به او بخشود و بني اميه مضطرب گرديدند.

صفاح در خفأ به سديف وعده داد که اين دوستي با بني اميه حيله است ولي در ظاهر با بني اميه اظهار دوستي مي کرد،

تا آنکه روزي را روز جشن قرار داد، و وعده خواهي عمومي از همه کرد تا خلعت بخشي عام نمايد؛ و غلامان و لشگريان مسلح را دستور داد. که پشت پرده ها جاي بگيرند. و هرگاه ديدند که سفاح عمامه ي خود را بر زمين انداخت؟ اين لشگريان وارد مجلس شده تمام بني اميه را به قتل برسانند. چون مجلس آراسته شد و بني اميه بر



[ صفحه 221]



کرسيها قرار گرفتند غلامي را دستور داد که نام يک يک از بزرگان را ببرد تا بيايد و خلعت خود را بگيرد و شروع به بني هاشم که اشرف طوايف هستند بنمايد. غلام ندا داد که کجاست ابوعبيدة بن الحارث بن عبدالمطلب؛ بيايد و خلعت خود را بگيرد. سديف گفت کجاست ابوعبيده؛ او در جنگ بدر به دست شيبة بن ربيعة بن عبد شمس که از طايفه ي بني اميه است به قتل رسيد. سفاح گفت نام او را از دفتر محو کن و ديگري را بخوان:

غلام ندا داد که کجا است حمزة بن عبدالمطلب بيايد و خلعت خود را بگيرد.

سديف گفت کجا است حمزه، در جنگ احد هند زوجه ي ابوسفيان وحشي را برانگيخت تا حمزه را کشت و هند جگر او را بيرون آورد و در دهان نهاد تا بخايد و مانند سنگ شد تا جزو بدن او نشود، و از اين جهت او را آکلة الاکباد گويند، پس انگشتان او را قطع کرد و قلاده نمود،

سفاح گفت نمي دانستم نام او را قلمزن و ديگري را بخوان،

غلام ندا کرد کجاست عقيل بن ابوطالب، بيايد و جايزه ي خود را بگيرد سديف گفت کجا است عقيل، وقتي از شام به مدينه مي رفت همين طايفه او را در راه کشتند.

سفاح گفت ديگري را نداء کن،

غلام ندا داد که کجاست مسلم بن عقيل. بيايد و جايزه خود را بگيرد



[ صفحه 222]



سديف گفت کجاست مسلم، در کوفه اين طايفه او را شهيد نمودند و بدن او را از بالاي دارالامارة به زير انداختند، و ريسمان به پاهاي او بسته او را به بازارها مي کشيدند و پدران او را سب مي نمودند.

سفاح گفت از او بگذر و نام ديگري را ببر،

غلام گفت کجاست شخص اول عالم اسلام علي بن ابيطالب (ع) بيايد و خلعت خود را تصرف گيرد.

سديف گفت آن حضرت را ابن ملجم مرادي شهيد نمود و معاويه شادي ها کرد و شام را زينت بست.

سفاح گفت از او بگذر و ديگري را ندا کن.

غلام گفت کجاست سبط اکبر حسن بن علي. بيايد خلعت خود را بگيرد

سديف گفت کجاست آن حضرت، معاويه زهري فرستاد و جعده زوجه ي آن حضرت به وعده هاي دروغ معاويه او را به آن زهر شهيد نمود،

سفاح گفت از او هم بگذر و ديگري را نام ببر؛

غلام گفت کجاست سيد جوانان اهل بهشت حسين بن علي عليه السلام بيايد و جايزه ي خود را دريافت نمايد،

سديف گفت آه آه کجاست حسين بن علي عليه السلام همين طايفه به دستور يزيد در کربلا کنار آب فرات او را با لب تشنه با اصحاب و جوانانش شهيد نمودند و سر او را بالاي نيزه با عيال او به کوفه و شام بردند و يزيد شاديها کرد

سفاح گفت آه آه نمي دانستم از او هم بگذر و ديگري را ندا کن،

غلام ندا داد، کجاست عباس بن علي، بيايد و جايزه ي خود را بگيرد،



[ صفحه 223]



سديف گفت همين طايفه در زمين کربلا او را با لب تشنه شهيد نمودند:

سفاح گفت از او بگذر و ديگري را خبر کن.

غلام ندا داد، کجاست زيد بن علي بن الحسين عليه السلام، بيايد و جايزه ي خود را بگيرد.

سديف گفت به دستور هشام بن عبدالملک او را کشته و بدن او را به دار کشيدند و آن قدر بالاي دار بماند که فاخته در شکم او آشيانه نهاد و بعد از سه سال يا 4 سال بدن او را سوزانيدند و خاکستر آن را به باد دادند و پس از آن فرزند او يحيي را نيز کشتند.

سفاح گفت ديگري را ندا کن؛

غلام ندا داد کجاست ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس که بيايد و جايزه خود را تصرف نمايد.

سديف ساکت ماند و هيچ نگفت،

سفاح گفت حالات موالي خود را مفصلا بيان کردي و از حال برادر من خبر نمي دهي، تو را به خدا قسم که حال او را هم بيان کن،

سديف گفت خجلت مي کشيدم، مروان که از اين طايفه است او را گرفته و سر او را در انباني از پوست گاو کرد و ده هزار تازيانه به او زدند تا او را کشتند.

يزيد بن عبدالملک از ميانه صدا برداشت که اي سديف واي بر تو؛ به اينگونه عبارات مي خواهي خليفه را بر ما غضبناک کني.

سديف گفت بلي مقصود من همين است.



[ صفحه 224]



سفاح صدا به گريه و ناله بلند نمود و اين اشعار را انشاد کرد:



حسبت)1(بنو امية أن سترضي هاشم

عنها و يذهب زيدها و حسينها



کذبت)2(و حق محمد و وصيه

حقا ستبصر ما يسي ء ظنونها



و تدين)3(کل خليلة بخليلها

بالمشرفي و تقضين ديونها



ستعلم)4(ليلي أين دين تداينت

و أي ديون في البريا ديونها



يعني بني اميه گمان کردند که بني هاشم از ايشان راضي مي شوند با اينکه زيد و حسين از دست ايشان رفته اند.

2. گمان دروغ بردند قسم به حق پيغمبر و وصي بر حق او و خواهند ديد که برخلاف است گمان ايشان

3- و پاداش مي يابد هر دوستي که به دوست خود ظلم کند با شمشير مشرفي و اداء مي شود قرض او

4- ليلي خواهد دانست که بد ديني را به عهده گرفته و قروض او چه قروضي است در مردم. پس عمامه ي خود را بر زمين و لشگريان از پشت پرده با شمشيرهاي کشيده وارد مجلس شدند و تمام بني اميه را کشتند، و خون عمارت را گرفت.

پس از آن بر کشته هاي ايشان سفره انداخت و با کمال نشاط به صرف ناهار مشغول شدند،



[ صفحه 225]



از يادآوري اين حکايت شريفه معلوم شد که اين ناله و ندبه ها هر چه بيشتر باشد دلها را به جوش مي آورد، و مظلوميت اين خانواده و حقانيت ايشان را ثابت مي کند. و موجب ترويج مذهب شيعه و تخريب مذاهب باطله مي شود.

اصل - اين بقية الله اللتي لا تخلو من العترة الهادية

اعراب - اين ظرف و خبر مقدم - و بقية الله مبتداء موخر و هي بمعني، الباقي - و اللتي صفة و موصول و الجمله بعدها صلة و العائد مستتر.

ترجمه - کجا است آن امامي که خداي او را باقي گذارده که خارج از عترت هدايت کننده ي پيغمبر(ص) نيست،