بازگشت

قصه عبدالله جندب و مباحثه هشام بن حکم با عبدالله يزيد الاباض


عبدالله بن جندب ازدي گويد، که من در جنگ جمل و صفين هيچ شکي در حقانيت علي عليه السلام نداشتم ولي در جنگ نهروان شک کردم، که آيا در اين جنگ حق با آن حضرت است يا خير؟ چه آنکه طرف همه از اهل قرآن بودند؛ ناگاه سواري رسيد، و گفت خوارج از نهر عبور کردند حضرت تکذيب او فرمود، پس سواري ديگر آمد و قسم خورد که از نهر گذشتند حضرت امير (ع) قسم خورد که از نهر نگذشته اند و مقتل ايشان اين طرف نهر است، من گفتم الحمدلله شبهه ي من در کار علي عليه السلام رفع شد و پيش خود عهد کردم، که اگر از نهر عبور کرده اند من اول کسي باشم که با آن حضرت مقاتله کنم، و اگر نگذشته اند و صدق کلام او ظاهر شد، با کمال جديت با خوارج قتال نمايم، چون رسيديم ديدم که از نهر رد نشده اند، پس آن حضرت روي به من کرده فرمود، يابن الازد أتبين لک الامر، يعني آيا امر بر تو خوب ظاهر شد. من از فکر باطل خود خجل گرديدم، نقل است که يحي بن خالد به امر هرون الرشيد هشام بن حکم و عبدالله يزيد الاباضي را که از خوارج است در يک مجلس حاضر کرد تا مباحثه نمايند و هرون پشت پرده استماع مي کرد آنگاه يحي دستور داد به عبدالله که درباره ي دين از هشام سوالي کن «هشام



[ صفحه 186]



گفت من با خوارج مباحثه نخواهم کرد. عبدالله گفت جهت چيست هشام گفت براي آنکه شما بر ولايت و امامت و عدالت و فضل علي عليه السلام با ما بوديد. پس شما شهادت بر حقانيت ما داريد لذا مباحثه ما فقط در طريقه ي شما است: يحيي گفت خليفه دوست مي دارد که شما مباحثه کنيد تا حق معلوم گردد، هشام گفت اگر من با او مباحثه در امري کنم که آن امر واضح نباشد و حق و باطل آن ظاهر نشود و من منکر او و او منکر من شود بدون آنکه شاهدي بين ما باشد حق روشن نگردد عبدالله گفت اين کلام درست و از روي انصاف است، هشام گفت اگر آن شاهد از ما باشد شما تصديق او نکنيد، و اگر از شما باشد ما تصديق او نکنيم، و اگر نه از ما و نه از شما باشد، هيچکدام تصديق او نکنيم، عبدالله گفت بايد چه کرد: هشام گفت اگر رأي دهي يک نفر از شما و يک نفر از ما براي تصديق قبول نمائيم» عبدالله گفت قبول کردم. هشام گفت مباحثه ما تمام شد و ساکت شد. پس هرون پرده را حرکت داد و دستور به يحيي داد که از هشام سئوال کند که چگونه مباحثه تمام شد هشام گفت اين طايفه علي (ع) را به جهت قبول دو نفر حکم کافر مي دانند و فعلا عبدالله هم دو نفر حکم در امر دين قبول کرد، اگر اين امر موجب کفر است، پس عبدالله و اين طايفه کافرند، با اينکه علي را مجبور به حکمين نمودند، و عبدالله که از رؤساء اين طايفه است اختيارا قبول حکمين نمود، پس هرون به هشام جايزه داد، و او را تحسين کرد.



[ صفحه 187]