بازگشت

امام زين العابدين و حضرت خضر


ابراهيم بـن ادهم و فتح موصلي گويند: همـراه قافله در صحـرا و بيابان بـودم. پس بـراي قضاي حاجت از قافله فاصله گرفتـم. ناگهان چشمم به کودکي افتاد که در حال راه رفتـن بـود.

پيـش خود گفتـم: سبحان الله! در صحراي بيآب و علف، ايـن کودک چه مي کند. نزديک شده، بر او سلام گفتم. پاسخ مرا داد، پـرسيـدم: به کجـا مـي روي؟ ـ به سـوي خـانه پـروردگارم.

ـ عزيزم، تو کـودک هستي. نه حج واجبي بر تـو هست و نه مستحبـي.

ـ اي پيرمرد آيا نـديدي که چه قـدر کودکانـي که از مـن کـوچکتر بودند و از دنيا رفتد.

ـ توشه و مرکبت کجاست؟

ـ تـوشه ام تقـواي من و مـرکب مـن دوپايم و هـدفـم مـولايـم است.

ـ غذايي همراهت نمي بينـم؟! ـ اي شيخ آيا پسنديده است که کسي تو را دعوت کند، آنگاه غذا از خانه برداري؟! ـ نه ـ آن کـس که مرا به خانه اش دعوت کـرده، او است که سيرم کند و سيرابـم گـردانـد.

ـ بيا و همراه مـن سـوار شـو تا مشاعر را درک کني ـ يعني به حج برسـي ـ. ـ از ما تلاش در راه رفتـن و از او ما را رساندن، آيا فرمايـش خدا را نشنيدي که مـي گـويد:

و کسانـي که در راه ما تلاش کـردنـد، راه هايمـان را به آنها نشـان مـي دهيـم، و به تحقيق که خداوند با نيکوکاران است. گويد: گرماگرم صحبت بـوديـم که جواني خـوش سيما در حالـي که پيراهـن سفيدي بر تـن داشت، از راه رسيد. دست به گردن آن پسـر انـداخت و به او سلام کـرد. مـن به طـرف آن جـوان رفتـم و عرضه داشتـم: به حق آن کسـي که خلق تـو را نيکـو گردانيـد، اين پسر کيست؟ گفت: آيا او را نمـي شناسـي؟ ايـن علـي بن الحسيـن فرزند علي بـن ابي طالب است. گويد: بلافاصله آن جوان را رها کردم و به طرف آن پسر رفتم و گفتـم به پدرانت تـو را سوگند مي دهم بگوي اين جوان کيست؟ ـ ايـن برادرم خضر است و هر روز نزد ما ميآيد و بر ما سلام مي کند.

به حق پدرانت قسمت مي دهـم که به مـن خبر دهي، چگونه بدون تـوشه ايـن دشت و بيابان را به پشت سر مي گذاري؟ ـ آري با توشه ايـن راه را طي مي کنـم و اما توشه راهم چهار چيز است. ـ چيستند؟

ـ تمام دنيا در نظر و زيـر سلطه خـدا مـي بـاشـد و تمـامـي خلق، بندگان خدا و کنيزان و خانـواده او هستند و تمام رزق و روزي را به دست او مـي بينـم، همچنيـن فقط قضـاء و مشيت الهي را در تمام زميـن قـابل نفـوذ مـي دانـم.

گفتـم! عجب تـوشه اي داري و تـو اي زين العابدين با ايـن تـوشه از گذرگاههاي آخرت طـي مي کني چه رسد به گذرگاههاي دنيا.