بازگشت

غيبت پيامبران پيشين


عبداللّه بن فضل هاشمي گويد: شنيدم امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:

«صاحب اين امر را غيبتي هست که بناچار صورت پذيرد و باطل گرايان همگي در آن شک کنند». پرسيدم: فدايت شوم! چرا؟

فرمود: «بخاطر چيزي که بيان آن را به ما اجازه نداده اند.»

قلت: فَماوَجْه الحکمة في غيبته؟ قال: «وجه الحکمة في غيبته، وجه الحکمة في غيبات مَن تقدّمه مِن حجج اللّه تعالي ذکره». [1] .

محمد بن مسلم گويد: بر امام باقر (عليه السلام) وارد شدم در حالي که قصد داشتم درباره قائم آل محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) سؤال کنم.

امام (عليه السلام) بدون اينکه چيزي بگويم فرمود: «اي محمد بن مسلم! در قائم آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) شباهتي به پنج نفر از پيامبران وجود دارد: يونس بن متي، و يوسف بن يعقوب، موسي، عيسي و محمد (صلي اللّه عليهم).

امّا شباهت او به يونس (عليه السلام) به خاطر آنست که از غيبت باز مي گردد و پس از عمري طولاني، جوان به نظر مي رسد.

امّا شباهت او به يوسف (عليه السلام) غيبت او از خاص و عام است و پنهان بودن او از برادرانش و مشکل شدن امر او بر پدرش يعقوب (عليه السلام)، با اينکه مسافت بين او و پدرش و اهلبيت و شيعيانش نزديک بود.

امّا شباهت او به موسي (عليه السلام) استمرار خوف و طولاني شدن غيبت و مخفي بودن ولادت اوست و اينکه پيروان او بعد از غيبت او با ديدن سختي ها و خواري هاي فراوان خسته شدند، تا آن زمان که خداوند عزّوجلّ اجازه ظهور به او داده و ياريش نموده و بر دشمنانش پيروز گرداند.

امّا شباهت او به عيسي (عليه السلام) اختلاف کساني است که در باره او به مخالفت يکديگر پرداختند، برخي گفتند به دنيا نيامده، گروهي گفتند مُرده است، گروهي ديگر گفتند، کشته شده و به دار آويخته شده است.

و امّا شباهت او به جدّش حضرت محمّد مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم) قيام به شمشير و کشتن دشمنان خدا و پيامبر، و ستمگران و مستکبران است و اينکه او به وسيله سلاح و القاء وحشت بر دشمن غلبه مي يابد و هيچ پرچمي از پرچمهاي او بدون پيروزي بر نمي گردد.» [2] .

شيخ صدوق (رحمه اللّه) در مقدمه کتاب شريف «کمال الدين» آورده است: سبب تأليف اين کتاب چنان شد که در يکي از سالها، زماني که از زيارت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) بر مي گشتم، در نيشابور اقامت گزيدم. و آنجا اکثر کساني که بر من وارد مي شدند، شيعياني بودند که امر غيبت حضرت مهدي (عليه السلام) آنان را به حيرت و شبهات دچار ساخته بود.

در بين آنان، يکي از مشايخ اهل فضل که مدّتها در آرزوي ديدارش به سر مي بردم و به خاطر دينداري و استقامت عقيده اش مشتاق زيارتش بودم، به نام «نجم الدين ابو سعيد محمد بن الحسن بن الصلت قمي» به ديدارم آمد و روزي سخن از فلاسفه و اهل منطق در بخارا به ميان آورد، که با شبهات خويش حيرت و شک او را، در امر غيبت طولاني حضرت قائم (عليه السلام)، برانگيخته بودند.

زماني که جوابش را دادم و دلش آرام يافت، پيشنهاد کرد که کتابي در اين باب بنويسم و من هم قول مساعد دادم.

پس از اين قضيه، شبي در خواب ديدم که در مکّه هستم و به طواف «بيت اللّه» مشغولم و در هفتمين شوط، کنار حجرالاسود آمده، آن را استلام کردم و مي بوسيدم و مي گفتم: «امانتي ادّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهدلي بالموافاة».

«امانت خويش را ادا کردم و پيمانم را به عهده گرفتم، تا تو روز قيامت به وفاي آن برايم شهادت دهي».

در همين هنگام مولاي مان صاحب الزمان (صلوات اللّه عليه) را ديدم که کنار درب خانه کعبه ايستاده است، نزديکش رفتم و او با نگاه به چهره من، با فراست هر چه را که از دل مشغولي و انديشه هاي متفرقه داشتم دريافت. سلام کردم، جواب فرمود، سپس پرسيد: چرا کتابي درباره غيبت نمي نويسي تا هُمومِ تو را کفايت کند؟ گفتم: اي فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، درباره غيبت تصنيفات و تأليفاتي دارم.

فرمود: نه به آن ترتيب بلکه از تو مي خواهم که اينک کتابي درباره غيبت بنويسي و غيبت هاي پيامبران را در آن ذکر نمايي.

او با گفتن اين سخن، به راه افتاد و رفت و من دهشتزده از خواب بيدار شدم. آن شب را تا صبح به دعا و گريه وزاري و شکوه از فراقش گذراندم و صبحگاهان به عنوان امتثال فرمانش، تأليف اين کتاب را آغاز کردم. [3] .

آنچه در سفارش و فرمان ولي عصر (سلام اللّه عليه) نسبت به ذکر غيبت هاي پيامبران در کتاب شيخ صدوق قابل دقّت و بررسي است، به يقين اهميّت شناخت اين غيبت ها، در راستاي آشنايي با حکمت هاي مستور در اين سنّت دير پاي الهي است که در احاديث معصومين (عليهم السلام) هم - چنانکه ذکر شد ـ مورد تأکيد مکرّر قرار گرفته است.

شيخ صدوق اوّلين باب هاي کتاب گرانقدر خود «کمال الدين و تمام النعمة» را، به بررسي نهانزيستيِ پيامبران (صلوات اللّه عليهم) مي پردازد:

اولين باب، درباره غيبت حضرت ادريس (سلام اللّه عليه) است، که در ضمن حديثي طولاني آمده است:

«ادريس در غاري از کوهي بلند، دور از چشم مردم پناه گرفت و به روزه داري و عبادت پرداخت. مردم پس از خروج و اختفاي او، مدّت بيست سال به قحطسالي و بيچارگي مبتلا بودند، تا اينکه طي ماجرايي، حضرت ادريس در طلب آب و غذا از نهانگاه خويش بيرون مي آيد و مردم او را مي شناسند و طاغوت زمانش به خواري کشيده مي شود و او به ميان مردم باز مي گردد.» [4] .

دوّمين باب، با ذکر چهار حديث، درباره حضرت نوح (عليه السلام) است، که در سوّمين حديث آمده است:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «زماني که مرگ نوح (عليه السلام) نزديک شد، پيروان خويش را فرا خواند و به آنان گفت: بدانيد که پس از من، غيبتي خواهد بود که در طي آن طاغوتها به قدرت خواهند رسيد، و همانا خداي تعالي به قيام کننده اي از فرزندان من که نامش «هود» است، درامر شما گشايشي پديد خواهد آورد.» [5] .

سوّمين باب، درباره غيبت حضرت صالح (عليه السلام) است که در آن تنها يک حديث از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که طي آن فرمود:

«همانا صالح (عليه السلام) مدتي از ميان قوم خويش غائب بود، آن روز که تازه غيبت کرده بود عاقل مردي ميانسان، تنومند و زيبا اندام و با محاسني فراوان و گونه هايي مناسب وقامتي متناسب بود. امّا وقتي بسوي قومش بازگشت ـ در اثر کثرت ضعف و تغيير صورت ـ او را نشناختند و مردم درباره او سه دسته شدند.

همانا مثل قائم اهلبيت (عليهم السلام) همانند صالح (عليه السلام) است.» [6] .

چهارمين باب، درباره غيبت حضرت ابراهيم (عليه السلام) است و در ابتداي آن آمده است:

«امّا غيبت حضرت ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام) شباهت به غيبت قائم ما (صلوات اللّه عليه) دارد، بلکه عجيب تر از آن است زيرا خداوند عزوجلّ حتي در شکم مادر، اثر ابراهيم (عليه السلام) را مخفي گرداند و ولادتش را نيز پنهان داشت، تا زمان تقدير شده ظهور آن، فرا رسد.»

در اين باب طي دو حديث نسبتاً طولاني از دو نوع غيبت حضرت ابراهيم (عليه السلام) که طي سه مرحله انجام يافت سخن به ميان آمده است: يکي در هنگام ولادت و قبل از آن، ديگري در زماني که طاغوت مصر او را تبعيد کرد، و سوّمين مرحله آن زماني که براي عبرت گرفتن به تنهايي روانه سرزمينهاي دور و نزديک شد.» [7] .

پنجمين باب، درباره غيبت حضرت يوسف (عليه السلام) است که با نقل سه حديث، کيفيت غيبت حضرت يوسف (عليه السلام) و جنبه امتحان داشتن اين غيبت، براي حضرت يعقوب (عليه السلام) مطرح شده و نتيجه گرفته شده که حال شيعيان آگاه در زمان ما نسبت به امام غائب خويش (سلام اللّه عليه)، همانند حال حضرت يعقوب (عليه السلام) است که مي گفت: «اي فرزندان من! برويد يوسف و برادرش را جستجو کنيد». [8] .

و حال ناآگاهان و معاندين در امر غيبت او همچون حال برادران يوسف است که مي گفتند: «بخدا سوگند! تو در همان گمراهي سابق خود هستي». [9] .

ششمين باب، درباره غيبت حضرت موسي (عليه السلام) است، در اولين حديث از قول پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آمده است که فرمود:

«پس از حضرت يوسف (عليه السلام) شدّت و غيبتي براي بني اسرائيل واقع شد که چهار صد سال طول کشيد، در حالي که آنان همگي منتظر قيام قائم يعني حضرت موسي (عليه السلام) بودند.» [10] .

در اين باب پنج حديث ذکر شده که طي آنها غيبت حضرت مهدي (عليه السلام) به غيبت حضرت موسي (عليه السلام) تشبيه شده است.

هفتمين باب، درباره غيبت اوصياي حضرت موسي (عليه السلام) تا روزگار حضرت مسيح (عليه السلام) است.

و در بابهاي بعدي نيز به اخباري در زمينه نهاني پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) و اولياء پرداخته شده است.


پاورقي

[1] کمال الدين صدوق، ج 2، باب 45، ص 483.

[2] بحارالأنوار، ج 51، ص 217 ـ 218.

[3] کمال الدين، ج 1، ص 3 و 4.

[4] کمال الدين، ج 1، ص 127 تا 132.

[5] کمال الدين، ج 1، ص 135 باب 4.

[6] کمال الدين، ص 136 و 137.

[7] کمال الدين، ص 138 تا 141.

[8] سوره يوسف، آيه 88.

[9] سوره يوسف، آيه 88.

[10] کمال الدين، ص 145 و 146.