بازگشت

رأفت بر تخت ظهور


اگر آنها که درک کاملي از روايات ندارند نيز در اين اقيانوس شناور شوند و اخبار و احاديث دوران ظهور [نور علي نور] را تاملي نمايند، خواهند ديد آنکه در پرده غيبت بود وپدر مهربانش مي خواندند و دستان پرمهرش به غل هجران بسته ، طبيب دلسوزش مي ناميدند و به صحراي غربت حيران ،مادر عشقش مي گفتند، اکنون که به تخت ظهور تکيه کرده چه بايد ناميدش؟ و به چه خواندش و چگونه توصيفش نمود و به که مانندش کرد؟...

فقط آن زمانه را آنها که مي بينند بايد به تعريف بنشينند که از هرچه بگوئي برتر است و آن روزي است که زمين جلوه گاه انوارپروردگارش مي شود و نور افشان مهر او مي گردد، آنسان که هم آغوشان حور و مسندنشينان قصور، زاهدانه دست رد به سينه بهشت مي زنند و حسرت بازگشت به دنيا را مي خورند واينجاست که زمين و زمينيان رشک حور و غلمان مي گردند وعاشقان سر از گريبان خاک بيرون مي کنند و مست تاجگذاري رافت مي شوند و زندگان فرياد مي کنند رفته گان را که: برخيزيدو آرزو مي کنند که اي کاش آنها زنده شوند [1] و آن زمان مؤمنان به آرزوي ديرينه خويش مي رسند که مي گفتند: متي ترانا ونراک وقد نشرت لواء النصر تري ، اترانانحف بک وانت تام الملا. [2] کي مي رسد آن زمان که تو را نظاره کنيم و تو ما رابنگري در حالي که پرچم نصرتت برافراشته شده ،آيا مي شود که تو ما را بنگري در حالي که بر گرد توحلقه زده ، تو را در ميان خود گرفته باشيم و تو امام همه باشي.

حضرت پيامبر اکرم (ص) نيز اين صحنه را چنين تصويرمي فرمايند: تاوي اليه امته کما تاوي النحل الي يعسوبها،يملاالارض عدلا کما ملئت جورا حتي يکون الناس علي مثل امرهم الاول ، لايوقظ نائما، ولايهريق دما. [3] مردم مانند زنبوران که به پادشاه خود پناهنده مي شوند به سوي او (حضرت مهدي (ع پناه مي برند و آن طور که زمين از ظلم و جور پر شده آن را مملو از عدل مي کند تا جائي که مردم مانند اول شوند، خوابيده را بيدار نمي کند و خوني رانمي ريزد.

بايد اين شتاب مردم به سوي آن بزرگوار و آغوش گشودن آن حضرت به روي مردم را دليل وسعت رافت آن وجود نازنين گرفت ، و حاکي از رويدادي دانست که نظير آن از رسول گرامي (ص) در روز فتح مکه مکرمه ديده شد که از جانب آن حضرت منادي فرياد کرد: امروز روز عفو و بخشش است.

و اين گرايش شديد مردم نسبت به آن حضرت را تحليلي جزاين مطلب نمي توان نمود، زيرا توجه و اقبال مردم به آن حضرت در حالي است که آنان همان اکثريتي هستند که جامعه ظلم و جور را تشکيل داده و موجب فساد و تباهي زمين شده اند، و همه آنها به نوعي مستحق عقوبت يا قصاص و ياحدي از حدودند، و در اين صورت است که فقط خواص ازدوستانش باقي مي ماند و بقيه از شمشير قهرش خواهندگريخت.

اما واقعيت مطلبي ديگر است ، بلکه هر آن کس که از ماء معين دور افتاده و مبتلا به گنداب جهلها و تزويرها شده و سوزعطش خود را به مردابهاي نفاق و ضلالت تسکين داده و دردگرسنگي را به مردارها آرام نموده ، از ديو تنهائي به صحبت زاغ و زغن پناه آورده و آن قدر در قفس حرمان مانده که رنگ و بوي گل از ياد برده و از همه اينها خسته شده است و...

اوست که قدر بهار را مي داند و چون بهار دلها آيد به استقبالش مي رود و طراوت روزگاران را به نقد جان مي خرد، او دردهجران کشيده و سردي خزان ديده از يوغ طاغوتيان سوزهاداشته و از سياهي زاغان خون دلها خورده ، به همين جهت به او پناهنده مي شود همچون زنبوري که به سلطان خود پناه مي برد.

اگر به قسمتي ديگر از اين روايت دقت شود واضح مي گردد که حضرت عمدتا اين بشر دور از هدايت را به راه مستقيم مي کشاند و کمر به تربيتش بسته به آنجائي باز مي گرداند که ازآن جدا شده و به آن فطرت زلالي رجوعش مي دهد که از هرگونه آلايش پاک بوده و او را به تماشاي حقايق در آن آيينه صاف وا مي دارد.


پاورقي

[1] قال رسول اللّه (ص):...

ولاتدع السماء من قطرها شيئا الا وصبته ولاالارض من نباتها الا اخرجته حتي تتمني الاحياء الاموات.

پيامبر اکرم (ص) فرمودند: آسمان قطراتش را فرو مي ريزد و زمين گياهانش راخارج مي کند تا آنجا که زندگان ، رفته گان خود را آرزو مي کنند.

(الملاحم والفتن سيد بن طاووس (ره): 146).

[2] الصحيفة المبارکة المهدية: 142.

[3] الملاحم والفتن سيد بن طاووس (ره): 147.