اهداء آغاز سخن
اهداء به بهار دلها و صفاي لحظه ها...
به قلب طپنده و طپش قلبها...
به نور ديدگان و طراوت روزگاران...
به آرزوي چشم انتظاران...
به امام مهدي صاحب العصروالزمان...
وتقديم به همه ديده براهان ومنتظرانش اين قليل...
الحمدللّه رب العالمين وصلي اللّه علي سيدنا محمد وآله الطاهرين.
اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن المهدي صلواتک عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي کل ساعة وليا وحافظاوقائدا وناصرا ودليلا وعينا حتي تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فيها طويلا.
اللهم هب لنا رافته ورحمته ودعائه وخيره ما ننال به سعة من رحمتک وفوزا عندک واقبل الينا بوجهک الکريم برحمتک ياارحم الراحمين.
آغاز سخن چندي قبل بود که با دل سوخته اي همراه شدم و او زبان به حکايت گشود و از غربت شمع گفت ، و از خلوتش وتنهائيش ، از قطرات اشک به دامن چکيده اش ، و از سوز دل وشعله سينه اش ، و از پروانه هاي گرداگرد او سخنها گفت ، و ازخاکستر عاشقاني که در آرزويش سوخته اند قصه ها خواند.
از خفاشان ناله ها داشت که به ستيز شمع مي روند و پروانگان عاشق را مي درند، و از زاغها شکوه ها کرد که با گلستان چهامي کنند و بر زيبا گل نرگس چه دشمنيها روا مي دارند و نواي بلبلان را با فرياد زشتشان درهم مي شکنند، و با سياهي قلبشان پرده بر رخ گل مي کشند، تا شايد قمريان ترانه ها از ياد برند وبلبلان شور و نوا را و...
با خود گفتم: سر به صحراها مي گذارم و دشتها را مي پيمايم وحکايت غربت گل را به همه مي گويم و ناله مظلوميش را به همه جا مي رسانم و ديوانگان عشقش را به نصرتش مي خوانم ،اما صد افسوس که پايم رنجور و سينه ام تنگ و ناله ام لرزانست و اين دل شب گرگ صحرا فراوان و...
اگر به انتظار صبح مي نشستم غربت گل آزارم مي داد و سوزسينه بلبلان جانم را مي سوخت ، اين بود که متحير شدم چکنم و چگونه عقده از دل بگشايم و پرده از رخ يار برگيرم و رقيبانش را رسوا کنم و دوستانش را برق اميد بخشم و شميمي ازدوست بر منتظران ارمغان آورم.
در اين غوغا بودم که عزيزي شعله اي در تاريکي حيرتم افروخت و دلم را بر کلام نغزش دوخت و از پي آن دست برقلم بردم تا آنچه از زيبا گل نرگس شنيده ام به تصوير کشم...
واينگونه سخن آغاز گرديد که: بسياري شايد اين سخن را شنيده اند و از ترس بر جان خودلرزيده اند که دوازدهمين امام - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - آن زمان که ظهور مي کند بيشتر مردم دنيا را مي کشد و جوي خون به راه مي اندازد و از کشته ها پشته ها مي سازد و نفس را درسينه ها قطع مي کند و قيام او براي عذاب و عقوبت مردم است و...
هزاران حرف ديگر که حجابي بر حجابهاي او مي افزايد وسدي افزون بر آنچه که هست بر روي مردمان مي کشد تا هرگزنور جمالش را نبينند و به فيض ظهورش نرسند و او بيش ازپيش در غربت خود بماند و از فراق دوستان بنالد، و آنچه ازهمه بيشتر قلب محبانش را مي آزارد آنکه اين سخنان از کساني به گوش مي رسد که دعوي ارادت و محبت به او مي کنند و بااين همه دام بر کبوترانش مي گسترند و ريسمان به پاي آنان مي بندند تا هرگز گرد بام او نپرند و نامش را بر زبان نبرند.
بدين جهت به پيشنهاد يکي از سروران تصميم گرفتم تا به جمع آوري بعضي روايات و اخبار پيرامون رافت و عطوفت آن مهربان امام بپردازم ، شايد بتوانم قطره اي از آن چشمه سارمحبت را پيمانه کنم و موجي از آن خروشان رافت را جاري سازم ، بدان اميد که تشنه گان معرفتش قدري سيراب شوند وشيفتگان طلعتش واله و شيدا.
و آنانکه ترسان از قهر اويند دل به عفوش بندند و مهر لب بشکنند و زبان به نام دلکش او باز کنند تا حلاوت يادش جانشان را زنده کند و مرغ روحشان را پرواز دهد شايد بر بام خانه اش بنشينند و از خوان قربش دانه ها برچينند.
و سرانجام اين صفحات جمع آوري گرديد و اکنون به محضردوستانش تقديم مي گردد، اميد که در نظر کريمانه آن ولي اعظم مقبول افتد که اين بضاعت مزجاتي است که به محضرآن عزيز آورده ايم و کمتر از بال ملخيست که به ساحت اقدسش عرضه مي داريم و آستان ملک پاسبانش بوسيده و...
مي گوييم: (يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لناالکيل وتصدق علينا ان اللّه يجزي المتصدقين).
اي سليمان موري آمد بر درت
رد مکن او را به جان مادرت
اي که صدها چون سليمان مور تست
چون کليم اللّه بسي در طور تست
تربت پاک کريمه اهل البيت (ع) قم ، محمدحسن شاه آبادي