مليکه در شهر سامرا
بشر بن سليمان مي گويد: من مليکه را به شهر سامرِّ ا به محضر امام هادي عليه السلام بردم، امام هادي عليه السلام پس از خير مقدم، به مليکه فرمود: «خداوند متعال چگونه عزّت اسلام و ذلّت نصرانيت، و شرافت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم و خاندانش را به تو نشان داد؟»
ملکيه عرض کرد: «چگونه اين موضوع را براي شما اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، تعريف کنم، با اين که تو از من به همه امور آگاه تر هستي؟».
امام هادي عليه السلام به او فرمود: دوست دارم مقدم تو را گرامي بدارم، کدام را دوست داري، ده هزار دينار به تو بدهم، و يا اين که تو را به شرافت و افتخار ابدي مژده دهم؟ مليکه گفت: بشارت ابدي مي خواهم.
امام هادي عليه السلام فرمود: تو را بشارت مي دهم به فرزندي که غرب و شرق جهان را مالک مي شود، و سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد کند، مليکه گفت: پدر اين فرزند کيست؟
امام هادي عليه السلام فرمود: پدر فرزند همان کسي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در فلان شب و در فلان ماه و در فلان سال رومي، تو را براي او خواستگاري کرد.
مليکه عرض کرد: منظور، مسيح عليه السلام و وصيّ او است؟
امام هادي عليه السلام جواب داد: بلکه، حضرت عيسي عليه السلام و وصيّ او تو را به عقد ازدواج او درآوردند.
مليکه گفت: منظور، فرزندت ابو محمّد (امام حسن عسکري عليه السلام) است؟
امام هادي عليه السلام فرمود: آيا ابو محمّد عليه السلام را مي شناسي؟
مليکه گفت: آيا از آن هنگام که به دست سرور زنان عالم حضرت زهرا سلام الله عليها، اسلام را پذيرفتم تاکنون، شبي شده که ابومحمّد عليه السلام با من ديدار نکرده باشد؟
در اين هنگام امام هادي عليه السلام به کافور خادم فرمود: به خواهرم حکيمه بگو به اين جا بيايد، کافور پيام امام هادي عليه السلام را به حکيمه سلام الله عليها رسانيد، حکيمه سلام الله عليها به محضر برادر آمد، امام هادي عليه السلام به او فرمود: آن کنيز همين است که از او ياد مي کردم.
حکيمه سلام الله عليها مليکه را در آغوش گرفت و مدت طولاني او را در آغوشش نگه داشت، بسيار از آمـدن او خوشحال گـرديد، آن گاه امام هادي عليه السلام به حکيمه فرمود: اي دختر رسول خدا، اين مليکه را به خانه خود ببر، و واجبات و سنّت هاي اسلام را به او بياموز، چرا که او همسر ابومحمّد و مادر قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف است. «فَانَّها زَوْجةُ اَبي مُحمّدٍ، وَ اُمَّ القائمِ» [1] .
پاورقي
[1] غيبة الطّوسي، ص 208-215.