بازگشت

سرگذشت غانم هندي


يکي از شخصيت هاي بزرگ هندوستان.

شيخ کليني و شيخ صدوق و ديگران با سندهاي معتبر خود از ابوسعيد غانم هندي چنين روايت کنند که گفت:

در کشميرِ هند، دوستاني داشتم که حدود چهل نفر بودند و همه از رجال کشوري، و از درباريان شاه هندوستان بودند، و همه آنها کتاب هاي آسماني: تورات، انجيل، زبور و صحف ابراهيم عليه السلام را مطالعه مي نمودند، من و آنها مبلّغ دين (مطابق اديان گذشته) بوديم، و بين مردم قضاوت مي کرديم، و درباره حلال و حرام فتوا مي داديم، حتّي خود شاه، و مردم در اين امور به ما مراجعه مي کردند.

روزي، بين ما سخن از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به ميان آمد، به اين نتيجه رسيديم که نام پيامبر اسلام در کتاب هاي آسماني هست، ولي ما از وضع او بي اطّلاع هستيم [1] لازم است به جستجوي او بپردازيم، و اطلاعاتي در اين مورد کسب کنيم، همه دوستان به اتّفاق، رأي دادند که من اين مسئله مهم را پي گيري کنم.

غانم هندي مي گويد: از کشمير بيرون آمدم، پول بسيار برداشتم، دوازده ماه به سير سياحت و جستجو پرداختم، تا نزديک کابُل [2] رسيدم، عده اي از ترک هاي آن سامان سر راه مرا گرفتند، و پول هايم را ربودند، و مرا آن چنان کتک زدند، که چند جاي بدنم زخمي شد، سپس مرا به شهر کابل بردند، وقتي که شاه کابل از ماجراي من باخبر شد، مرا به شهر بلخ فرستاد و گزارش کار مرا بدين گونه به فرمانرواي بلخ به نام داوود بن عباس دادند،که: «اين شخص به نام ابـوسعيد غانم هنـدي، براي جستجوي دين و پيامبـر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از هند بيرون آمده، و زبان فارسي را آموخته، و با فقها و علما، مناظره و بحث ها کرده است.»

داود بن عباس مرا به مجلس خود احضار کرد، و دانشمندان را جمع کرد تا با من مباحثه کنند.

من به آنها گفتم: «من به انگيزه جستجوي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از وطن خود بيرون آمده ام، پيامبري که نامش را درکتاب هاي آسماني پيامبران ديده ام.»

دانشمندان: او کيست و چه نام دارد؟

غانم هندي: او محمّد صلي الله عليه و آله و سلم نام دارد.

دانشمندان: او پيامبر ماست که تو در جستجوي او هستي.

آن گاه غانم هندي شرايع و احکام دين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را از آنها پرسيد، و آنها او را به احکام و شرايع اسلام آگاه کردند.

در اين هنگام غانم هندي به آن دانشمندان گفت: «من مي دانم که محمّد صلي الله عليه و آله و سلم پيغمبر خداست، ولي نمي دانم که آيا او همين فردي است که شما او را معرّفي مي کنيد يا نه؟ ازشما تقاضا دارم محل او را به من نشان دهيد، تا نزدش بروم و از نشانه ها و دليل هايي که مي دانم از او بپرسم، اگر همان شخص بودکه به مقصود رسيده ام، و به او ايمان مي آورم.

دانشمندان: او وفات کرده است؛ غانم هندي: جانشين و وصيّ او کيست؟ دانشمندان: جانشين و وصيّ او ابوبکر است؛ غانم هندي: نام ابوبکر چيست؟؛ دانشمندان: نام او عبدالله بن عثمان است، و او را به قبيله قريش نسبت مي دهند؛ غانم هندي: سلسله نَسَب پيغمبر خود، محمّد صلي الله عليه و آله و سلم را برايم بگوييد. دانشمندان: در مورد نَسَب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم شرح دادند؛ غانم هندي: اين شخص (پيامبر) آن نيست که من در جستجويش هستم، زيرا جانشين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم برادر ديني او، و پسر عموي نسبي او، و شوهر دختر او، و پدر فرزندان (نوادگان) اوست، و آن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در سراسر زمين، نسلي جز از فرزندان جانشينش نمي باشد.

در اين هنگام دانشمندان حاضر [3] بر سر غانم هندي فرياد کشيدند، و به فرمانرواي بلخ گفتند: «اي امير، اين شخص (غانم) از شرک بيرون آمده و به سوي کفر رفته، و ريختن خونش حلال است.»

غانم هندي: اي مردم، من داراي ديني هستم که به آن اعتقاد دارم، و تا دين محکم تر از آن را نيابم از آن دست نمي کشم، من اوصاف اين مرد (پيامبر اسلام) را درکتاب هايي که بر پيامبران پيشين نازل شده خوانده و ديده ام، از کشور هند با آن همه مقام ارجمندي که در آن جا داشتم، فقط به خاطر يافتن دين حق، بيرون آمده ام، و چون درباره پيامبري که شما برايم ذکر نموديد، به جستجو پرداختم، ديدم او همان پيامبري است که نامش (با مشخصات جانشينش) در کتاب هاي آسماني آمده، ولي با آنچه شما پيرامون اوصاف او ذکر مي کنيد، هماهنگ نيست، از من دست برداريد.

در اين وقت امير بلخ به دنبال مردي به نام حسين بن اِشْکِيب فرستاد، او حاضر شد، امير به او گفت: «با اين مرد هندي مباحثه کن.»

حسين بن اِشکيب به امير بلخ گفت: خدا کار تو را سامان بخشد، در اين مجلس، دانشمندان و فقهاي بزرگ که از من داناتر و بيناتر هستند، تشريف دارند، من در برابر آنها چه بگويم؟

امير بلخ: آنچه مي گويم بپذير، و با اين مرد (ابو سعيد) در خلوت مباحثه کن و با او مهربان باش.

غانم هندي مي گويد: با حسين بن اِشْکيب به گفت وگو پرداختيم، سرانجام او به من گفت: آن کسي که تو در جستجوي او هستي همان پيامبري است که اين دانشمندان او را به تو معرّفي کرده اند، ولي جانشين او، آن گونه که اينها گفتند نيست، بلکه وصي و جانشين او علي بن ابي طالب بن عبد المطلّب، شوهر فاطمه سلام الله عليها دختر محمّد صلي الله عليه و آله و سلم و پدر حسن و حسين عليهماالسلام نوادگان محمّد صلي الله عليه و آله و سلم هستند.

غانم هندي: اَللهُ اکبر! همين است آن کسي که من در جستجوي او هستم.

غانم مي گويد: نزد امير بلخ رفتم و گفتم: «اي امير، آنچه در جستجويش بودم يافتم و من گواهي مي دهم که: معبودي جز خداي يکتا نيست، و محمّد صلي الله عليه و آله و سلم رسول او است.»

امير بلخ، با من خوش رفتاري کرد، و به من احسان نمود، و به حسين بن اِشْکيب گفت: «همدم نيکي براي غانم هندي باش.»

من از آن پس نزد حسين رفتم و با او همدم شدم، و او احکام اسلام را به من آموخت، به او گفتم: ما درکتاب هاي آسماني پيامبران پيشين خوانده ايم که محمّد صلي الله عليه و آله و سلم آخرين پيامبر است، و بعد از او پيامبري نخواهد آمد، و مقام رهبري بعد از او مخصوص وصي و وارث و جانشين اوست، سپس مخصوص وصي او، پس از وصي ديگر... و همواره فرمان خدا در نسل آنها جـريان دارد، تا دنيا به پايان برسد؛ بنابراين، وصيّ محمّد صلي الله عليه و آله و سلم کيست؟

حسين بن اِکشيب: او حسن عليه السلام و بعد از او حسين عليه السلام فرزندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستند، و هم چنان ادامه يافت تا اکنون وصي آنها صاحب الزّمان عجل الله تعالي فرجه الشريف است.

محمّد بن محمّد بن عامري راوي اين ماجرا، مي گويد:

ابو سعيد غانم هندي که در جستجوي صاحب الزّمان عجل الله تعالي فرجه الشريف بود، به قم سفر کرد، و در سال 264 هـ.ق همراه ما (شيعيان) بود، و با آنها به بغداد مسافرت کرد، يکي از دوستانش از اهل سِنْد که پيرو کيش سابق غانم هندي بود نيز همراه غانم حرکت کرد.

عامري گويد: غانم هندي به من گفت: «من از اخلاق دوستم خوشم نيامد، از او جدا شدم تا به قريه عباسيّه رفتم، در آن جا پس از نماز، همچنان درباره آن کسي که در جستجويش بودم مي انديشيدم، ناگاه شخصي نزد من آمد، و نام هنديِ مرا به زبان آورد و گفت: آيا تو فلان (ابو سعيد غانم) هستي؟»

گفتم: آري.

گفت: آقايت (صاحب الزّمان) تو را دعوت کرده است، دعوتش را اجابت کن.

من همراه او به راه افتادم، او همواره مرا از اين کوچه به آن کوچه، (در قريه عباسيّه در نهرالْمَلِک) مي برد، تا به خانه و باغي رسيديم، که ديدم حضرت صاحب الزّمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در آن جا نشسته است، و به زبان هندي به من خوش آمدگفت، فرمود: حالت چطور است؟ حال فلاني و فلاني که از آنها جدا شدي چگونه است؟، تا نام چهل نفر از دوستان هندي مرا، شمرد، و جوياي حال هر يک يک آنها شد، و سپس به زبان هندي همه سرگذشت هاي مرا به من خبر داد، آن گاه فرمود: «مي خواستي با اهل قـم براي انجام حج به مکّه بروي؟»

عرض کردم: آري اي مولاي من،فرمود: امسال با آنها به حج نرو و مراجعت کن، و سال آينده به حج برو، آن گاه کيسه پولي که در برابرش بود نزد من نهاد و فرمود: «اين پول ها را خرج کن، و در بغداد نزد فلاني ـ نامش را برد، نرو، و به او چيزي نگو.»

عامري مي گويد: سپس ابوسعيد غانم هندي به قـم آمد، و پس از آن قاصدها آمدند و به ما خبر دادند که رفقاي ما (در سفر حج) از عقبه برگشتند، و راز اين که امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف به غانم فرموده بود امسال به حج نرو، کشف شد که راه بسته است. آن گاه غانم به خراسان رفت، سال آينده از آن جا به حج رهسپار شد. او در خراسان هديه اي براي ما فرستاد، و مدتي در خراسان بود، و سرانجام در آن جا وفات کرد، خدايش او را بيامرزد. [4] .


پاورقي

[1] اين ماجرا در سال هاي آغاز غيبت صغرا، حدود سال 263 و 264 هـ. ق، رخ داده است (مترجم).

[2] مرکز فعلي افغانستان.

[3] که همه از اهل تسنّن بودند.

[4] الصّراط المستقيم، ج 2، ص236؛ کمال الدين، ص496، اصول کافي، ج 1، ص 515 ـ 518 (باب مولد الصّاحب عجل الله تعالي فرجه الشريف حديث 3).