ورشکستگي دژخيمان عباسي
شيخ طوسي به سند خود از رَشيق [1] نقل مي کند که گفت: معتضد عباسي به ما که سه نفر بوديم فرمان داد، تا هرکدام بر اسبي سوار شده، و اسب ديگري را به همراه خود يدک بکشيم، و سبکبار باشيم، به سامرّا برويم، نشاني منزل امام حسن عسکري عليه السلام را براي ما داد و گفت: «وقتي به در خانه امام حسن عليه السلام رسيديد غلام سياهي را در آن جا مي بينيد، بي خبر وارد خانه شويد، هر کس را که در آن خانه ديديد بکشيد، و سرش براي من بياوريد.»
ما به شهر سامرّا رفتيم، و خـود را بـه در خانه امام حسن عسکري عليه السلام رسانديم، همان گونه که معتضد عباسي گفته بود، غلام سياهي را در دالان خانه ديديم که به بافتن بند زيرجامه مشغول بود، از او پرسيديم: «صاحب اين خانه کيست، و اکنون چه کسي در خانه است؟»
غلام در جواب گفت: صاحب خانه (حضرت مهدي ـ عج) در خانه است، سوگند به خدا آن غلام اعتنايي به ما نکرد، و توجه ننمود. بي خبر وارد خانه شديم، ناگاه خانه نفيسي را ديديم، پرده اي بر درِ آن خانه آويخته بود که هرگز بهتر از آن را نديده بوديم، گويا تازه دوخته بودند، و دستي به آن نخورده بود، در خانه هيچ کس نبود، آن پرده را کنار زديم، اتاق بزرگي را ديديم که گويا دريايي در آن بود، و در انتهاي خانه، حصيري افتاده بود، فهميديم که آن حصير، روي آب قرار دارد، و بر روي آن حصير، شخصي را که خوش اندام و زيبا چهره بود مشاهده کرديم که نماز مي خواند، او به ما و وسايل ما اعتنا نکرد.
يکي از همراهان ما، احمد بن عبدالله به جلو رفت و پا در خانه گذاشت، تا کنار آن نمازگزار برود، درميان آب غرق شد، و در آب دست و پا مي زد، سخت در اضطراب بود، که دستش را گرفتم و نجاتش دادم. وقتي که او را از آب بيرون کشيدم، افتاد و بي هوش شد، پس از ساعتي به هوش آمد، اين بار رفيق دوم من خود را به آب زد، او نيز مانند احمد، در اضطراب سختي قرار گرفت و فروماند، من حيرت زده ماندم، به صاحب خانه (حضرت مهدي ـ عج) عرض کردم: از درگاه خدا، و شما معذرت مي خواهم، به خدا سوگند نمي دانستم که موضوع چيست؟ و ما براي دستگيري چه کسي مأمور شده ايم؟ من در پيشگاه خداتوبه مي کنم. آن حضرت اعتنايي به گفتار ما نکرد و به نماز خود ادامه داد، و ما درمانده بيرون آمديم و به سوي بغداد نزد معتضد عباسي باز گشتيم.
معتضد درانتظار ما بود، و به درباريان سفارش کرده بود که هر وقت ما رسيديم، به ما اجازه ورود بدهند. شبانه به خانه معتضد عبّاسي رسيديم، او ما را نزد خود برد و از ما پرسيد: «ماجرا به کجا کشيد؟» و ما همه ماجرا را براي او شرح داديم. معتضد گفت: واي بر شما، آيا قبل از من کسي را ديده ايد، و داستان خود را به او گفته ايد، گفتيم: نه. گفت: «من زنازاده باشم اگر شما اين خبر را براي کسي نقل کرديد و شما را نکشم.» و در اين مورد سوگند هاي غليظ خورد که اگر اين راز را فاش کنيد گردن شما را مي زنم، ما هم جرأت نکرديم تا اين حادثه عجيب را به کسي بگوييم، تا معتضد از دنيا رفت، آن گاه راز را فاش نموديم. [2] .
در کتاب الصّراط المستقيم [3] نقل شده: هنگامي که امام حسن عسکري عليه السلام از دنيا رفت، معتضد عبّاسي سه نفر را مأمور کرد تا سرزده وارد خانه امام حسن عليه السلام شوند، و هر کس را در آنجا ديدند گردن بزنند، و سرش را براي معتضد بياورند. آن سه نفر مي گويند: به خانه امام حسن عليه السلام حرکت کرديم، وارد خانه شديم، سردابي را در آنجا ديديم، که در آن آب بود و مردي بر روي حصيري که بر روي آب گسترده بود نماز مي خواند، او به ما اعتنا نکرد، احمد بن عبدالله (يکي از همراهان) پيش دستي کرد، و براي دستگيري آن نماز گزار، خود را به آب زد، ولي در آب فرو رفت و نزديک بود غرق شود، او را نجات داديم، دومين نفر نيز، خود را به آب زد، او نيز در حال غرق شدن بود که نجاتش داديم، سرانجام اين سه مأمور نزد معتضد عباسي بازگشتند و واقعه را به او خبر دادند، و او از آنها خواست که موضوع را کتمان کرده و فاش نسازند. [4] .
پاورقي
[1] يکي از نظاميان خشن دربار معتضد شانزدهمين خليفه عباسي.
[2] غيبة الطّوسي، ص 249.
[3] تأليف محقق داماد.
[4] الصّراط المستقيم، ج 2، ص210، حديث 5.