قصيده بهاريه انتظار
آمد بهار و بوستان شد رشک فردوس برين
گلها شکفته در چمن چون روي يار نازنين
گسترده باد جانفزا،فرش زمرد بيشمر
افشانده ابر پر عطا بيرون ز حد، در ثمين
از ارغوان و ياسمين طرف چمن شد پرنيان
وز اقحوان و نسترن سطح دمن ديباي چين
از لادن و ميمون رسد هر لحظه بوي جانفزا
و زسوسن و نسرين زمين، چون روضه خلد برين
از فرط لاله بوستان گشته به از باغ ارم
و ز فيض ژاله گلستان، رشک نگارستان چين...
شد موسم عيش و طرب، بگذشت هنگام کرب
جام مي گلگون طلب، از گلعذاري مه جبين
قدش چو سر و بوستان خدش به رنگ ارغوان
بويش چو بوي ضميران جسمش چو برگ ياسمين
چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند کمان
آب بقايش در دهان مهرش هويدا از جبين
رويش چو روز وصل او، گيتي فروز و دلگشا
مويش چو شام هجر من آشفته و پرتاب و چين
با اينچنين زيبا صنم، بايد به بستان زد قدم
جان، فارغ از هر رنج و غم دل خالي از هر مهر و کين...
مهدي امام منتظر، نوباوه خيرالبشر
خلق دو عالم سر به سر بر خوان احسانش نگين...