بازگشت

طلعت زيبا






ماه من پرده زرخسار اگر برگيرد

مهر از شرم، ره کوه و کمر برگيرد



گل اگر بيند آن طلعت زيبا را

رخ زآزرم به خوناب جگر گيرد



اگر آن شمع هدي چهره برافروزد

شب ظلماني، سيماي سحر گيرد



اگر آن راحت جان، زلف برافشاند

همه آفاق، دم نافه‌تر گيرد



از رخش تابان، انوار ازل گردد

وز دمش گيتي، آيين دگر گيرد



کيميايي است عجب نفخه انفاسش

که به هر قلب رسد، طينت زر گيرد



خار از و خوي گل و لطف سمن يابد

سنگ از و خاصيت لعل و گهر گيرد



پرتو، افلاک از آن وجه حسن يابد

جلوه، آفاق از آن نور بصر گيرد