دولت بيدار بيا
بيا بار دگر خواجه بيا خواجه بيا، خواجه
بيا عيار مه اي مده، دفع مده، دفع
نگر پرشور عالم نگر، مهجور عاشق
بيا خمار شه اي نگر، مخمور تشنه
تويي هست هر هستي تويي، دست تويي، پاي
بيا گلزار جانب تويي، سرمست بلبل
تويي بگزيده همه ز و تويي ديده تويي، گوش
بيا بازار سر بر تويي، دزديده يوسف
جهان و جان را همه اي نهان، گشته نظر ز اي
بيا دستار و بيدل رقصکنان دگر بار
تويي سوز غم شادي تويي، روز روشني
بيا بار شکر ابر تويي، افروز شب ماه
گرو عقل هر تو پيش نو، عالم علم اي
بيا يکبار به خيز مرو، گاه ميا گاه
جنون و شور بود چند بخون، آغشته دل اي
بيا ميفشار غوره کنون، انگور شد پخته
برو ناگفته غم وي برو، آشفته شب اي
بيا بيدار دولت برو، خفته خرد اي
بيا پاره جگر وي بيا، آواره دل اي
بيا ديوار ره از ، بود بسته در ره ور
بيا روح هوس وي بيا، نوح نفس اي
بيا بيمار صحت بيا، مجروح مرهم
جو دل در روان آب رو، افروخته مه اي
بيا اغيار کوري بجو، عشاق شادي
مولوي