بازگشت

چه با شکوه است آن روز که تو مي آيي


مي دانم آنروز، روزي دوست داشتني خواهد بود که تو پس از سالها انتظار کشيدن منتظرانت مي آيي و به تمام ظلمها وتباهي ها پايان مي دهي تا خورشيد حقيقت از پشت ابرهاي شک و گمان جاودانه طلوع کند و اين گونه درخواست عاشقانت اجابت مي شود؛ همانها که هر صبح جمعه با چشماني گريان زير لب زمزمه مي کردند:

«کجاست آن پيشوايي که خدا او را باقي گذاشته که از عترت راهنماي «پيامبر(ص)» برون نيست؟ کجاست آن که براي گسستن ريشه ستمگران آماده شده؟ کجاست آن که «جهان» چشم به راه او دوخته تا کژي و ناراستي را راست گرداند؟ کجاست آنکه اميدها به سوي او رود تا بنياد ستم و بيداد برکند؟» [1] .

آن روز که تو مي آيي زمين نفس راحتي خواهد کشيد و سينة پرخون خود را نشان تو خواهد داد و با بغض چندين هزار ساله اي خواهد گفت که قابيليان چه بر سر هابيليان آوردند؛ آناني که به خاطر تکه زميني ناقابل خود برادرانشان را روي سينه پرجوش و اندوه من ريختند، غافل از اينکه روزي در سينة من براي هميشه خواهند خفت. و آن روز تو انتقام تمام مظلومان تاريخ بشريت را از ظالمان ديو صفت خواهي گرفت پس اينگونه دعاي تمام عدالت جويان مستجاب خواهد شد؛

«کجاست خونخواه پيامبران و پيامبرزادگان؟‌کجاست خونخواه کشته کربلا؟ کجاست آن پيشوايي که از جانب خداياري شده بر هر که بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟ کجاست آن درمانده اي که دعايش به اجابت رسد؟» [2] .

وه، چه روز باشکوهي است آن روز که زمين از عدل و داد لبريز خواهد شود و کودکان شادمان،‌مشت مشت زيتون به رهگذران مست از بادة عدالت دوستي خواهند داد تا اين گونه آمدن صلح و برادري را به آنان تبريک گويند. زيرا آنان از همان نخست مي دانستند که روزي وعده الهي محقق مي شود. پس با دلي پاک و آرام همچون ديگر بندگان صالح خداوند زمزمه مي کردند که؛

«پاک و منزه است پروردگار ما، همانا وعده پروردگار ما انجام شدني است و هرگز خدا در وعده اش خلاف نکند و اوست نيرومند فرزانه.» [3] .

در رسيدن به آن روز باشکوه بي تابي مي‌کنم و اصلاً مانده ام چکار کنم؛ چونان عاشقي هستم که در هجر معشوق خود غمگين است و به جاي اشک چشمانش، خون دل از ديدگانش بيرون مي ريزد. پس سر در گريبان مي کشم و با تماشاي جلوه اي از جمال بي مثالت در خيال خود عاشقانه مي گريم و مي گويم:

«تا کي براي تو سرگرداني کشم سرورا؟ و تا کي و با چه سخني وصف تو گويم؟ و با کدام راز از تو گويم؟ بر من گران است که از غير تو پاسخ شنوم وديگران با من سخن گويند؛ بر من گران است که بر تو گريم و مردم، تو را واگذارند؛ بر من گران است که بر تو آن گذرد (دچار مصايب و بلايا شوي) ولي ديگران آسوده باشند، آيا ياوري هست که همراه او ناله و شيون به درازا کشم؟ آيا نالنده اي هست که چون خلوت کند او را در شيون ياري کنم؟ آيا چشمي هست که سيلاب اشک ريزد تا چشم من نيز او را در گريستن ياري کند؛ اي فرزند احمد(ص) آيا راهي به سوي ديدارت هست؟ آيا روز جدايي و فراق به وصال تو انجامد که از آن بهره مند شويم؟ کي شود که بر چشمه ساران لبريزي درآييم و از آب وصال تو سيراب شويم؟» [4] .

نمي دانم که آياعمر من کفاف آن را مي دهد که آمدنت را به نظاره بنشينم و با ريختن اشک شوق، خاک راهي را که تو از آن مي آيي توتياي چشمان مشتاق و عاشق خود کنم؟ نمي دانم و اين ندانستن،‌شوق ديدن تو را چندين برابر مي کند؛ آشفته و حيران مي شوم؛ بغض گلويم را مي گيرم و با اندوه فراوان به خاطر دوري ات زير لب مي گويم:

«اي کاش مي‌دانستم در کدامين خاک و سرزميني. آيا در کوه «رضوي» هستي يا در جاي ديگر؟ يا در «ذيطوي»؟‌گران است بر من اينکه مردم را ببينم و تو را ديدار نکنم واز تو آواز و نجوايي نشونم؛ بر من ناگوار است که بلا تو را گيرد و مرا نگيرد و ناله و گلايه ام از من به تو نرسد.» [5] .

اما هر چه هست برايم چندان فرقي نمي کند زيرا:

«به جانم سوگند که تو همان غايبي هستي که از ما جدا نيستي؟ به جانم سوگند که تو همان امامي هستي که از نگاه ما (ظاهراً) دوري و در واقع دور نيستي؛» [6] .

هماره با ايماني راسخ و خلل ناپذير چشم به راهي روشن دوخته ام و مي دانم روزي خواهي آمد و جهانيان را نويد خواهي داد که اين است وعده الهي، عدالت، دوستي، ايمان و محبت.

پس اي مهدي فاطمه(س) اي عزيزترين عزيزان در نزد خداوند، هر صبح جمعه با طلوع خورشيد از شرق در دلم نوري مي تابد؛ نوري که حاصل عشق به توست،‌شاد مي شوم، اوج مي گيرم و رو به سوي خورشيد به ظاهر عالمتاب مي گويم: «بالاخره در آن روز بزرگ خورشيد واقعي و ماندگار طلوعي جاودانه خواهد کرد!»

بعد با دلي مملو از ايمان رو به قبله مي ايستم و همچون ديگر عاشقانت با خداوند راز و نياز مي کنم که؛

«و به وجه کريمت به ما عنايت فرما و تقرب ما به درگاهت بپرهيز و بر ما به نگاه مهر و رحمت نگر تا بدان، عزت خود را نزد تو کامل کنيم؛ آنگاه به کرمت، آن را از ما مگير و ما را از حوض کوثر جدش پيامبر درود خدا بر او و خاندانش باد با جام و دست او سيراب کن، چنان که همه سيراب شويم با گوارايي و خوشي که زان پس تشنگي به ما روي نکند، اي مهربانترين مهربانان.» [7] .

اکبر خورد چشم


پاورقي

[1] فرازهايي از دعاي پرفيض ندبه.

[2] فرازهايي از دعاي پرفيض ندبه.

[3] فرازهايي از دعاي پرفيض ندبه.

[4] فرازهايي از دعاي پرفيض ندبه.

[5] فرازهايي از دعاي پرفيض ندبه.

[6] فرازهايي از دعاي پرفيض ندبه.

[7] فرازهايي از دعاي پرفيض ندبه.