استاد مشفق کاشاني
بازآ که دل هنوز به ياد تو دلبر است
جان از دريچه نظرم، چشم بر در است
بازآ دگر که سايه ديوار انتظار
سوزندهتر ز تابش خورشيد محشر است
بازآ، که باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خيز اشک چو کشتي، شناور است
بازآ که از فراق تو اي غايب از نظر
دامن ز خون ديده چو درياي گوهر است
اي صبح مهر بخش دل، از مشرق اميد
بنماي رخ که طالعم از شب، سيهتر است
زد نقش مهر روي تو بر دل چنان که اشک
آيينهدار چهرهات اي ماه منظر است
اي رفته از برابر ياران «مشفقت»
رويت به هر چه مينگرم در برابر است