بازگشت

تبسم توحيد






در تنگناي حوصله آتش گرفته ام

چندي است بوي زخم سياوش گرفته ام



بي تو مجال سرعت پرواز من نبود

پايان عشق نقطه آغاز من نبود



چندي است از هواي سرودن بريده ام

از اين تب هميشه بودن بريده ام



چون شمع ذره ذره به پايان رسيده ام

از خويش تا جنون بيابان رسيده ام



هر شب به ناله هاي خودم مي رسم چو شمع

دارم به انتهاي خودم مي رسم چو شمع



انگار رنگ عاطفه در باد مرده است

با من شکوه تيشه فرهاد مرده است



در تنگناي حوصله آتش گرفته ام

چندي است بوي زخم سياوش گرفته ام



شب گريه هاي احمد مختار در من است

تخصيص زخم حيدر کرار در من است



آواز لحظه هاست فراسوي راه من

پژواک سايه هاست شکست نگاه من



ترسي نشسته بر دلم از صورت ز حنجره

مثل عبور يک شبح از پشت پنجره



اي بغض سرخ فاطمه! با من سخن بگو

در اين غرور همهمه با من سخن بگو



من با هواي سرد خيابان غريبه ام

با لحظه هاي بي سر و سامان غريبه ام



بي تو به ياد ساقه مريم دلم خوش است

در انتظار خنده شبنم دلم خوش است



اين لحظه هاي فاصله از ما بريده باد

اين تنگناي حوصله از ما بريده باد



از زمهرير حادثه سرد است زخم من

آري شکاف خنده درد است زخم من



چندي است در فراق تو تنها نشسته ام

شمشير را به گرده مهتاب بسته ام



در انتظار دست تو آتش گرفته ام

چندي است بوي زخم سياوش گرفته ام



اين زخمها مقدمه گام سبز توست

سوز جگر تبسمي از نام سبز توست



زخمي است باز سينه آتش ضمير من

اين تا هميشه سرخ جراحت پذير من



اي صاحب زمين و زمان، منتظر بيا

اي جمعه خيز آينه ها در نظر بيا



اي لحظه هاي غربت دلها کبود تو

اي زخمي نگاه زمين در نبود تو



در خشکسال گرم عطش بغض رود باش

اي خنده هاي صاعقه در چشم، زود باش



بي تو شکسته ساحت لا تقنطوي دل

خون است از فراق رخت در سبوي دل



بي تو لبي به سوي تبسم گشاده نيست

چشمان خيس و خسته مردم گشاده نيست



بي تو بهار بوي طراوت نمي دهد

خود را به باغ خاطره عادت نمي دهد



آتش کشيد روح عطش در گلوي دل

پر شد ز بده هاي تعلق سبوي دل



هر جلگه اي به مرز خيابان رسيده است

انگار عمر عشق به پايان رسيده است



اي کاش از نگاه تو بيرون نبود دل

در حسرت حضور تو دلخون نبود دل



اي انعکاس آينه ها در صداي تو

نور نگاه خسته دلان خاک پاي تو



اي انحناي خنجرت آبروي آفتاب

خنديدنت هميشه فراسوي آفتاب



ما عشق را به عشق علي برگزيده ايم

درد تو را به قيمت ايمان خريده ايم



اي چشم تو شبيه دو ابروي احمدي

اي آخرين تبسم آل محمدي



الياس بوي بارش ابر تو بود و بس

ايوب هم خلاصه صبر تو بود و بس



موسي به ياد نام تو زد در شکاف نيل

معني گرفت از تو پر و بال جبرئيل



تاب تو را نداشت به عشقت تب زمان

ذوق سماع حضرت عيسي است آسمان



اي يکه تاز عرصه طاها، شروع کن

از مشرق تجلي ايمان طلوع کن



از خون لاله شام عطش صبح عيد شد

چشمان عاشقان به حضورت سفيد شد



خوب است در حريم تو ظهر نماز عشق

گرم حضور حضرت چشمت نياز عشق



خوب است در رکاب تو زخم غرور ما

عشق است در حريم تو بي سر حضور ما



طاووس ناز آل علي در چمن، بيا

آيينه پر شد از تب يابن الحسن بيا



در ما پر است ذوق عطش در ميان خون

شوق به سجده رفتن بي سر ميان خون



اي دادخواه خسته دلان، داد ما برس

بي تو شکسته ايم، به فرياد ما برس