بازگشت

احاديث درباره ابتلاء و بلاء


براي فهم بيشتر از معناي ابتلاء و بلاء، به احاديث ديگر نيز مراجعه مي کنيم تا از اقيانوس مواج دست پروردگار وحي الهي بيشتر سيراب شويم:



[ صفحه 22]



اول - شيخ صدوق، از امام صادق عليه السلام روايت مي کند:

ما من قبض و لا بسط الا و لله فيه المن او الابتلاء [1] .

مرحوم مجلسي در بيان حديث مي نويسد:

«شايد بتوان گفت که: قبض و بسط در رزق، به گشايش و تنگدستي است، در جان به شادي و اندوه، در بدن به تندرستي و بيماري، در عمل به توفيق و عدم آن، در خلق به آراستي و آلودگي، در دعاء به اجابت و عدم آن، و در احکام به رخصت در برخي از احکام، و نهي از برخي ديگر است» . [2] .

اين حديث، شايد بيان آيه ي شريفه باشد که فرمود:



[ صفحه 23]



الذي خلق الموت و الحيوة ليبلوکم ايکم احسن عملا (ملک:2) .

تمام عرصه ي زندگي، ميدان بلاء و ابتلاء است. حال، در اين ابتلاء آنکه به وظيفه ي خود عمل مي کند، توفيق الهي شامل حال او شده، و خداي منان را - به اين فضل - بر او منتي است. و آنکه به سوء اختيار خود، در ابتلاء، کاري خداپسند نکند، خود پاسخگوي عمل خويش است.

«و ما ربک بظلام للعبيد» .

وگرنه، دنيا - به تعبير أميرالمؤمنين عليه السلام -

«دار البليه» است. [3] .

امام رضا عليه السلام ذيل آيه ي شريفه ي«ليبلوکم ايکم احسن عملا» فرمود:



[ صفحه 24]



«خداي عز و جل، آفريدگان خود را به تکليف طاعت و عبادت خود مي آزمايد، نه بر سبيل امتحان و تجربه، زيرا که حضرت او همواره بر هر چيز دانا بوده است.»

(توحيد:320)

همچنين در روايت مسند صدوق از امام صادق عليه السلام آمده است:

«ابتلاء دو گونه است: يکي بر خداي تعالي محال است و ديگري جايز. آنچه محال است، امتحان خداست تا بداند روزگار چه چيزي را در زندگي بنده اش پديد مي آورد، و اين بر خدا جايز نيست. و اما آنچه جايز است، آنکه او را مي آزمايد تا در مسئله ي مورد ابتلاء صبر کند. آنگاه آنچه عطا به او مي دهد، بر سبيل استحقاق باشد، و از سويي، بنده اي ديگر در کار اين بنده بنگرد و از او پيروي کند...» [4] .



[ صفحه 25]



دوم - در اين خوان گسترده ي ابتلاء، نعمت هاي الهي، بيش از همه، نصيب پيامبران الهي و اوصياي آنها - عليه السلام - شده، و سپس مؤمنان، به ترتيب درجه ي ايمان خود، از اين نعمت ها بهره مندند. و طبعا«ابتلاء» در آنها بيشتر است.

سئل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من اشد الناس بلاء في الدنيا؟

فقال: النبيون، ثم الأماثل فالأماثل. و يبتلي المؤمن علي قدر ايمانه و حسن عمله. فمن صح ايمانه و حسن عمله اشتد بلاؤه. و من سخف ايمانه و ضعف عمله، قل بلاؤه. [5] .

سوم - طبيعي است که بعضي از امتحانات، ويژه ي انبياء و اوصياء آنها - عليهم السلام - باشد.



[ صفحه 26]



عن ابي الحسن موسي عليه السلام قال: ان الانبياء و اولاد الانبياء و اتباع الانبياء خصوا بثلاث خصال: السقم في الأبدان، و خوف السلطان، و الفقر. [6] .

بسياري از نعمت ها در بلاء است:

کم من منعم عليه بالبلاء. [7] .

و در بلاء، فضيلت صبر به دست مي آيد.

في البلاء تحاز فضيلة الصبر [8] .

و خداي سبحان با پيوستگي بلاء، بنده اش را از خواب غفلت بيدار مي کند.



[ صفحه 27]



اذا رأيت الله سبحانه يتابع عليک البلاء فقد أيقظک. [9] .

و از اين رو، اجر بزرگ، با بلاي بزرگ همراه است.

ان عظيم الأجر مقارن عظيم البلاء. فاذا احب الله سبحانه قوما ابتلاهم. [10] .

خدايي که پيامبران خود را بسيار دوست دارد، بلاهاي سخت (آزمايش هاي سنگين) براي آنها پديد مي آورد.

اين آزمايش، گاه به اين است که يعقوب پيامبر را فرزندي يوسف نام بدهد، و خلعت الهي نبوت بر تن او بپوشاند، که شکر اين نعمت، مايه ي ابتلاي حضرت يعقوب باشد. و گاه به اينکه پدر پير را به فراق فرزند جوانش که پيامبر است، بيازمايد. [11] .



[ صفحه 28]



هذا من فضل ربي ليبلوني أأشکر أم اکفر. (نمل:40) .

و گاهي با قضيه اي که براي او پيش مي آيد:

و لقد فتنا سليمان و القينا علي کرسيه جسدا (ص:34) .

- شاهدي صادق بر اين کلام، بيان امام صادق عليه السلام است که يکي از حکمتهاي شگرف و مهم، ابتلاء انبياء به شدائد و سختيها، هدايت بندگان و رهنمون شدن مردم به سوي خداوند و شناخت پروردگارشان است.

امام صادق عليه السلام از پدرشان نقل فرمود:

«ان ايوب عليه السلام ابتلي من غير ذنب و ان الأنبياء لا يذنبون، لأنهم معصومون، مطهرون، لا يذنبون و لا يزيغون و لا يرتکبون ذنبا، صغيرا و لا کبيرا... و هکذا يصنع الله عز و جل بجميع من يتبليه من انبيائه و اوليائه المکرمين عليه. و انما اجتنبه



[ صفحه 29]



الناس لفقره و ضعفه في ظاهر أمره لجهلهم. بما له عند ربه تعالي ذکره من التأئيد و الفرج.

و قد قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم:

«اعظم الناس بلاء الانبياء، ثم الامثل فالأمثل» .

و انما ابتلاه الله عز و جل بالبلاء العظيم الذي يهون معه علي جميع الناس لئلا يدعوا له الربوبية اذا شاهدوا ما أراد الله أن يوصله اليه من عطائم نعمه متي شاهدوه ليسئدلوا بذلک علي أن الثواب من الله تعالي ذکره علي ضربين: استحقاق و اختصاص. و لئلا يحتقروا ضعيفا لضعفه، و لا فقيرا لفقره و لا مريضا لمرضه: و ليعلموا أنه يسقم من يشاء و يشفي من يشاء، متي شاء کيف شاء بأي سبب شاء، و يجعل ذلک عبرة لمن يشاء، شقاوة لمن يشاء، سعادة لمن يشاء، و هو في جميع ذلک عدل في قضائه و حکيم في



[ صفحه 30]



افعاله، لا يفعل بعباده الا الأصلح لهم و لا قوة لهم الابه» .

«همانا ايوب، بدون گناه مبتلا گرديد. چرا که انبياء گناه نمي کنند و ايشان معصوم و پاکند.

ايشان نه گناه مي کنند و نه از راه به بيراهه منحرف شده و نه مرتکب گناه کوچک و بزرگ مي شوند.

... و خداي عز و جل همه ي انبياء و اوليائش را، اينگونه مبتلا مي فرمايد. و مردم که از ايوب کناره گرفتند فقط به خاطر ظاهر فقر و ضعف او بود و نمي دانستند که او از جانب پروردگارش کمک و استعانتي دارد. و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

از ميان مردم، بزرگترين بلاها بر انبياء فرود آمده است. و بعد از ايشان، هر کس که به آنان شبيه تر و شبيه تر باشد.

و خداي عز و جل، ايوب - عليه السلام - را به آن بلاي بزرگي که نزد مردمان خوار گرديد، مبتلا فرمود؛ تا اينکه واسطه ي امور عظيم - و نعمتهاي فراواني - که از او مشاهده



[ صفحه 31]



نموده بودند، او را خداي خود نپنداشتند - و به خداي تعالي رو آورده و او را بپرستند. -

و ديگر آنکه بايد دانسته شود آنچه که از جانب خداي تعالي به بندگان تفضل مي گردد، بر دو گونه است يکي به صورت استحقاق و ديگري به صورت اختصاص و تفضل.

و بايد بندگان بدانند که هيچ ناتواني را به سبب ناتواني او، و نه هيچ بينوايي را به سبب بينوايي او، و هيچ بيماري به خاطر بيماري اش، نبايد کوچک شمرد.

و بدانند که خداوند، هر کس را که بخواهد، بيمار مي کند و هر کس را که هر زمان و به هر کيفيت و به هر سببي که بخواهد شفا مي بخشد. و اين امور براي هر کس که بخواهد، باعث عبرت؛ و براي هر کس بخواهد، سبب بد انجامي و يا سعادت او خواهد گردانيد. و او در قضاوتش عادل؛ و در کارهايش حکيم است و براي بندگانش به جز آنچه که به صلاح حال ايشان نزديکتر است، انجام ندهد. و بندگان نيز هيچ توانايي به جز آنچه



[ صفحه 32]



که از جانب اوست ندارند.» [12] .

چهارم - اينک در آستانه ي امير کائنات - عليه افضل الصلوة و السلام - ايستاده ايم. امامي که اوج کمال خود را در عبوديت حق تعالي مي بيند، خبردار مي شود که در علم الهي گذشته است که بايد امتحان شود:

قال الله تعالي: انه قد سبق في علمي انه مبتلي و مبتلي به. [13] .

در اين حال، عبوديت خود را در پيشگاه حق تعالي ابراز مي دارد:

فقال علي عليه السلام: انا عبد الله و في قبضته. [14] .



[ صفحه 33]



خداي سبحان نيز بر اين عبوديت، مهر تأييد زده و او را به اين خصلت مي ستايد.

پيامبر مي فرمايد:

فقلت: يا رب اني قد بلوت خلقک، فلم أرفيهم من خلقک احدا اطوع لي من علي.

فقال (الله جل جلاله) : ولي يا محمد.

فقلت: يا رب اني قد بلوت خلقک، فلم أر من خلقک احدا اشد حبا لي من علي بن ابي طالب.

فقال (الله جل جلاله) : ولي يا محمد. [15] .

اين ابتلاء، گاه در زماني پيش مي آيد که حضرتش در بيان لطف و تفضل الهي نسبت به خود، مي فرمايد:

«لو کشف الغطاء ما ازددت يقينا»

که پس از عروج به بالاترين مراحل يقين، و پس از آگاهي به درجات خود در قيامت - که در سوره ي هل اتي



[ صفحه 34]



به او خبر داده اند - باز هم شبهاي خود را به ضجه زدن در پيشگاه باري تعالي و عرض خضوع و ذلت - نه براي تعليم مردم، که براي انجام وظيفه ي خود - مي گذراند.

و گاه در زماني پيش مي آيد که او را از مشکلاتي که برايش پيش مي آيد، آگاه مي سازند. و او صبر پيشه مي سازد. چنانچه امام باقر عليه السلام از جابر روايت مي کند که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطبه اي در فضائل علي عليه السلام خواند و پس از آن، خداي تعالي جبريل را به عرض سلام فرستاد، و توسط او به رسول امين فرمود:

«يا محمد! ان ابن عملک مبتلي و مبتلي به، يا محمد! قل في کل اوقاتک: الحمد لله رب العالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون» [16] .

پنجم - در حديث خوانديم که أميرالمؤمنين عليه السلام،



[ صفحه 35]



خود مورد ابتلاء است (مبتلي) . و مردم نيز به وسيله ي او مورد ابتلاء قرار مي گيرند (مبتلي به) . چنانچه در کتاب مبين الهي، در مورد فرستادگان الهي خوانديم:

«فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين» .

در سطور گذشته، شواهدي از عنوان اول را خوانديم. اينک شواهدي از عنوان دوم را مي خوانيم.

1- قال الله جل جلاله: انه قد سبق في علمي انه مبتلي و مبتلي به. و لو لا علي لم يعرف اوليائي و لا اولياء رسلي. [17] .

2- ذيل آيه«انما يبلوکم الله به و ليبينن لکم...» [18] .



[ صفحه 36]



انما يبلوکم الله به، يعني به علي بن ابي طالب عليه السلام يختبرکم، و ليبينن لکم يوم القيامه ما کنتم فيه تختلفون. [19] .

آيات پس از اين، در تفسير علي بن ابراهيم قمي چنين تفسير شده است:

و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة قال: علي مذهب واحد و امر واحد.

و لکن يضل من يشاء - قال: يعذب بنقض العهد.

و يهدي من يشاء - قال: يثيب.

و لتسئلن عما کنتم تعلمون. و لا تتخذوا ايمانکم دخلا بينکم - قال: هو مثل لأميرالمؤمنين عليه السلام.

فتزل قدم بعد ثبوتها - يعني بعد مقالة النبي صلي الله عليه و آله و سلم.



[ صفحه 37]



و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبيل الله - يعني عن علي عليه السلام و لکم عذاب عظيم. [20] .

3- در حديث قدسي مفصل دارد، که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از خداي تعالي درخواست مي کند که تمام امت را بر ولايت علي عليه السلام گرد آورد. خداي تعالي ابا فرموده و مي فرمايد:

يا محمد! انه المبتلي و المبتلي به، و اني جعلتکم محنة لخلقي، أمتحن بکم جميع عبادي و خلقي في سمائي و ارضي و ما فيهن، لأکمل الثواب لمن أطاعني فيکم و احل عذابي و لعنتي علي من خالفني فيکم و عصاني، و بکم أميز الخبيث من الطيب.

يا محمد! و عزتي و جلالي، لولاک ما خلقت



[ صفحه 38]



آدم، و لو لا علي ما خلقت الجنة، لأني بکم أجزي العباد يوم المعاد بالثواب و العقاب. و بعلي و بالائمة من ولده، أنتقم من اعدائي في دار الدنيا، ثم الي المصير للعباد في المعاد.

و أحکمکما في جنتي و ناري، فلا يدخل الجنة لکما عدو، و لا يدخل النار لما ولي، و بذلک أقسمت علي نفسي.

اي محمد! علي است آزمايش شده، و مردم به او آزمون مي شوند. من شما (اهل بيت) را مايه ي امتحان آفريدگانم قرار دادم به سبب شما تمام بندگان و مخلوقات خود را - در آسمانم و زمينم و آنچه که در آنهاست - مي آزمايم، تا براي هر کس که مرا درباره ي شما اطاعت کند، ثواب را کامل گردانم. و در حق کساني که مرا درباره ي شما مخالفت و عصيان کنند، عذاب و لعنت خود را روا دارم. و به سبب شما، خبيث را از طيب امتياز بخشم.

اي محمد! به عزت و جلال خودم سوگند، اگر نبودي،



[ صفحه 39]



آدم را نمي آفريدم. و اگر علي نبود، بهشت را خلق نمي کردم. زيرا من به سبب شما، بندگان را در روز معاد، به ثواب و عقاب جزا مي دهم. و به وسيله ي علي و امامان از فرزندانش، از دشمنانم در دنيا انتقام مي گيرم، سپس سرانجام بندگان در روز قيامت به سوي من است. و من شما - دو تن، پيامبر و علي - را در مورد بهشت و دوزخم حاکم قرار مي دهم. نه دشمن شما وارد بهشت مي شود، و نه دوست شما وارد آتش. و به اين حکم، بر خودم قسم ياد کرده ام. [21] .

اگر بخواهيم نور پاره هاي ياد شده را توضيح دهيم، کلام به طول مي انجامد. اما بر سبيل اشاره مي گوييم که در همين فقرات، توضيح بسياري از حقايق والاي ولايت را مي يابيم. از جمله:

- حکمت آزمايش علي عليه السلام در پيشگاه الهي.

- حکمت آزمايش مردم به سبب علي عليه السلام.

- پيامبر، اول مخلوق خداست.



[ صفحه 40]



- امتحان شدن به ولايت، نه تنها براي انسانهاي روي زمين، بلکه براي تمام آفريدگان در تمام عوالم مقدر شده است.

- لازمه ي اين امتحان، شعور و اختيار تمامي آفريدگان است.

- رجعت، از نواميس آفرينش است.

- پيامبر و علي - صلوات عليهما و آلهما - به حق،«قسيم الجنة و النار» هستند.

- و اينانند: الباب المبتلي به الناس، من اتاهم نجي، و من لم يأتهم هلک.

- و اينانند سفينه ي نوح: من رکبها نجي، و من رغب عنها هلک.

- و اينانند باب حطه در ميان امت.

- و اينانند ميزان حق و باطل، و علم در ميان تمام خلق (نه فقط انسانها) در تمام عوالم (نه تنها زمين) .

- و حقايق ديگر، که اين مقال را مجال ديگر بايد.



[ صفحه 41]



ششم - در اين عنوان، توضيحي را به نقل از تعليقات«علي و السنة» نقل مي کنيم:

کلمه بلاء و مشتقات آن مانند ابتلاء و مبتلي، به معناي درگيري و گرفتاري است اما نه هرگونه درگيري، بلکه آن درگيري هايي که آزمايش خداوند را دنبال داشته باشد و همراه با آزمايش باشد.

در فرهنگ اسلامي اين کلمه در موارد زيادي استعمال شده است و با درگيري هاي مختلفي خداوند متعال بندگان خود را آزموده است گاهي با داشتن نعمت خلق خود را مي آزمايد و به خود نعمت کلمه بلاء را اطلاق مي کند و گاهي با گرفتن نعمت امتحان مي کند و نداشتن نعمت را بلاء مي داند و مورد امتحان قرار مي دهد. در قرآن مجيد اين آيه را مي خوانيم:

«الذي خلق الموت و الحيوة ليبلوکم ايکم احسن عملا» [22] .



[ صفحه 42]



خداوند مرگ و زندگي را آفريده است تا شما را بيازمايد که کدام يک از شما عملي نيکوتر داريد.

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«و لنبلونکم بشيي ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات» [23] .

ما شما را مي آزماييم با اشيايي همچون ترس و گرسنگي و کمبود در اموال و جانها و ميوه ها.

پس آزمايش در شرائط مختلف، گوناگون است. در مواردي با کمبود و نقصان مي آزمايد و در مواردي دارايي ها و مالکيت ها، اموال و اولاد را عوامل امتحان دانسته و مي فرمايد:

«انما اموالکم و اولادکم فتنه» [24] .

اموال و اولاد شما فتنه و آزمايش مي باشند.

حال ببينيم هدف اين آزمايش چيست؟



[ صفحه 43]



با توجهي مختصر به موارد آزمايش در همين زندگي معمولي مي بينيم که هميشه آزمايش براي گزينش و ارتقاء دادن، کسب درجات عاليه در پيشگاه خداوند همراه با امتحانات دشوار است، خداوند ابراهيم را مي آزمايد و او را به مقام امامت مي رساند و مي گويد:

«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما» (بقره 124)

هر چه مقام انساني بالاتر و واجديت و دارايي او از کمالات الهي بيشتر باشد امتحانش مشکل تر و بر اساس آن امتحان، مقامش بالاتر است.

خداوند متعال أميرالمؤمنين علي - عليه السلام - را به امتحانات و بلاهايي گرفتار کرده و يا اختصاص داده که هيچ يک از اولياء خود را بدانگونه نيازموده است. و خود آن حضرت را نيز امتحاني براي ديگران قرار داده است، امتحاني براي اولياء و انبياء.

کدام انساني در شرايط دشواري که آن حضرت قرار



[ صفحه 44]



گرفت واقع شده است، اسلام به دست تو زنده شود و استقرار يابد. جنگ ها را تو به پيروزي برساني، خارها را تو از سر راه، برداري، گلستان را تو آبياري کني و سپس خارها سر راه تو را بگيرند و تو را خار سر راه خود قرار دهند و خود مسندنشينان کرسي خلافت اسلامي شوند و از تو بخواهند که بايد التزام دهي که به سنت خارها رفتار کني و به خورشيد بگويند تو مي بايست شب ها و سياهي ها را بستائي و الا مسلمان نيستي و از جامعه بيرونت مي کنيم و در چنين شرايطي تکليف خدايي آن باشد که صبر و بردباري را پيشه خود سازي و خلاصه آزمايشي به وسعت مقام علي - عليه السلام - نه بالاتر بگوييم آزمايشي به عظمت مقام بندگي و صبري بيست و پنج ساله، در حالي که استخوان در گلو و خار در چشم داشته باشي که اين آزمايشي بود بس بزرگ و بلايي بود که خداوند براي هيچ يک از اولياء خود پيش نياورده بود.

او را بر کنار نعش زهرايش در آن شب تاريک و سياه در آن لحظه غسل دادنش مي بينيم که چگونه آهسته



[ صفحه 45]



مي گريد و با قطرات اشک مدرک قبوليش را در اين آزمون عظيم الهي خود امضاء مي کند و بعد از قبولي آن را تقديم حضور رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي نمايد و به هنگام دفن زهرايش مي گويد:

«لقد استرجعت الوديعة»

و اعلام مي دارد که شرايط امتحان مرا يا رسول الله از دخترت فاطمه بپرس. و از آن طرف آنان که در آزمون علي - عليه السلام - قبول شدند بسيار اندک بوده و اکثريت پذيرفته نشدند و مردود گشتند که:

«ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثه.»

و همان سه يا هفت نفر بيشتر قبول نشدند که خدا هم فرموده بود:

«و قليل من عبادي الشکور.» (سبأ 13)



[ صفحه 46]



هفتم - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي از بزرگان و اعاظم عالم اسلام که افتخار خوشه چيني از خرمن عظيم معارف الهي را داشته و مدتي از عمر شريف خود را زير سايه ي امام عصر روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء به زعامت شيعه مشغول و از طرف حضرتش مقام نيابت خاص حضرتش را عهده دار بوده است در پاسخ به سؤال فردي که از او سؤال مي کند که چرا خداوند، دشمن وليش را بر وليش مسلط مي گرداند پاسخي دقيق و لطيف داده که گوشه اي از حکمت الهي را براي ما روشن مي سازد. البته شايان ذکر است که خود ايشان همانطور که در ذيل خواهيم ديد به اين نکته اشاره مي کنند که آنچه بيان مي دارند از امام عليه السلام شنيده و از منبع پر فيض حضرتش برگرفته اند.

متن کامل اين پرسش و پاسخ از علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در بحارالانوار جلد 44 باب ابتلاء ائمه عليهم السلام (باب 33) به نقل از کمال الدين و علل الشرايع و احتجاج طبرسي آمده است.



[ صفحه 47]



و اينک متن حديث شريف:

محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني گويد:

نزد شيخ ابي القاسم حسين بن روح قدس الله روحه، همراه گروهي از جمله علي بن عيسي قصري بوديم که، فردي برخاست و چنين گفت: مي خواهم پرسشي از شما بنمايم.

حسين بن روح فرمود: بپرس.

سؤال کرد: از حسين بن علي عليه السلام براي من بگوييد، آيا او ولي خداست؟

فرمود: آري.

سپس پرسيد: آيا قاتل او دشمن خداست؟

فرمود: آري.

در ادامه آن مرد پرسيد: چگونه جائز است، خداوند دشمن خود را بر وليش مسلط فرمايد.

حسين بن روح قدس الله روحه چنين فرمود:

آنچه که مي گويم به خوبي درياب، بدان که خداوند متعال، مردمان را به صورت آشکار، مورد خطاب قرار



[ صفحه 48]



نمي دهد. و با زبان با ايشان سخن نمي گويد. بلکه رسولي را از نوع و جنس خود ايشان، و بشري همانند ايشان، براي ايشان برمي انگيزد. که چنانچه پيامبراني غير از بشر و نوع آنان مبعوث مي فرمود، همگي از آنان دور و پراکنده مي شدند. و از ايشان هيچ سخني را نمي پذيرفتند.

پس آن هنگام که برانگيخته شدند و نزد ايشان رفتند در حالي که از جنيس ايشان بوده و مانند ايشان غذا مي خوردند و در کوچه و بازار راه مي رفتند، مردم به ايشان گفتند:

شما نيز مانند ما هستيد. از شما چيزي را نمي پذيريم مگر آنکه براي ما آيه و نشانه اي بياوريد که ما از آوردن همانند آن ناتوان باشيم. در آن صورت پي مي بريم که شما برخلاف ما، ويژگي و قدرت خاصي در اختيار داريد که ما از انجام آن ناتوانيم.

لذا خداوند براي پيامبران خود معجزاتي قرار داد که بشر قادر به انجام آنها نبود.



[ صفحه 49]



بدينسان در زمان يکي از ايشان، بعد از انذار و بيم مردمان، طوفان و باران سيل آسا را فرود آورد که تمامي سرکشان و سرپيچي کنندگان از فرمان الهي در آن غرق شده و هلاک شدند.

و پيامبر ديگر را بر آتش افکنده و آتش بر او سرد و گوارا گرديد.

و پيامبر ديگر شتر ماده اي از ميان سنگ سخت، بيرون آورده که شير از سنيه ي او جاري بود.

و ديگري که خداوند براي او دريا را شکافته و از سنگ، چشمه هاي جوشان آب را به در آورده و چوبدستي خشک او را به ماري تبديل کرده که همه چيز را مي بلعيد.

و همچنين فرستاده اي، کور مادرزاد و مبتلا به پيسي و برص را شفا داده و مردگان را به اذن خدا زنده مي فرمود. و مردم را از آنچه که مي خوردند و آنچه که در خانه هايشان ذخيره مي کردند، با خبر مي ساخت.

و ديگري را با نشانه اي ديگر همراه نمود، قمر را براي



[ صفحه 50]



او شکافته و چهارپايان مانند شتر و گرگ و مثل آن با او به سخن مي پرداختند.

پس آن هنگام که پيامبران اينگونه معجزات را براي قوم خويش آوردند و امت ايشان از آوردن مشابه آن درماندند. از مقدرات حضرت جل و علي از بابت لطف او بر بندگانش و حکمت حضرتش، آن بود که فرستادگان خود را هنگامي، همراه اين معجزات، غالب و پيروز و هنگامي نيز مغلوب، در برهه اي از زمان مسلط و در برهه اي ديگر ستمديده و مقهور قرار مي داد.

و اگر خداوند، ايشان را در همه ي احوال و همه ي شرايط پيروز و غالب مي گرداند و آنان را مبتلا نمي فرمود و آنان را مورد آزمايش قرار نمي داد، مردم آنان را به جاي خداي تعالي، خدايان خويش بر مي گزيدند و همچنين مزيت شکيبايي بر مصيبتها و محنتها با علم و آگاهي ايشان شناخته نمي شد.

لکن خداند عز و جل، احوال ايشان را همانند احوال ديگر مردمان قرار داد، که در حال محنت و



[ صفحه 51]



سختي و آزمايش، شکيبا و در حال آسايش و راحتي و پيروزي بر دشمنان شاکر و سپاسگزار، و در تمامي احوال و شرايط فروتن و متواضع بوده و تکبر و تجبر داشته باشند. تا آن که بندگان بدانند، ايشان را نيز معبودي است که خالق و مدبر ايشان مي باشد. و بدين وسيله مردم خداوند را پرستيده و عبادت نموده و از فرستادگانش فرمان برند. و بر کساني که از حد ايشان تجاوز مي نمايند و براي ايشان مقام ربوبيت و خدايي قائلند و يا بر کساني که دشمني کرده و سرپيچي نموده و عصيان ورزيده و آنچه را که انبياء و رسل و پيامبران آورده، کفران کرده اند، حجت خدا روشن و آشکار و تمام و ثابت شده باشد. و بدين وسيله مردمان رستگار يا هلاک گردند.

محمد بن ابراهيم بن اسحاق گويد:

روز بعد، در حالي که با خود مي گفتم:«آيا ديدي ديروز، حسين بن روح از پيش خود براي ما چه مي گفت؟! نزد شيخ ابي القاسم بن حسين بن روح (قدس



[ صفحه 52]



الله روحه) بازگشتم.

شيخ بدون مقدمه به من فرمود:

اي محمد بن ابراهيم! آگر از آسمان به زير افتم و پرندگان به سرعت مرا بربايند، و يا باد مرا به مکان دوردستي پرتاب کند؛ براي من دوست داشتني تر و گواراتر است از اين که، درباره ي دين خداوند تعالي از پيش خود، سخني بگويم. بلکه آنچه را که گفتم از روي حقيقت بود، و تمامي آنها را از حضرت حجت صلوات الله عليه شنيده ام. [25] .

هشتم - حسن ختام اين گفتار را، حديثي از حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام مي آوريم، که ايشان، هفت مورد از آزمايش هاي خود را در حيات ظاهري حضرت رسول صلي الله عليه و آله، و هفت مورد را پس از شهادت حضرتش مي داند.



[ صفحه 53]



و اينک متن ترجمه ي کامل اين حديث را عينا نقل مي کنيم:

شيخ صدوق قدس سره به اسناد خود از محمد بن حنفيه از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده است که:

پس از واقعه ي نهروان، روزي حضرت أميرالمؤمنين در مسجد کوفه عليه السلام تشريف داشتند، رأس اليهود وارد شد و عرضه داشت: مي خواهم سؤالاتي از شما بپرسم که آنها را مگر پيغمبر يا وصي پيغمبر فرد ديگري نداند.

آن حضرت فرمود: هر چه مي خواهي بپرس.

عرضه داشت: ما در کتب خوانده ايم که چون خداوند پيغمبري را مبعوث فرمايد به وي امر نمايد که از اهل بيت خود کسي را اختيار نمايد که بعد از او به امر امت قيام نمايد، و خود به احکام وي عمل نمايد، و اين که خداوند اوصياء را، هم در حال حيات انبياء و هم بعد از وفات ايشان امتحان نمايد، پس مرا خبر ده که چند مرتبه در حال حيات و چند مرتبه بعد از وفات انبياء، خداوند



[ صفحه 54]



اوصياء را امتحان نمايد؟ و آخر کار اوصياء به کجا انجامد؟

حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام او را قسم داده و فرمود: اگر ترا خبر دهم آيا قبول نمايي و اسلام آوري؟

عرضه داشت: قبول نمايم و اسلام آورم.

فرمود: همانا خداوند اوصياء را در حال حيات انبياء به هفت چيز، و پس از وفاتشان در هفت موضع امتحان نمايد، تا صبر و محنت ايشان معلوم گردد و عاقبت آنان ختم به سعادت شده و به انبياء ملحق گردند.

رأس اليهود عرضه داشت: درست فرموديد. اينک بفرماييد که خداوند شما را در حال حيات محمد صلي الله عليه و آله و سلم و بعد از وفات او چند مرتبه امتحان نموده، و آخر کار شما چه خواهد بود؟

پس آن حضرت دست وي را گرفته و فرمود: برخيز تا از اينجا رويم و تو را به آنچه سئوال کردي خبر دهم. جمعي از اصحاب آن حضرت عرضه داشتند: يا أميرالمؤمنين ما را نيز خبر ده.



[ صفحه 55]



فرمود: ترسم قلوب شما ظرفيت آن را نداشته باشد و تحمل آن ننماييد.

عرض کردند: براي چه؟

فرمود: براي اموري که از بسياري از شما بروز نموده است.

پس مالک اشتر عرضه داشت: يا أميرالمؤمنين ما را خبر ده، به خدا قسم، ما مي دانيم که در روي زمين وصي پيغمبر غير از تو کسي نيست، و پيغمبر ما خاتم پيغمبران است، و طاعت تو مثل طاعت پيغمبر بر ما لازم و واجب است.

پس آن حضرت نشست و فرمود: اي برادر يهودي، خداوند مرا در حال حيات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در هفت موضع امتحان نمود، و مطيع و فرمان بردارم يافت.

رأس اليهود عرضه داشت: آن مواضع را بيان فرماييد.

أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:



[ صفحه 56]



اما اول: آنها: اين بود که چون خداوند رسول خود را مبعوث فرمود، بزرگ و کوچک فرزندان عبد المطلب را به وحدانيت خدا و رسالت خود دعوت نمود، و آنان امتناع ورزيده و از حضرتش دوري نمودند. ساير مردم نيز با حضرتش دشمني نموده و مخالفت ورزيدند.

و من به تنهايي در حالي که از حيث سن، کوچکترين اهل بيت خود بودم، دعوت آن حضرت را اجابت نموده، و با يقين کامل در مقام اطاعت و متابعت حضرتش برآمدم، و سه سال تمام در همه ي روي زمين کسي که نماز بخواند و آنچه را که آن حضرت آورده بود قبول نمايد، غير از من و خديجه بنت خويلد احدي نبود.

پس روي به اصحاب خود نمود و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:



[ صفحه 57]



اما دوم: اي برادر يهودي! همانا قريش هميشه در مقام قتل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودند تا در آخر در دارالندوه اجتماع نمودند، در حالتي که شيطان هم به صورت اعور ثقيف حاضر شده بود، و بنابر آن گذاشتند که از هر قبيله از قريش يک نفر انتخاب نموده و در وقت خواب بر حضرتش حمله نموده، و يک مرتبه شمشيرها را بر وي فرود آورده و به قتلش رسانند؛ که همه در قتلش شريک باشند و خون حضرتش به هدر رود.

پس جبرئيل به آن حضرت خبر داد و امر به خروج از مکه اش نمود، و آن حضرت مرا خبر داده، و امر فرمود که در بستر او بخوابم، و جان خود فدايش نمايم، که حضرتش نجات يافته و به سلامت بماند. و من با کمال رضايت و خرسندي در مقام اطاعت برآمده، و به جاي حضرتش خوابيدم، و او خود تشريف برد. و قريش در حالي که يقين داشتند که آن حضرت را خواهند کشت، به خانه هجوم آوردند، و من با شمشير برهنه قيام نموده و



[ صفحه 58]



آنان را از خود دور نمودم.

پس روي به اصحاب خود نموده فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

اما سوم: اي برادر يهودي! همانا دو پسران ربيعه (عتبة و شيبه) و پسر عتبه (وليد) که از شجاعان قريش بودند در جنگ بدر مبارز طلبيدند، و احدي از قريش جرئت مبارزه ي با آنان را ننمود. و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، مرا و دو رفيق مرا (حمزة بن عبد المطلب و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب) برانگيخت، در حالتي که من از حيث سن از اصحاب خود کوچکتر، و کم تجربه تر، به جنگ بودم.

پس خداوند به دست من، وليد و شبيه را کشت، غير از شجاعان ديگري که از قريش به دست من کشته و اسير شدند، کساني که به دست من کشته و اسير شدند، بيش از



[ صفحه 59]



آناني بودند که به دست باقي اصحاب کشته و اسير شدند و پسر عموي من (عبيدة بن حارث) در آن روز شهيد شد. پس روي به اصحاب خود نموده فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

اما چهارم: اي برادر يهودي! همانا اهل مکه و قريش با قبايل عرب متفق شده و در مقام خون خواهي کشته شدگان خود در بدر برآمدند، و در احد با ما روبرو شدند، و مثل يک مرد جنگي به ما حمله ور شدند، و جمعي از مسلمانان به درجه ي شهادت رسيدند و باقيمانده همه فرار کرده، و به خانه هاي خود پناهنده شدند. در حالتي که مي گفتند پيغمبر و اصحاب او کشته شدند، و من به تنهايي به رسول خدا مانده و حضرتش را نصرت مي کردم. تا اين که خداوند مشرکين را مخذول نموده و به سوي مکه برگشتند. و من در پيش روي رسول خدا هفتاد و چند



[ صفحه 60]



زخم برداشته بودم، که از آنها است اين و اين؛ و رداي خود را بر کنار نموده و دست مبارک به جاي زخمها مي کشيد.

پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

اما پنجم: اي برادر يهودي؛ همانا قريش و تمام عرب متحد شده و پيمان بستند که از جنگ برنگردند؛ تا اين که رسول خدا، و ما طايفه ي عبد المطلب را به قتل رسانند، و مسلح و مکمل (به کل قوتشان) در کنار مدينه فرود آمدند، در حالتي که يقين داشتند که به مقصود خود خواهند رسيد، و جبرئيل رسول خدا را آگاه نمود، و آن حضرت در اطراف خود خندقي کنده و مهياي جنگ شد، پس ما را محاصره نموده و رعد و برقي برپا کرده بودند، و رسول خدا آنان را به حق، و رحم، سوگند داد، اعتنا



[ صفحه 61]



نکرده و بر عناد و سرکشي خود افزودند. و فارس و جنگجو و شجاع عرب عمرو بن عبدود مثل شتر مست به هيجان آمده و رجز مي خواند و مبارز مي طلبيد، و احدي جرئت مبارزه ي با او را نداشت، تا اين که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا برانگيخت و به دست خود عمامه بر سرم بست و شمشير خود را به من عنايت فرمود همين شمشير حاضر و دست خود را به ذوالفقار زد، پس من در مقابل او حاضر شدم، در حالتي که زنان مدينه براي من از عمرو بن عبدود گريان بودند و خداي مرا بر او نصرت داد و به دست من به قتلش رساند، در حالتي که عرب احدي را همانند او نمي دانست و اين ضربت را بر من وارد آورد، و به دست مبارک به فرق سر خود اشاره فرمود پس خداوند آنان را براي آنچه از من واقع شد، منهزم نمود و فرار را برقرار اختيار نمودند پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.



[ صفحه 62]



پس از آن فرمود:

اما ششم: اي برادر يهودي! همانا با رسول خدا وارد شهر اصحاب تو خيبر شديم، در حالتي که مرداني از يهود و شجاعاني از قريش و غير آنان سواره و پياده مثل کوه، همه مکمل و مسلح - با همه ي قدرت و قوت در محکم ترين قلعه ها با ما روبرو شده و مبارز مي طلبيدند، و هر کس با آنان روبرو مي شد به قتلش مي رساندند، تا اين که چشم ها از ترس سرخ شده و به حدقه فرو رفت، و هر کس به فکر جان خود بود، و به من متوسل شده و مي گفتند يا ابا الحسن! به فرياد برس، تا اين که رسول خدا مرا برانگيخت و به جنگ آنان فرستاد، پس بر آنان حمله نموده و هر کس با من روبرو شد به قتلش رساندم، و مثل شير ژيان بر آنان حمله ور شده تا اين که همه فرار نموده و به قلعه ي محکم خود پناه بردند، پس در قلعه را به دست خود از جاي کنده و به تنهايي وارد قلعه شده و هر يک از مردان آنان که در مقابل من آمده به قتلش رساندم، و زنان آنان را اسير نمودم تا اين که به تنهايي



[ صفحه 63]



قلعه را فتح کردم، در حالتي که در آن قلعه محکم غير از خداوند متعال احدي مددکار نداشتم، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

اما هفتم: اي برادر يهودي! همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چون قصد فتح مکه نمود در مقام اتمام حجت برآمده و نامه اي نوشته و آنان را از عذاب خداوند ترسانيده و وعده ي عفو و بخشش داده و به مغفرت پروردگار اميدوارشان نمود، و در آخر نامه سوره ي برائة را مرقوم داشتند که بر آنان قرائت شود، و آن را بر تمام اصحاب عرضه داشت که به مکه برده و بر مشرکين قرائت نمايند، و احدي اقدام نکرده و زير بار نرفت.

چون آن حضرت اين بديد مردي از ايشان را! به حضور طلبيده و امر فرمود که اين کار را انجام دهد، در اين حال جبرئيل نازل شده و عرضه داشت: نمي رساند



[ صفحه 64]



آن را مگر تو يا کسي که از تو بوده باشد، پس آن حضرت مرا امر فرموده که نامه ي حضرتش و سوره ي برائة را به مکه برده و بر اهل آن قرائت نمايم، پس من به سوي مکه روانه شدم در حالتي که هر يک از اهل مکه اگر قدرت داشتند، هر قطعه از بدن مرا بالاي کوهي مي گذاشتند اگر چه به قيمت جان و مال و فرزندشان تمام شود، و من بي ترس و هراس رسالت آن حضرت را انجام داده و نامه و سوره ي برائة را بر آنان قرائت کردم، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود: اي برادر يهودي، اين مواردي بود که پروردگار در حال حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا به آنها امتحان فرمود، و مرا مطيع و فرمان بردار يافت که براي احدي غير از من نبوده است.

پس اصحاب عرضه داشتند: يا أميرالمؤمنين راست فرمودي همانا خداند تو را به قرابت و برادري رسول



[ صفحه 65]



خدا صلي الله عليه و آله و سلم فضيلت داده است، و مقام ترا نسبت به آن حضرت مقام هارون از موسي قرار داده است، و آنچه را که بيان نمودي بيش از آن را براي تو ذخيره کرده است که براي احدي از مسلمانان نيست.

يا أميرالمؤمنين اينک آنچه را که خداوند بعد از رسول خود تو را به آن امتحان نموده و بر آن صبر کردي بيان فرما، و اگر بخواهيم خود توانيم بيان نمود؛ زيرا که براي ما ظاهر و روشن است، لکن دوست داريم که از زبان درربار خود شما بشنويم.

پس آن حضرت فرمود: اي برادر يهودي، همانا خداوند عز و جل بعد از وفات رسول خود مرا در هفت موطن امتحان نمود، و بدون تزکيه ي نفس مرا صبور و بردبار يافت.

اما اول: آنهااي برادر يهودي، در اثر شدت علاقه و انسي که من با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جهت دين و دنيا داشتم، در وفات آن حضرت چنان مصيبتي بر من وارد شد که اگر بر کوهها وارد مي شد گمان



[ صفحه 66]



ندارم که تحمل آن توانستن نمود.

و مردم در آن حال مختلف بودند، اما بني عبد المطلب از شدت جزع و فزع خوددار و مالک خود نبودند؛ بلکه جزع و فزع و بزرگي مصيبت صبر و عقل آنان را ربوده بود، و اما ساير مردم گروهي تسليت داده و امر به صبر مي کردند، و گروهي در گريه و زاري شريک بودند.

و من خود را به صبر و بردباري وادار نمودم، و به آنچه حضرتش امر فرموده بود از تجهيز و تکفين و صلوة و دفن آن حضرت، و جمع نمودن قرآن اشتغال ورزيدم، که نه اشک چشم و نه اندوه و بزرگي مصيبت هيچ يک مرا از انجام وظيفه بازنداشت؛ تا اين که حق خدا و رسول را اداء نمودم، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرمودي.



[ صفحه 67]



پس از آن فرمود:

اما دوم: اي برادر يهودي، همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حال حيات خود مرا بر تمام امت امارت داده و از تمام حاضرين بيعت گرفته و امر به اطاعت از من فرمود، و حاضرين را امر فرمود که به غائبين برسانند، و من هرگز خيال نمي کردم که کسي در اين امر با من در مقام نزاع و معارضه برآيد.

و در مرض موت امر فرمود که لشکري که در تحت امارت اسامة به زيد قرار داده بود به طرف مقصد حرکت نمايند، و هيچ يک از قبايل عرب، و اوس، و خزرج، و ساير مردماني که خوف نقض عهد و مخالفت با من در آنان بود، و هر يک از آنان که با من دشمني داشتند که پدر يا برادر يا خويشان آنان را به قتل رسانده بودم، باقي نگذاشت مگر اين که همه را در جيش اسامه قرار داد، و هم چنين مهاجرين و انصار و ساير مسلمانان و مؤلفة القلوب و منافقين را همه را در آن جيش قرار داد؛ تا اين که راه براي من صاف باشد، و از احدي



[ صفحه 68]



چيزي برخلاف من صادر نگردد، تا جايي که آخر کلام آن حضرت راجع به امر امت اين بود که؛ جيش اسامه را انفاذ داريد و احدي تخلف نورزد، و در اين کار بسيار تأکيد فرمود، با همه ي اينها پس از آن حضرت ناگهان ديدم که گروهي در مقام مخالفت برآمده و با عجله امير خود را رها نموده و از جيش اسامه بازگشتند، و به حل عقدي که رسول خدا نموده بود و نقض عهدي که خدا و رسول بر گردن آنان قرار داده بودند شتافتند، و آن را براي خود قرار دادند، و بدون اين که احدي از اولاد عبد المطلب را شريک قرار دهند، يا به آنان مراجعه نمايند اين کار را انجام دادند، در حالتي که من به امر غسل و کفن و دفن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشغول بودم، که از اهم امور دين و دنيا بود.

اي برادر يهودي، اين کار، با آن مصيبت بزرگ و فاجعه ي جانگداز بزرگترين مصيبتي بود که بر قلب من وارد آمد، پس بر همه ي اين مصيبتها که هر يک پس از ديگري به سرعت به من روي آور شد صبر نمودم، پس



[ صفحه 69]



روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

اما سوم: اي برادر يهودي، همانا آن کس که بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قيام نموده و متصدي امر شد در تمام ايام خلافت خود از من عذر مي خواست و آنچه را که مرتکب شده بود به گردن ديگران مي انداخت، و از من حليت مي طلبيد، و من با خود مي گفتم: ايام او سپري شود، و بدون اين که در اسلام که تازه عهد به جاهليت است نزاعي واقع شود و اختلافي پديد آيد حقي که خدا براي من قرار داده است به من برگردد.

و گروهي از اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم که نسبت به خدا و رسول و قرآن و دين پايدار بودند مکرر نزد من آمده و مرا به قيام براي اخذ حق خود دعوت نمودند، و در نصرت و ياري من تا پاي جان حاضر بودند، و من مي گفتم: بايد صبر کرد شايد خداوند



[ صفحه 70]



بدون نزاع و خو نريزي حق مرا به من برگرداند.

و همانا بسياري از مردم به شک افتادند، و کساني در امر خلافت طمع کردند که اهليت آن را نداشتند، و هر قومي گفتند: بايد از ما اميري بوده باشد، و اين نبود مگر براي اين که غير من متصدي امر خلافت شد، پس ديگران نيز در آن طمع نمودند.

با اين حال چون وفات وي نزديک شد کار را به رفيق خود واگذار نمود، و با من همان معامله شد که روز اول نمودند، که آنچه خداوند براي من قرار داده بود از من ربودند.

پس گروهي از اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم نزد من آمده و مثل روز اول به قيام براي اخذ حق خود ترغيب و تحريضم نمودند. و من همان جواب اول را دادم که بايد صبر کرد و کار را به خدا واگذار نمود.

و اين کار براي ترس از اين بود که گروهي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به نرمي و حسن اخلاق در جايي، و شدت و سختي در جاي ديگر، و با بذل مال



[ صفحه 71]



در جايي و با شمشير در جاي ديگر متحد و متفقشان نموده فاني شده و از بين بروند، آن اتحاد و اتفاقي که در حالتي به دست آمده بود، که وقتي که مردم در کمال خوشي و سير و سيراب و داراي همه چيز بودند، خانه هاي ما آل محمد نه دري داشت و نه سقفي، و نه پرده اي مگر از جريده ي خرما و امثال آن، و داراي لباس و فراشي نبوديم به حدي که يک پارچه لباس! بيشتر از ما براي اداء نماز دست به دست نموده و به نوبت مي پوشيدند، و عموما شب و روز را به گرسنگي به سر مي برديم.

و با اين حال که وصف شد چه بساز از غنايم، سهمي به ما مي رسيد که خداوند براي ما قرار داده بود، و رسول خدا آن را بر صاحبان مال و نعمت ايثار مي فرمود؛ که تأليف قلوب آنان نموده و به سوي اسلام جلبشان نمايد، و من اولي و احقم که ميان گروهي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اين نحو زير پرچم اسلام جمعشان نموده تفرقه نياندازم؛ زيرا که اگر من قيام نموده



[ صفحه 72]



و آنان را به ياري خود دعوت مي نمودم، از دو حال خارج نبود؛ يا اجابتم مي کردند در اين حال چون در اقليت بودند به قتل مي رسيدند، يا اجابتم نکرده و از اطاعتم سرپيچي مي کردند، در اين حال کافر مي شدند؛ زيرا که مي دانستند که مقام و منزلت من نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مقام هارون است به موسي، پس به آنان مي رسيد آنچه به قوم موسي رسيد.

پس ديدم که خشم خود فرو بردن، و نفس را در سينه حبس کردن، و صبر و بردباري نمودن، تا خدا فرج رساند، يا به آنچه مقدر است حکم فرمايد براي من بهتر، و براي گروهي که وصف کردم اصلح است، (و کان امر الله قدرا مقدورا) .

واي برادر يهودي، اگر ترس از آنچه بيان کردم نبود، و قيام نموده و طلب حق خود کرده بودم هر آينه من اولي و احق بودم از آنان که آن را طلب نمودند؛ زيرا که همه مي دانند که من از حيث عشيره از همه برتر، و از حيث حجة و برهان از همه بالاتر بوده، و مناقب و سوابق من



[ صفحه 73]



در اسلام از همه بيشتر، و قرابت من به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از همه نزديکتر بود، علاوه بر وصيت پيغمبر که براي احدي عذري باقي نگذاشته بود، و علاوه بر بيعتي که از زمان آن حضرت به گردن آنان بود.

و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وفات کرد در حالتي که مقام ولايت در دست آن حضرت و در خانه ي آن حضرت بود نه در دست و خانه ي آنان که متصدي آن شدند، و اهل بيت آن حضرت که آيه ي تطهير در شأن ايشان نازل شده در تمام خصال و صفات اولي از ديگران بودند، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

اما چهارم: اي برادر يهودي، همانا آن کس که پس از رفيق خود متصدي امر شد با من در کارها مشورت مي کرد، و در مشکلات به من مراجعه مي نمود، و به رأي



[ صفحه 74]



من عمل مي کرد، و من و اصحاب من گمان نداشتيم که بعد از وي کس ديگري در اين امر طمع نمايد، و من اميد داشتم که به زودي حق مرا به من خواهد برگرداند.

تا اين که بدون سابقه مرضي مرگ او رسيد، و بون اقدام قبلي امر را از من برگرداند، و گروهي را نام برد که من ششم آنان بودم، و اصلا از قرابت و سوابق من نامي نبرد، با اين که هيچ يک از آنان سابقه ي مرا نداشته و با من برابر نبودند، پس امر را شوري قرار داد، و دستور داد که اگر به امر او عمل نکنند هر شش نفر را گردن بزنند، واي برادر يهودي صبر بر اين امر براي من کافي بود.

پس من در مدتي که معين کرده بود حجت را بر آنان تمام کرده و سوابق خود و عهد رسول خدا را به يادشان آوردم؛ لکن حب رياست و جاه و رکون به دنيا وادارشان نمود که به گذشتگان خود اقتدا نموده و آنچه براي آنان نبود به دست آورند، و چون با يک نفر از آنان در خلوت ملاقات مي شد و عاقبت امر را به يادش مي آوردم از من تقاضا مي کرد که امر را بعد از خود براي



[ صفحه 75]



او قرار دهم، و چون نزد من غير از حق و عمل به قرآن و وصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيافته و به آرزوي خود نرسيدند، ناچار مردي از آنان کار را از من برگرداند و به پسر عفان که نه با وي و نه با ديگران مساوي بود، و نه داراي مناقبي بود که خداوند رسول خود و اهل بيت او را به آنها گرامي داشته است، واگذار نمود.

و به زودي از کردار خود پشيمان شده و اظهار ندامت نموده و هر يک ديگري را ملامت مي نمودند و طولي نکشيد که او را تکفير نموده و از وي تبري جستند، او هم نزد اصحاب رفته و از بيعت خود استقاله، و از کارهاي خود توبه مي نمود.

واي برادر يهودي، اين کار از فظيع ترين کارهايي بود که نسبت به من واقع شد که وصف آن نتوان نمود، و جاي آن داشت که بر آن صبر نتوان کرد، لکن چاره اي جز صبر کردن نبود، و من بر تمام اين امور صبر نموده و همه ي اين ناگواري ها را تحمل کردم.



[ صفحه 76]



و باقي شش نفر از همان اوايل امر نزد من آمده اظهار ندامت کرده و از من تقاضا مي کردند که ابن عفان را خلع نموده و بر عليه او قيام نمايم و حق خود را بازستانم، و وعده ي کمک هم مي دادند.

و به خدا قسم اي برادر يهودي، مرا از اين کار منع نکرد مگر هماني که قبلا بيان نمودم، با اين که مي دانستم که اگر قيام نمايم و آنان را براي ياري خود دعوت به مرگ نمايم قبول مي کردند، و خود من هم هرگز از مرگ هراس نداشته ام، و گذشتگان و حاضرين مي دانند که مرگ در نزد من به منزله ي آب سرد خوشگواري است براي شخص عطشان در هواي بسيار گرم.

و همانا من و عمويم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمم عبيده با خدا و رسول عهد و پيماني داشتيم که به آن وفا نموديم، و آنان بر من سبقت گرفتند، و من براي آنچه خداوند مقدر فرموده است باقي مانده ام، و اين آيه ي شريفه در شأن ما نازل شده است:



[ صفحه 77]



«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا»

(سوره ي احزاب (33) آيه 23)

از مؤمنين مرداني هستند که راست گردانيدند آنچه را بر آن با خدا پيمان بسته بودند پس، از ايشان کسي است که به سر آورده مدتش را و از ايشان کسي است که انتظار مي کشد، و تغيير ندادند تغيير دادني) که مراد حمزه و جعفر و عبيده هستند که مدتشان به سر آمد و به خدا قسم منم منتظر و تبديل ندادم تبديل دادني.

و من درباره ي پسر عفان ساکت نشسته و در کار او دخالت نکردم؛ زيرا که او را امتحان نموده و اخلاق او را مي دانستم که هرگز از کارهاي خود دست برندارد؛ تا اين که اجانب و اقارب بر قتل و خلع او اجتماع نمايند، پس صبر کرده و درباره ي او حتي به کلمه ي لا و نعم نيز تلفظ نکردم.

پس از وي مردم بر من هجوم آورده (و با من بيعت



[ صفحه 78]



کردند) در حالتي که خدا مي داند که من از اين کار کراهت داشتم؛ زيرا که من به آنچه به آن عادت کرده بودند از تصرف در اموال مسلمانان، و استفاده کردن از قبل او (عثمان) و تکبر، و سرکشي در زمين، معرفت داشتم، ترک عادت هم بسيار سخت است.

و چون آنچه خواستند نزد من نيافتند بناي عذر تراشي را گذاشته و هر روز به بهانه اي متوسل مي شدند، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

و اما پنجم: اي برادر يهودي، همانا آنان که با من بيعت کردند چون در پيش من به آنچه طمع داشتند دست نيافتند، آن زن (عايشه) را بر خلاف من برانگيخته و بر شتر سوارش نموده و بيابانها را پيمودند، و سگان حوئب بر وي پارس کردند (چنان که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده بود) و هر ساعت علامت ندامت



[ صفحه 79]



براي ايشان ظاهر مي شد، تا اين که به شهري وارد شدند که دستهاي اهل آن کوتاه، و ريشه هاي آنان دراز، و عقل هاي آنان کم، و انديشه هاي آنان عليل، و مجاور بيابان، و وارد بر ساحل دريا بودند، پس آن را تحريک نموده تا اين که کورکورانه و به غير فهم و علم، برخلاف ما قيام نموده و به روي ما شمشير کشيدند.

و من در ميان دو حالت متباين که هر دو برخلاف ميل من بود گرفتار شده بودم؛ زيرا که با گروهي روبرو شده بودم که اگر از آنان دست بازمي داشتم تعقل نکرده و از کردار خود باز نمي ايستادند، و اگر دست بازنداشته و برخلاف آنان قيام مي کردم در آنچه برخلاف ميل من بود و از آن کراهت داشتم وارد مي شدم، ناچار در مقام اتمام حجت برآمده و آن زن را به ر جوع به خانه ي خود دعوت نموده، و با آنان که وي را آورده بود ند احتجاج و مناظره نموده و به وفاء بيعت و نقض نکردن عهد الهي دعوتشان کردم، پس بعضي پشيمان شده و بازگشت نموند لکن بقيه بر جهل خود افزوده و بر ضلالت خود



[ صفحه 80]



ادامه دادند، ناچار در مقام مبارزه برآمد و آتش جنگ شعله ور شد که عاقبت به ضرر آنان تمام شد، که گروهي به قتل رسيده و بقيه به هزيمت رفته و به حسرت و ندامت گرفتار شدند و خداوند مرا ظفر داد، و خود براي من بر آنان گواه است.

و من در اين کار ناچار بودم؛ زيرا که اگر خودداري نموده و دست از آن بازمي داشتم هر آينه آنان را بر غارت گري و خون ريزي، و حکومت دادن به زنان ناقص عقل و ناقص حظ به عادت روميان و ملوک سبا، اعانت و کمک کرده بودم، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين! چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

و اما ششم: اي برادر يهودي همانا امر حکم قرار دادن و جنگ با معاويه است، پسر زن جگرخوار، آزاد شده پسر آزاد شده، معاند خدا و رسول و مؤمنين از روز اول بعثت



[ صفحه 81]



تا روز فتح مکه، روزي که براي من بيعت گرفته شد، و بعد از آن هم در سه موطن از آنان بيعت گرفته شد، و پدر او اول کسي بود که به امارت مؤمنين بر من سلام کرد، و کسي بود که مرا ترغيب و تحريض مي کرد که قيام نمايم و حق خود را از آنان که بر من تقدم جستند بگيرم.

و عجب تر از همه اين که چون ديد که پروردگار حق مرا به من برگرداند و آن را در محل خود قرار داد، و طمع او از اين که چهارمين خليفه گردد قطع شد، عاصي پسر عاص (عمرو بن العاص) را بر عليه من برانگيخت و به وعده ي حکومت مصر به سوي خود کشانيد، و حال اين که حرام است بر او که بيش از حق خود درهمي از اموال مسلمين اخذ نمايد، و بر زمام دار هم حرام است که درهمي بيش از حق او به وي بدهد، پس نکث عهد نموده و بر بلاد حمله ور شده و دست ظلم و تعدي گشوده و به غارت گري پرداخت.

در اين حال اعور ثقيف (مغيرة بن شعبه) نزد من آمده و اشاره کرد که او را بر بلادي که در تصرف داشت



[ صفحه 82]



حکومتش دهم، و با وي به مدارا رفتار نمايم تا اين که امر به من مستقر گردد، و اين کار براي دنيا - اگر در پيش خداوند عذري داشتم - کار خوبي بود، پس با کسي که خيرخواه مسلمانان و مورد اعتماد من بود مشورت کردم و رأي او با انديشه ي من درباره ي پسر زن جگرخوار موافق بوده و از اين که او را ولايت دهم و دست او را در امر مسلمانان داخل نمايم منع و تحذيرم نمود، و خداوند مرا نخواهد ديد که گمراهان و ستمکاران را عضد و پشتيبان قرار دهم.

پس رسولاني به سوي او فرستاده و حجت را بر وي تمام کردم، و چون ديدم که در هتک محارم الهي اصرار دارد با مشورت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم از اهل بدر و بيعت رضوان و غير ايشان از صلحاء مسلمانان و تابعين، براي جلوگيري از جنايات او، قيام نموده و با اصحاب خود به سوي او متوجه شدم، و باز هم نامه ها ارسال و رسولاني فرستاده و به رجوع به حق دعوتش کردم و او در جواب بر من تحکم نموده و



[ صفحه 83]



آرزوها و شروطي نمود که نه خدا راضي بود و نه رسول خدا و نه مسلمانان.

از آن جمله در بعضي از نامه هاي خود نوشته بود که: گروهي از ابرار و نيکان اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به او تسليم نمايم که به قتلشان رساند، که از آنان بود عمار بن ياسر و کجا است مثل عمار، به خدا قسم هيچ گاه در حضور رسول خدا پنج نفر حاضر نبوديم مگر اين که ششم آنان عمار بود7 و اگر چهار نفر بودند پنجم آنان عمار بود، و در اين کار خون عثمان را بهانه قرار داده بود، و حال اين که به خدا قسم مردم را به قتل عثمان وادار نکرد مگر او و امثال او از اهل بيت او، اغصان شجره ي ملعونه ي در قرآن و چون به خواسته هاي خود دست نيافت، با گروهي حمار صفت که نه داراي عقل بودند و نه بصيرت، بر عليه من قيام نموده و به جنگ با من برخاست، و امر را بر آن گروه مردم مشتبه کرده و برخلاف واقع جلوه داد، و از دنيا به قدري به آنان داد که به طرف خود متمايلشان نموده و متابعتش کردند.



[ صفحه 84]



ناچار پس از اتمام حجت به مبارزه پرداخم، در حالتي که پرچم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که هميشه خداوند حزب شيطان را به آن مغلوب و منکوب مي کرد در دست ما بود، و در دست او بود پرچم پدر خود که هميشه با رسول خدا با آن مبارزه و مقاتله مي نمود.

و چون نصرت خدا را مشاهده کرد و مرگ را در پيش روي خود ديد چاره اي غير از فرار نيافت، ناجار بر اسب خود نشسته و پرچم ضلالت را به حرکت درآورده و متحير مانده بود که چه حيله و چاره ي بجويد.

در اين حال به پسر عاص متوسل شده و به وي پناه برد، و پسر عاصض به رفع مصاحف و بلند کردن قرآنها بر نيزه ها اشاره کرده و گفت: همانا پسر ابي طالب و حزب او اهل بصيرت و رحمت هستند، و در اول امر ترا به کتاب خدا دعوت نمودند، اينک هم که آخر کار است ترا به آن اجابت نمايند، و چون چاره اي نديد از وي متابعت نموده و قرآنها را بالاي علمها نموده و به گمان خود به



[ صفحه 85]



آنچه در آن است دعوت نمود.

پس قلوب باقي مانده اصحاب من به قرآنها متمايل شده و گمان کردند که پسر زن چگرخوار به آنچه دعوت مي کند وفا خواهد کرد، ناچار به دعوت او گوش داده و همه او را اجابت کردند، و اين کار در حالي بود که اخيار ايشان پس از جد و جهد و جهاد با دشمنان خدا با کمال بصيرت به درجه ي شهادت رسيده بودند، و من اعلام کردم که اين کار مکر و خدعه اي است از پسر عاص که براي نجات او به کار برده است، وگرنه آنان اهل قرآن نيستند و به وعده ي خود وفا نخواهند نمود، لکن حرف مرا قبول نکرده و امر مرا اطاعت ننمودند، تا کار به جايي رسيد که به يکديگر گفتند: اگر ما را اجابت نکند او را به عثمان ملحق مي نماييم، و دست بسته تسليم پسر هندش کنيم، و خدا داند که آنچه توانستم در مقام نصيحت برآمده و مطلب را براي آنان واضح و آشکار نمودم، حتي از آنان خواستم که به قدر دوشيدن شتري يا دويدن اسبي صبر و پايداري نمايند، و هيچ يک از آنان اجابت نکرد مگر اين



[ صفحه 86]



شيخ - و به دست خود اشاره به مالک اشتر نمود - و گروهي از اهل بيت من، و به خدا قسم که مرا مانع نشد از اين که به جهاد ادامه دهم مگر ترس از اين که اين دو نفر کشته شوند - و اشاره به حسن و حسين عليه السلام نمود - و نسل رسول خدا منقطع گردد، و مگر ترس از کشته شدن اين دو نفر - و اشاره به عبد الله بن جعفر و محمد بن حنفيه نمود - ناچار تن در داده و بر آنچه اراده کرده بودند صبر نمودم، علاوه بر آنچه در علم خداوند عز و جل گذشته بود.

و چون شمشير از آنان برگرفتيم به رأي خود حکم نموده، و قرآنها را به پشت انداختند، و من هرگز احدي را حکم قرار نداده، و به تحکيم آنان راضي نبودم؛ زيرا که خطايي بود واضح که شک و شبهه اي در آن راه نداشت، و چون امر را چنين ديدم خواستم مردي از اهل بيت خود را براي اين کار معين نمايم که به فکر و عقل و دين او وثوق و اعماد داشته باشم قبول نکردند، و هر کس را نام بردم و هر چه را خواستم پسر هند قبول نکرده



[ صفحه 87]



و رد نمود؛ و اين نبود مگر براي متابعت کردن اصحاب من از او، پس به خداي خود پناه برده و از آنان تبري جسته و کار را از روي ناچاري به خود آنان واگذار نمودم.

پس مردي را براي اين کار اختيار کردند که پسر عاص با وي مکر و خدعه نموده و او را گول زد، که در شرق و غرب عالم ظاهر و آشکار شد، و گول خورده هم در مقام اظهار ندامت و پشيماني برآمد، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟

عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين، چنين است که فرموديد.

پس از آن فرمود:

اما هفتم: اي برادر يهودي، همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با من عهد کرده بود که در اواخر عمر خود با گروهي از اصحاب خود مقاتله نمايم، که روزها روزه دار و شبها به عبادت ايستاده، و تلاوت کتاب نمايند، و در اثر مخالفت و محاربه با من از دين خارج



[ صفحه 88]



شوند چنان که تير از کمان خارج شود، که از آنها است ذوالثديه، و به سبب مقاتله ي با آنان کار من به سعادت ختم شود، پس چون تعيين حکمين نمودند (و نتيجه ي آن را ديدند) از کرده ي خود پشيمان شده و يکديگر را ملامت کردند، و براي خود عذري نيافتند جز اين که بگويند: لازم بود که امير ما از ما پيروي ننموده و به انديشه ي خود عمل مي کرد، و چون خطا کرده و از ما پيروي نمود کافر شد، و ريختن خون او براي ما حلال است، پس اجتماع نموده و از شهر خارج شدند و به صداي بلند«لا حکم الا الله» گويان شعار مي دادند، و گروهي از آنان در نخيله و گروهي در حروراء اقامت نمودند. و گروهي از دجله گذشتند، و به هيچ مسلماني برنخوردند مگر اين که به قتلش رساندند، ناچار به سوي دو گروه اول حرکت نموده و به طاعت خدائوند دعوتشان نمودم، و چون امتناع نموده و نخواستند مگر شمشير را، امر را به خداوند واگذار نموده تا همه را به قتل رسانده و هلاکشان نمود.



[ صفحه 89]



پس از آن به گروه سوم نامه ها نوشته و رسولاني فرستاده و به بازگشت به سوي حق دعوتشان نمودم، و با اين که آنان از افراد عمده ي اصحاب من و اهل عبادت و زهد بودند امتناع ورزيده و نخواستند مگر آنچه را که آن دو گروه خواسته بودند، ناچار به دنبال آنان رفته و از دجله گذشتم، و مجددا رسولاني براي نصيحت و هدايت آنان فرستادم، و حجت را به وسيله ي اين گروه هر يک پس از ديگري بر آنان تمام کردم، و اشاره به سوي مالک اشتر، و احنف بن قيس، و سعيد بن قيس، و اشعث بن قيس کندي نمود، با اين حال امتناع ورزيده و نخواستند مگر جنگ را، ناچار به آن اقدام نمودم تا اين که خداوند همه را که چهار هزار نفر بودند کشت، پس ذوالثديه را در حضور جمع حاضر از ميان گذشتگان بيرون آوردم، که براي او پستاني بود مانند پستان زنان، پس روي به اصحاب خود نموده و فرمود: آيا چنين نيست؟



[ صفحه 90]



عرضه داشتند: بلي يا أميرالمؤمنين چنين است که فرموديد.

پس فرمود: اي برادر يهودي، من به اين امور امتحان شده و به همه وفا نموده و بر همه صبر کردم، و يک امتحان ديگر باقي است که نزديک است واقع شود، پس همه ي حاضرين به گريه در آمده و عرضه داشتند: يا أميرالمؤمنين آن را هم بيان فرماييد، فرمود: آن اين است که ريش من از خون سرم خضاب خواهد شد، پس ناله ي مردم در مسجد جامع به ضجه و گريه بلند شد به حدي که خانه ي در کوفه نماند مگر اين که اهل آن فزع کنان از خانه خارج شدند.

و رأس اليهود در همان ساعت به دست أميرالمؤمنين عليه السلام اسلام آورد، و در کوفه ماند تا آن حضرت به درجه ي شهادت رسيد، و ابن ملجم گرفتار شد، پس رأس اليهود آمده تا در حضور امام حسن عليه السلام ايستاد و عرضه داشت: يا ابا محمد او را بکش که خدايش بکشد، من در کتبي که بر موسي عليه السلام نازل شده است



[ صفحه 91]



ديده ام که جرم اين ملعون در نزد خداوند از جرم پسر آدم که برادر خود را کشت، و از جرم قدار پي کننده ي ناقه ي صالح عظيم تر و بزرگتر است. [26] .


پاورقي

[1] بحارالانوار 216:5.

[2] بحارالانوار 217:5.

[3] نهج البلاغه، خطبه ي 1.

[4] خصال:204.

در اين مورد بنگريد: توحيد الامامية:271 - 270.

[5] بحارالانوار 142:77.

و مضمون آن، به الفاظ ديگر، در: بحارالانوار 66:11 و 188:81، 464:14، 69 و 195.

[6] بحارالانوار 59:11 و 49:72.

[7] شرح غرر الحکم 552:4.

[8] شرح غرر 399:4.

[9] شرح غرر 132:3.

[10] شرح غرر 527:2.

[11] بنگريد: بحارالانوار 324 - 242:12.

[12] خصال، صدوق 399:2:ح 108.

[13] بحارالانوار 372:18 و مضمون آن: بحار 374:18 و 105:38.

[14] بحار 372:18.

[15] بحار 373:18 و 38 و 104.

[16] بحارالانوار 114:38.

[17] بحار 160:36 و 292:37.

[18] نحل 91.

[19] بحار 81:36، و همين مضمون در: بحار 149:36، از تفسير عياشي.

[20] تفسير قمي 390 - 389:1، بحارالانوار 170:36.

[21] بحارالانوار 400 - 399:18.

[22] ملک 2.

[23] بقره 155.

[24] انفال 28.

[25] بحارالانوار، علامه مجلسي، 273:44 و 274 ح 1) بنگريد به: احتجاج طبرسي:243 - علل الشرايع 230:1 باب 177، رقم 1 - کمال الدين 184:2.

[26] خصال صدوق 364:2، باب السبعه ح 58.