بازگشت

کرامت 03


موضوع کرامت: شفاي ديسک کمر در نيمه شعبان

منبع کرامت: دفتر ثبت کرامات مسجد مقدّس جمکران، شماره 322

مشخصات: آقاي ح - ن، 60ساله، راننده، اهل قم

زمان کرامت: نيمه شعبان 1378

مکان کرامت:مسجد مقدّس جمکران

تاريخ ثبت کرامت: 5/9/1378

اسناد و مدارک: آزمايش خون آزمايشگاه سازمان انتقال خون، چهار نوبت آزمايش از آزمايشگاه پاستور، آزمايش MRI مرکز تصوير برداري پزشکي تماطب، زير نظر پزشکان متخصص: اعتمادي، ستوده، هدايتي، صبوري، پوراشرف.

اظهار نظر پزشکي: از بين رفتن همه نشانه هاي واضح ديسکوپاتي يک معجزه کاملا غير قابل انکار و واقعي است.

خلاصه کرامت به نقل از شفا يافته:

مدت سي سال است که راننده ام. يک روز صبح که از خواب بيدار شدم متوجه شدم که زانوهاي پايم تا ران مثل چوب خشک شده است، بعد از مراجعه به دکترها و عدم نتيجه، حدود 17 - 18روز در خانه بستري بودم و تنها به امام زمان عليه السلام و چهارده معصوم متوسل مي شدم و بالاخره در روز نيمه شعبان به مسجد مقدّس جمکران مرا آوردند و عنايت حضرت ولي عصر عليه السلام شامل حالم شد و از بيماري شفا پيدا کردم.

شرح واقعه از زبان شفا يافته:

اينجانب مدّت سي سال است که کارم رانندگي است. در تمام اين مدّت با ماشين سنگين در بيابان ها رفت و آمد داشته ام. چند وقت پيش که يک سرويس از بندر امام به مقصد کرج بار زدم، ساعت دو بعد از ظهر بود که به قم رسيدم. صبح فردايش قرار شد همراه همسرم به کرج برويم و يک سري به برادرم که مريض بود بزنيم.

صبح زود که بيدار شدم، ديدم که نمي توانم از رختخواب بلند شوم، اولش فکر مي کردم لابد پاهايم خواب رفته اند، بعد متوجه شدم که زانوهاي پايم تا ران، مثل چوب خشک شده است. همان موقع اولين کسي را که صدا زدم امام زمان عليه السلام بود و گفتم: يا امام زمان عليه السلام!

بدون اينکه بخواهم، در رختخواب افتادم.

بچه ها اطرافم جمع شدند و گفتند: چي شده؟! چرا اين طور شدي؟!

گفتم: نمي دانم چه شده...

چند روزي درد مي کشيدم، به هر دکتري که به فکرمان رسيد رفتيم، وقتي از همه جا مأيوس شديم، حدود 17 - 18روزي را در خانه بستري بودم و تنها به امام زمان عليه السلام و چهارده معصوم عليهم السلام متوسل مي شدم و بالاخره بعد از مراجعه به يکي از دکترها قرار شد بعد از اين مدّت پايم را عمل جراحي کنند. چند روز بعد که غروب شب نيمه شعبان بود، خود به خود اشکم جاري شد، به خاطر شب عيد به همسرم گفتم: بلند شو هرچه چراغ داريم، روشن کن. خودم هم رفتم، کليدهاي ايوان را روشن کردم و چهار دست و پا به رختخواب برگشتم.

آن شب به امام زمان عليه السلام عرض مي کردم:

آقا! من از اول زندگيم از شما خواسته ام که اگر قرار شد روزي بيچاره و زمين گير شوم و در خانه بنشينم، همان موقع مرگم را برسانيد.

آقا! اينها مي خواهند مرا عمل کنند، اگر مصلحت مي داني، نگذار پاي من به اطاق عمل برسد.

به پسر بزرگم سفارش کردم: به همه فاميل خبر دهد که روز جمعه در خانه جمع شوند، تا با آنها خدا حافظي کنم، چون قرار بود فردايش مرا عمل کنند.

صبح دخترم آمد و با حالتي که گلويش را بغض گرفته بود، گفت: بابا! شب پيش که تولد امام زمان عليه السلام بود، خواب ديدم: دکتري آمد و مي خواست پاهاي تو را مالش دهد. يک مرتبه آقا سيدي تشريف آورد و گفت: بگذاريد من پايش را مالش دهم.

بابا! به دلم افتاده که به جمکران برويم و براي حضرت نذر کرده ام که آش بپزيم.

گفتم: عزيزم، من خودم براي امام زاده سيد علي نذر کرده ام.

گفت: نه بابا، به دلم برات شده است که در جمکران آش درست کنيم.

مبلغي دادم تا بروند وسائل لازم را تهيه کنند. خودم هم در حالي که خوابيده بودم، کمي از سبزي هاي آش را پاک کردم. به باجناقم

گفتم: مرا به حمام ببر تا با بدن پاک وارد مسجد شوم.

صبح که مي خواستم بلند شوم تا به طرف جمکران بياييم، درد پاهايم زياد شد، به گونه اي که نمي توانستم از رختخواب بلند شوم. خطاب به امام زمان عليه السلام عرض کردم:

يا صاحب الزمان! من مي آيم و اگر در جمکران خوبم نکني بر نمي گردم.

بعد از اينکه ماشين تهيه کردند، به هر طريقي که بود خودم را سوار ماشين کردم. به راننده گفتم: هرجا که به در مسجد نزديکتر است، مرا پياده کن. وقتي از ماشين پياده شديم، خانمم تا وسط حياط مسجد، دستم را گرفته بود و مي آورد. به او گفتم: شما برويد سراغ ديگ آش و آن را آماده کنيد.

وقتي وارد مسجد شدم، ديدم هيچ جايي خالي نيست و تمام مسجد، مملوّ از جمعيت نمازگزار است. با هر سختي که بود خودم را کنار ستوني که يک کتابخانه پر از قرآن و مهر و تسبيح در آنجا بود رساندم. همانجا روي زمين افتادم و از درد پا ناله مي زدم و مي گفتم:

يا امام زمان! پايم را از خودت مي خواهم.

از خستگي و درد خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم: کسي تکانم مي دهد و مي گويد: يک قرآن بردار و به سر و صورت و سينه ات بگذار. من اطاعت امر کردم، بعد هم قرآن را زير بغلم گذاشتم. -کساني که در اطرافم بودند مي گفتند: آن موقع که در خواب بودي، پاهايت را به زمين مي کوبيدي.- يکباره سراسيمه از خواب پريدم و شروع به دويدن کردم. درِ مسجد راگم کرده بودم، محکم به ديوار خوردم. وقتي در خروجي را به من نشان دادند، چنان با عجله حرکت مي کردم که چند مرتبه به زمين خوردم، اصلا احساس درد نمي کردم.

بحمداللّه با توسل به امام زمان عليه السلام، آقا پايم را شفا داد و الآن هيچ گونه دردي ندارم.



مصداق رمز علم الاسماء است جمکران

زيرا مقام زاده زهراست جمکران



دار الشفاي جمله مرضاي بي پناه

مرهم گذار زخم جگرهاست جمکران



دکتر توانانيا، پزشک دار الشفاء حضرت مهدي عليه السلام در رابطه با شفاي برادر ح.ن با دکتر سعيد اعتمادي تماس حاصل نموده و نتيجه را اين چنين اعلام کرده اند:

در تاريخ 5/9/78 ساعت 25/1 با دکتر سعيد اعتمادي تماس حاصل شد و وقوع معجزه به ايشان با ابعاد پزشکي در ميان گذاشته شد و از ايشان خواستيم تا از نزديک معاينه کنند و نظريه کارشناسي را بيان فرمايند. ايشان اين گونه ابراز داشتند که:

بعد از معاينه بيمار و مشاهده ام.ار.اي (MRI) رفع علائم و از بين رفتن همه نشانه هاي واضح ديسکوپاتي، يک معجزه کاملا غير قابل انکار و واقعي است