بازگشت

چه نوع انتظاري راجح است؟


انتظار فرج بر دو گونه است:

1 - انتظاري که سازنده است، تحّرک بخش است، تعهّدآور است، عبادت بلکه با فضيلت ترين عبادات است.

از مجموعه آيات و روايات اسلامي استفاده مي شود که ظهور مهدي موعودعليه السلام حلقه اي است از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل که به پيروزي نهايي اهل حق منتهي مي شود. سهيم بودن يک فرد در اين سعادت موقوف به اين است که آن فرد عملاً در گروه اهل حقّ باشد. امامان و رهبران معصوم الهي به طور روشن و صريح با ارائه تصويري مناسب از انتظار، روي برداشت درست و صحيح از مفهوم آن تکيه داشته اند و انتظار را از مقوله عمل به حساب آورده اند، و لذا پيامبرصلي الله عليه وآله مي فرمايد: «أفضل أعمال أُمّتي انتظار الفرج» ؛ [1] «افضل اعمال امت من انتظار فرج است.»

و نيز در روايتي ديگر از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: «أفضل الأعمال انتظار الفرج من اللَّه» ؛ [2] «بزرگ ترين اعمال انتظار فرج از خداست.»

اهميت آمادگي و زمينه سازي را مي توان در پيام امام صادق عليه السلام يافت که فرمود: «ليعدنّ أحدکم لخروج القآئم ولو سهماً» ؛ [3] «بايد هرکدام از شما براي خروج قائم آمادگي پيدا کند اگرچه با تهيه کردن يک تير باشد.»

2 - انتظاري که ويرانگر است، بازدارنده است، فلج کننده است و نوعي اباحي گري است. برداشت قشري مردم از مهدويت و قيام و انقلاب مهدي عليه السلام اين است که صرفاً ماهيت انفجاري دارد. فقط و فقط از گسترش و اشاعه و رواج ظلم ها و تبعيض ها و اختناق ها و حق کشي ها ناشي مي شود، آن گاه که صلاح به نقطه صفر برسد و حقّ و حقيقت هيچ طرفداري نداشته باشد.

اين نوع برداشت، از آن جهت که با اصلاحات مخالف است و فسادها و تباهي ها را به عنوان مقدمه يک انفجار مقدّس و موجّه مي شمارد، بايد «شبه ديالکتيکي» خوانده شود، با اين تفاوت که در تفکر ديالکتيکي با اصلاحات از آن جهت مخالفت مي شود و تشديد نابساماني ها از آن جهت داده مي شود که شکاف وسيع تر شود و مبارزه پيگيرتر و داغ تر گردد. ولي اين تفکّر عاميانه فاقد اين مزيّت است، فقط به فساد و تباهي فتوا مي دهد که خود به خود منجرّ به نتيجه مطلوب بشود.

اين نوع برداشت از ظهور و قيام مهدي موعود، و اين نوع انتظار فرج که منجرّ به نوعي تعطيل در حدود و مقرّرات اسلامي مي شود و نوعي اباحي گري بايد شمرده شود به هيچ وجه با موازين اسلامي و قرآني وفق نمي دهد.


پاورقي

[1] کمال الدين، ص 644، ح 3.

[2] بحارالأنوار، ج 75، ص 208، ح 77.

[3] بحارالأنوار، ج 52، ص 366، ح 146.