بازگشت

مارکسيست ها تکامل تاريخ را با چه شيوه اي توجيه مي کنند؟


مارکسيست ها تاريخ را جزئي از طبيعت و در نتيجه محکوم به سرنوشت طبيعت مي دانند. مرحوم شهيد مطهّري رحمه الله ديدگاه مارکسيست ها را در زمينه تکامل تاريخ چنين ترسيم مي کند: «تاريخ يک جريان دائم و يک ارتباط ميان انسان و طبيعت انسان و اجتماع و يک صف آرايي و جدال دائم ميان گروه هاي در حال رشد انساني و گروه هاي در حال زوال انساني است که در نهايت امر يک جريان تند و انقلابي به سود نيروهاي در حال رشد پايان مي يابد، و بالاخره يک تکاپوي اضداد است که همواره هر حادثه به ضدّ خودش و او به ضدّ ضدّ تبديل مي گردد و تکامل رخ مي دهد. اساس زندگي بشر و موتور به حرکت درآورنده تاريخ او کار توليدي است....

نزاع و کشمکش ميان دو گروه که يکي جامد الفکر و وابسته به گذشته و ديگري روشنفکر و وابسته به آينده است... سخت در مي گيرد و شدّت مي يابد تا به اوج خود که نقطه انفجار است مي رسد و جامعه با يک گام انقلابي به صورت دگرگوني نظام کهن و برقراري نظام جديد و به صورت پيروزي نيروهاي نو و شکست کامل نيروهاي کهنه تبديل به ضدّ خود مي گردد و مرحله اي از تاريخ آغاز مي شود.

اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتي مشابه با مرحله قبلي دارد،... اين مرحله نيز جاي خود را به ضدّ و نفي کننده خود مي دهد و مرحله جديدتري آغاز مي گردد و همين طور تاريخ - مانند خود طبيعت - همواره از ميان اضداد عبور مي کند.

اين طرز تفکّر درباره طبيعت و تاريخ، تفکر ديالکتيکي ناميده مي شود و چون در مورد تاريخ همه ارزش هاي اجتماعي را در طول تاريخ تابع و وابسته به ابزار توليد مي داند ما اين طرز تفکّر و اين بينش را در مورد تاريخ «بينش ابزاري» مي ناميم. و مقصودمان از بينش ابزاري طرز تفکر خاص درباره تحوّلات تاريخي است که از آن به مادّيت تاريخي (ماترياليسم تاريخي) تعبير مي شود...». [1] .

پاسخ: توجيه تکامل تاريخ با شيوه ابزاري و ديالکتيکي اشکالاتي دارد که به برخي از آنها اشاره مي کنيم:

1 - تکامل را با ابزار توليد نمي توان توجيه کرد، زيرا تکامل ابزار توليد به نوبه خود معلول حسّ فطري کمال جويي و تنوع طلبي و گسترش خواهي و ناشي از ابتکار انسان است.

2 - نظريه ابزاري که تمام نهضت هاي مذهبي و اخلاقي و انساني تاريخ را توجيه طبقاتي مي کند، نوعي قلب و تحريف معنوي تاريخ و اهانت به مقام انسانيت تلقّي مي شود.

3 - واقعيات تاريخي، پوچي اين نظريه را روشن مي کند، زيرا در يک قرن گذشته کشورهايي به سوسياليسم گرويدند که مرحله کاپيتاليسم را طي نکرده بودند. و برعکس کشورهايي که کاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند در همان مرحله باقي مانده اند، پس جبري در کار نيست.

4 - نظريه ابزاري و ديالکتيک، ايجاد نابساماني ها و تخريب ها به منظور ايجاد بن بست و بحران را تجويز مي کند که اين امر نامشروع است.

5 - طبق نظريه ابزاري، سير تکاملي تاريخ جبري و لا يتخلّف است، يعني هر جامعه در هر مرحله تاريخي لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود کامل تر است، در حالي که اين نظر باطل است، زيرا نظر به اينکه عامل اصلي اين حرکت انسان است و انسان موجود مختار و آزاد و انتخاب گر است، تاريخ در حرکت خود نوسانات دارد، گاهي جلو مي رود و گاهي به عقب برمي گردد و... تاريخ تمدّن هاي بشري جز يک سلسله تعليم ها و سپس انحطاطها و انقراض ها نيست.

6 - سير تکاملي بشرّيت به سوي آزادي از اسارت طبيعت مادي و به سوي هدفي و مسلکي بودن و حکومت و اصالت بيشتر از ايمان و ايدئولوژي بوده و هست.

سيد محمد صدررحمه الله مي گويد: «... حرکت دائماً به سوي تکامل نيست، بلکه گاهي حرکت به سقوط و نقض است همانند تحول آهن به خاک در نتيجه ارتباط آن با رطوبت... و گاهي نيز اين حرکت به هيچ نتيجه اي منجرّ نمي شود، مثل باقي ماندن بعضي از جوامع اوليه که تاکنون هيچ نوع پيشرفتي نداشته اند...». [2] .


پاورقي

[1] قيام و انقلاب مهدي عليه السلام از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 21-18، با تلخيص.

[2] اليوم الموعود، ص 83.