ديدگاه هانتينگتون راجع به پايان تاريخ چيست؟
ساموئل هانتينگتون نظريه پرداز غربي در رابطه با پايان تاريخ مي گويد:
الف. تقابل و درگيري عمده بين ملّت ها و گروه ها در آينده، فرهنگ ها و تمدن هاي مختلف است نه ايدئولوژي و اقتصاد.
ب. تمدّن هاي زنده جهان هشت تمدن است: تمدن غرب، کنفوسيوسي، ژاپني، اسلامي، هندو، اسلاو، ارتدکس و تمدن آمريکاي لاتين.
ج. برخورد تمدن ها اساسي است و تغيير ناپذير.
د. خودآگاهي تمدّني در حال افزايش است.
ه. رفتار غرب موجب رشد خودآگاهي تمدّني ديگران گرديده است.
و. خصومت 1400 ساله اسلام و غرب در حال افزايش بوده و روابط ميان تمدن اسلام و غرب آبستن حوادث خونين است.
ز. سرانجام تمدن اسلام و کنفوسيوسي در کنار هم رو در روي تمدن غرب قرار خواهد گرفت.
نتيجه: درگيري تمدن ها آخرين مرحله تکامل درگيري جهان بوده، تمدن غالب تمدن غرب است. [1] .
پاسخ:
1 - ايشان تفسيري از تمدن ننموده است.
2 - دليلي براي برخورد تمدن ها بيان نکرده است.
3 - ايشان بين فرهنگ و تمدن خلط کرده است، در حالي که اين دو با يکديگر متفاوتند. تمدّن جنبه علمي و عيني دارد و فرهنگ بيشتر جنبه ذهني و معنوي. هنر، فلسفه و حکمت، ادبيات و اعتقادات مذهبي و غير مذهبي در قلمرو فرهنگ هستند، ولي تمدن، بيشتر ناظر به سطح حوايج مادي انسان است در اجتماع. و نيز تمدن بيشتر جنبه اجتماعي دارد و فرهنگ جنبه فردي. تمدن، تأمين کننده پيشرفت انسان در هيئت اجتماع است، ولي فرهنگ، گذشته از اين جنبه مي تواند ناظر به تکامل فردي باشد. تمدن و فرهنگ با هم مرتبطند نه ملازم.
4 - ايشان بي آنکه تعريف روشني از غرب ارائه دهد آن را موجوديتي يک پارچه با محورّيت آمريکا تصور مي کند در حالي که خلاف واقع است. برژينسکي، فساد دروني نظام غربي را عامل تهديد کننده قدرت جهاني آمريکا مي داند نه برخورد تمدن ها را.
5 - ايشان تضاد بين دو فرهنگ را تضادي ماهوي و برطرف نشدني و ناشي از جبر تاريخي مي داند و لذا ضرورت استراتژيک آماده شدن غرب را براي مصاف با کشورهايي که درصدد احياي تمدن اسلامي هستند توصيه مي کند، در حالي که تنش ها بين اين دو تمدّن از سياست دولت هاي غربي سرچشمه گرفته نه تمدن مسيحي و اسلامي.
ويل دورانت مي گويد: «هر چند محمدصلي الله عليه وآله پيروان دين مسيح را تقبيح مي کند، با اين همه نسبت به ايشان خوش بين است و خواستار ارتباط دوستانه بين آنها و پيروان خويش است». [2] .
روبتسون مي گويد: «تنها مسلمانان هستند که با عقيده محکمي که نسبت به دين خود دارند، يک روح سازگار و تسامحي نيز با اديان ديگر در آنها وجود دارد». [3] .
آدام متز مي گويد: «کليساها و صومعه ها در دوران حکومت اسلامي چنان مي نمودند که گويي خارج از حکومت اسلامي به سر مي برند و به نظر مي رسيد بخشي از سرزمين ديگري هستند، که اين به نوبه خود موجب مي شد چنان فضايي از تسامح برقرار گردد که اروپا در سده هاي ميانه با آن آشنايي نداشت». [4] .
پاورقي
[1] برخورد تمدن ها، ص 22و23، با تلخيص.
[2] تاريخ تمدن، ج 4، ص 329.
[3] تمدن اسلام و غرب، ج 1، ص 141.
[4] چندگونگي و آزادي در اسلام، ص 68.