بازگشت

آيه انذار چگونه بر وجود امام زمان دلالت دارد؟


خداوند متعال خطاب به پيامبرش کرده، مي فرمايد: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛ [1] «همانا تو بيم دهنده اي و براي هر قومي هدايت گري است.»

از آيه فوق به طور وضوح استفاده مي شود که براي هر قومي در هر عصر و زمان هدايت کننده اي است به حقّ و حقيقت. و اين مقتضاي ربوبيت خداوند است. و نيز استفاده مي شود که زمين هيچ گاه از هادي به حقّ خالي نمي گردد، خواه نبي باشد يا غير نبي، زيرا اطلاق آيه حصر مصداق هادي در انبيا را نفي مي کند، همان گونه که زمخشري در ذيل آيه شريفه فوق به آن اشاره کرده است، در غير اين صورت لازم مي آيد در عصرهايي که از نبي خالي است حجّت و هادي بشر وجود نداشته باشد.

طبري در تفسير خود در ذيل آيه فوق از ابن عباس به سند صحيح نقل کرده: «لمّا نزلت إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ وضع صلي الله عليه وآله يده علي صدره، فقال: أنا المنذر ولکل قوم هاد، وأومأ بيده إلي منکب عليّ، فقال: أنت الهادي يا عليّ، بک يهتدي المهتدون بعدي» ؛ [2] «هنگامي که آيه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ نازل شد، پيامبرصلي الله عليه وآله دست خود را بر سينه گذاشت و فرمود: من منذرم و براي هر قومي هادي است. آن گاه اشاره به شانه علي عليه السلام نمود و فرمود: تنها به واسطه تو است که هدايت شوندگان، بعد از من هدايت مي گردند.»

حاکم نيشابوري به سند صحيح از امام علي عليه السلام در ذيل آيه فوق نقل کرده که فرمود: «رسول اللَّه المنذر و أنا الهادي» ؛ [3] «رسول خدا منذر و من هادي ام.»

کليني به سند صحيح از امام باقرعليه السلام در تفسير آيه فوق نقل کرده که فرمود: «رسول اللَّه صلي الله عليه وآله المنذر ولکلّ زمان هادٍ يهديهم إلي ما جآء به نبيّ اللَّه...» ؛ [4] «رسول خداصلي الله عليه وآله منذر و براي هر زماني امام و هادي اي است که مردم را به آنچه پيامبر خداصلي الله عليه وآله آورده دعوت مي کند...».

و نيز از امام باقرعليه السلام نقل کرده که در ذيل آيه فوق فرمود: «رسول اللَّه صلي الله عليه وآله المنذر وعليّ الهادي، أما واللَّه ما ذهبت منّا وما زالت فينا إلي الساعة» ؛ [5] «رسول خداصلي الله عليه وآله منذر و علي هادي است. آگاه باش! به خدا سوگند که آيه از ما بيرون نخواهد رفت و دائماً در بين ما است تا روز قيامت.»


پاورقي

[1] سوره رعد، آيه 7.

[2] جامع البيان، ج 13، ص 142.

[3] مستدرک حاکم، ج 3، ص 129.

[4] کافي، ج 1، ص 191.

[5] همان، ص 192.