بازگشت

پشت و پناه






ندارم غير تو پشت و پناهي

نگاهي کن نگاهي کن نگاهي



خوشم از آنکه اي آرام جانم

تو بر حال پريشانم گواهي



فقيري بي پناه و شرمگينم

تو داني در بساطم نيست آهي



بگرداب خروشان حوادث

بغير از تو ندارم تکيه گاهي



چه کم گردد ز تو گر مفلسي را

دهي از لطف سوي خويش راهي



تو اي شمع فروزان ولايت

که اندر آسمان عشق ماهي



بخواه از حق ظهور خويشتن را

تو چون محبوب درگاه الهي



همي گردد در ايام ظهورت

زمه در ناز و نعمت تا بماهي



سپاهت انبيايند (ع) و ملائک

تعالي الله عجب خيل سپاهي



منم مشتاق ديدار جمالت

نشانم ده رخت را گاهگاهي



گدائي درت را «ملتجي» کي؟

کند تعويض با تخت و کلاهي





[ صفحه 95]