بازگشت

انتظار تا کي؟






اي منتظر انتظار تا کي؟

ايام چو شام تار، تا کي؟



آن عارض کبريائي تو

در پرده ي استتار، تا کي؟



دلهاي تمام دوستانت

از هجر تو بيقرار، تا کي؟



اشک از مژه ها چو سيل جاري است

اين گريه ي زارزار، تا کي؟



خون اين دل غم کشيده ي ما

از طعنه ي نابکار، تا کي؟



دشمن سر ما شود مسلط

اي حامل ذوالفقار، تا کي؟



مضطر شده ايم بي تو اي دوست

اين حالت اضطرار، تا کي؟



اين شهر بچنگ رهزن دهر

در فرقت شهريار تا کي؟



از شعله ي آتشين هجران

در خرمن جان، شرار، تا کي؟



از هجر تو «ملتجي» شب و روز

دلخسته و دلفکار، تا کي؟





[ صفحه 94]